۱۴۰۴ خرداد ۲۵, یکشنبه

 23 خرداد

جمعه است و تعطیله . همه تو شوک شروع جنگن . من دندونم همچنان درد میکنه و وضعیت گوشم بهتره

شقایق مرتب تماس میگیره و دلشوره داره

مجید ترسیده. سمت ما صدای زیادی نمیادولی جاهای مختلف تهران سر و صدا هست

میگن پدافند غیرفعاله و مرتب خبر از حمله موفق میاد

چراغ بنینم روشنه و میرم تو صف بنزین . زمان زیادی معطل میشم تا بنزینبزنم

24 خرداد

داستان جنگ غم انگیز تر شده . همه واقعا ترسیدیم 

ظهر خونه مادربزرگیم . گوشم به بدترین شکل ممکن گرفته 

پدر و عمو رضا رفتن دماوند و نیستن

میگمن علیرضا پسرخاله مادرم اومده ایران و گیر کرده

همه نگران ایرنیم که بچه نترسه. قراره که برن رودهن تا شرایط درست شه

شب با بچه ها میریم سینما . اولین سینمای روزای جنگ

مثل اولین سینمای دوران کرونا

بعد از فیلممیریم یه جا و یه غذای بد میخوریم 

شب عمو رضا زنگ میزنه و میگه شیشه های خونش خورد شده از صدای انفجار

خرداد

هفت عجیبی از زندگی

*

اوضاع گوشم بیریخته. دندون دردم دارم . یه زایده گوشتی عجیب روی لپم دارم

میگم ملت برای عشق و حال پلن میریزن و ما برای دکتر رفتنها

*

عکس او پی جی میگیرم و به دکتر دم خونه نشون میدم

میگه عقلها رو بکش و چندتا ترمیمی داری

پیش بهرامی میرم و قرار میذاریم بکشه

*

میرم پیش هدایتی دکتر گوش

یک ساعت و نیم طول میکشه تا نوبتم شه

کتاب میخونم. یه اقایی میچسبه بهم و مزاحم مطالعه ام میشه

دوست داره خودشو مکتاب خون نشون بده ولی خال بنده بیشتر

دکتر تست گوش میده و در نهایت با قرص و امپول میگه نمیشه کاریش کرد

*

دندون عقل رو میکشم . خیلی میترسم . دکتر تا جایی که میتونه بی حس 

میکنه . وقتی میرسم خونه دایی اینا رو میبینم تو اسانسور

*

پنجشنبه بین رفتن و نررفتن مرددم . ولی میرم . وقتی میرسم قیامت کار روی سرمه

با بدختی انجامش میدم

میمونم خونه تا استراحت کنم حوصله بیرونم ندارم 

دم صبح نماز صبح میخونم که یوهو صدای مهیب میاد

فکر میکنم رعد و برقه 

ولی خبری از بوی بارون نیست

این شروع جنگی بود که تو زندگی ما حلول کرد 

این اخرین پست هفتگی منه

از امروز تا پایان جنگ فقط روز نوشته های جنگ رو مینویسم

با این امید که طولانی نشه

۱۴۰۴ خرداد ۱۷, شنبه

خرداد /2

هفته پر استرس . همچنان ماشین به خاطر اعتصاب کمه

این هفته باید برای سارا یه باری رو جا به جا کنیم با ارزش

8 میلیارد .  منتظر تاییدش هستم . صبح میرم سمت دفتر و با ترفیک غی قابل تصوری 

رو به رو میشم . باور کردنی نیست تو روزی که انقدر کار ارم همچین اتفاقی بیفته

دیر میرسم دفتر . بچه ها کار زیاد دارن . ماشال میگه یه حواله جدید ازاد شده

و احتمالا سه روز تعطیلی رو باید بیایم سر کار

ماشین رو اوکی میکنیم و بدون سود میفرستیم بره 

کار شسته رفته انجام میشه از شدت فشار و استرس سوت کشیدن گوشم

باز شروع میشه

*

تصمیم میگیرم برای تمدد اعصاب و البته کسکلک بازی یه پازل هزار تیکه بخرم

دوتا سفارش میدم یکی از اثار ونگوک و اون یکی تصویری از رم ایالیا

تازگی دارم به این فکر میکنم که چقدر از علایق امروزم اثر عقده های کودکیه

بتازگی عطر فارنهایت رو گرفتم بوش منو میبره به دره های خاطرات کودکی

همدان اومدن دایی اهنگای بلک کتس و امثالهم

پازل هم از بازیهای محبوب کودکیمه . ببینیم حالا پس درست کردنش بر میام یا نه

*

اولین روز تعطیلی رو دور کاریم . به خوبی پیش میره. گوشم سوت میکشه

و نمیدونم این چه درد جدیدیه که اومده سراغم

شب همه خونه مادربزرگن . تا اخرین لحظه مقاومت میکنم و در اخر میرم

بچه نگار ارتباط دوستانه ای باهام برقرار میکنه که نمیدونم از شناختنه

یا به خاطر بستنی توی دستم . فوتبال المان و پرتغال رو میبینیم 

*

پنجشنبه عصر مجید میاد دنبالم و میریم براش عینک افتابی میخریم

بعد میریم دنبال سارا و میریم تیاتر دلاروس . باغ کتاب

مجید خاطرات کمپ رفتنش با سیبیل رو برامون تعریف میکنه 

و دعواهای پریسا و تی تی رو . نمایش بدی نیست

برای شام میریم سماق. معطل میشیم . یه گربه اونجاس

که اسمشو میذاریم تی تی. تیتی از ماشین میاد پایین و یه گربه به قصد

تجاوز بهش نزدیک میشه . شام خوبی میخوریم و میریم خونه

*

جمعه رو گذاشتم برای استراحت . شب مولود میگه بریم بستنی و سگ گردانی

در ملا عام. میریم و بد نمیگذره . مولود قول میده که هفته بعد بهم ماهی بده

۱۴۰۴ خرداد ۱۰, شنبه

خرداد/2

 *

بالاخره موفق میشم کلاس سنتورم رو برقرار کنم

قرار شد که به جای خونه استاد بریم

یکی از اموزشگاه هایی که تدریس میکنه

تصمیم داشتم در صورتی که نشه برم جایی که سارا میره

در نهایت با استاد خودم تو اموزشگاهی که درس میده میبندم

*

اعتصاب راننده ها شروع شده و روز به روز ماشین کمتر میشه

تقریبا تایم زیادی از روز بیکاریم

اونورم ماشالا خیلی بارگیری نداره

وقت مناسبی برای کتب خوندنه. تماما مخصوص رو تموم 

میکنیم و میریم سراغ سفر به انتهای شب . بی نظیره

*

پیشنهاد وسط هفته سارا یه کنسرت زیرزمینی و باحاله

میرمم دنبالش و میریم و از فضای 

موزیک و دخترای خوشگلش لذت میبریم 

درامر گروه رو با یه خواننده اشتباه میگیرم و

میگم فنتم حتی بعد از اینکه میفهمم این اون نیست

*

پنجشنبه میمونم خونه . حوصله پیشنهاد برنامه به کسی رو

ندارم . به مرور میفهمم اگه پیشنهادی هم میدادم کسی در دسترس 

نبود معمولا وقتی برنامه نداری هیشکی هم نیست باهاش 

برنامه کنی . فوتبال رو میبینم و استقلال میبره و اعصابم خرابتر میشه

از او ور روابط عاشقانه دوست دختر سابقم اذیتم میکنه

گوشم شروع میکنه به سوت کشیدن مداوم . نمیدونم از اعصابه

یاد بادکولر یا به خاطر سر و صدای موسیقی چند روز پیش

*

جمعه به هوای خرید پازل و لوازم تحریر میرم بیرون هوس میکنم

ژینا رو ببینم . نیست و کنسل میشه. میرم پیش رضوان . تا حاضر شع

میرم و از چشمه مجله میخرم . میریم کافه گپ میزنیم . غروب جمعه رو تطهیر میکنیم

فکت: داستانهای کاری ادما فقط برای خودشون جذابه

بیشتر شبیه غر زدن میمونه. حوصله ات جوری سر میره

که به خودت میای و میبینی داری گوش نمی دی و اون داره حرف میزنه 

محبوبش . چایی 

*


۱۴۰۴ خرداد ۳, شنبه

خرداد /1

 *

هفته پر استرس پر تنش و بغض الود

در تمام هفته بار بهم اعلام نمیشه

میگن برنامه مون اوکی نیست موجودی نداریم و غیره

نگران میشم از اینکه نکنه دیگه باهام کار نکنن

به تبعاتش فکر میکنم که در راس همه شون موقعیت محکمم

توی دفتره و هر اینه احتمال  جا به جاییم به بیرون از اینجاس

یک روز تلفنی از انبار دار امار میگیرم و میفهمم اهواز هم داشتن

مسیری که همیشه من میفرستم. در نهایت و اخر هفته بختم باز میشه و

نفس راحتی میکشم

*

روی سیستم یک اپشن نقشه اضافه کردند که باید مشخص کنی

راننده از کجا میره کجا. مثل همهکاراشون باگ و اختلال داره

حجم کار تانکرا زیاده 

تحلیل میرم خسته میشم و ادامه میدم

*

استوری بیتا صفحه سیاه و متن غم انگیز . پدرشون به رحمت

خدا رفته. باهاشون تماس میگیرم و نمیتونن حرف بزنن

دپرس میشیم و به همه اطلاع میدیم نژادی ها میرن بهشت زهرا

و ما تصمیم میگیریم جدا گونه بریم خونشون . تا عصر جمعه منتظر

میمونیم و خبری نمیشه 

*

صالح با صاحب انبار جدیدشون به مشکل میخوره

و در به در دنبال جای جدیده 

به نظرم هر چی داشت و نداشت تو این انبار قمار کرده

 و اینده خوبی براش متصور نیستم

*

پنجشنبه میخوایم بریم تیاتر . مجید از قبلش گفته که تولد دعوته و زود میره

قرار میشه که بره بهشت زهرا و از اونجا بیاد ولی میگه

مادرش از روی تخت افتاده و نمیتونه بیاد وسط مکالمه صدای سگ

میاد و مجید قطع میکنه. سر همین اذیتش میکنیم

برق میره و صبر میکنم تا بیاد و بعد برم 

برق نمیاد و حرکت میکنم وسط راه میبینم کارگرای برق روی دکلن 

میرم دنبال بچه ها و میریم تیاتر . تو راه مجید میخواد به یه دختر وویس بده و اذیتش

میکنم

تیاتر طولانیه و اخراش خسته میشیم . میریم پیتزایی محبوب سارا . تو رستوران

گلو درد عجیبی میگیرم ولی ادامه میدم. مجید رو میرسونم خونه شون و مرم خونه

هیچکس نیست . مامان پایینه و پدر دماوند

*

جمعه ظهر کباب برادران داریم . حشر کباب خوریم میخوابه

پدر باربیکن خریده و موقع جا به جایی دوتاشو میشکونه!

تمام روز خونه ام لش. موبایل و خواب. جمعه خوب جمعه تراز


۱۴۰۴ اردیبهشت ۲۷, شنبه

اردیبهشت/4

 *

داستانای جراحی مامان ادامه داره 

عملش به تعویق میفته چون هنوز ریه هاش کامل خوب 

نشده و سرفه میکنه. به توصیه دکتر قلب عمل دو هفته و به درخواست خودش

سه هفته عقب میفته

این وسط چون روز کنسرت معین شقایق همزمان با روز عمله

تصیم داره یک هفته دیگه هم عقب بندازه

از طرفی اون پایی که هیچ وقت درد نمیکرد هم درد گرفته\ 

جوری که اصلا نمیتونه راه بره

*

یه روز وسط هفته با مجید تصمیم میگیریم بریم هفت حوض

برای خرید شلوار

اولن مغازه ای که میریم خرید میکنیم 

بعدش میریم پیتزا خاتون 

اقای پیرمرد اکاردیونی هنوز همنجاها میچرخه

پیتزاش منو یاد روزای خوش کافی نت میندازه

*

بلیت کنسرت سالگرد مشکاتیان رو میخرم . بالکن شرقی 

میدونم که روزای که کنسرت داریم یه اتفاقی میفته که برینه تو برنامه هام

ماشینی که برای رت میفرستم به سختی بارگیی میکنه

دم دمای عصر زنگ میزنهو میگه صاب بارش بار رو نمیخواد

به مسولین مربوطه زنگ میزنم /. اول میگن بفرست قزوین

و بعد میگن بفرست برای مشتری دیگه ای در رشت

برمیگردم دفتر و تغییرات لازم رو اعمال میکنم

ساعت حدودا ی هفت و نیم با قیافه پریشون میرم سمت سالن

توی سالن همه با اوا عکس میگیرن . همایون هم هست و دید ما کاملا مشرف به

همایون . بیشتر از اینکه تمرکزم روی اجرا باشه روی اکت همایونه

خوش میگذره

*

پنجشنبه کله سحر میرم سر کار ببینم اتفاقی برای بار رشت افتاده یا نه

نیفتاده ظهر میرم خونه و استراحت نکرده فوتبال رو میبینیم 

پرسپولیس میبره ولی استقلال میبازه و ما حذف میشیم

میریم خونه خاله لیلا . شب سخت و کسل کننده ایه 

میتونست بدتر باشه اگر ایرن نبود

اخر شب رامتین با پدر کری فوتبالی میخونه که حال نمیکنم. ایشالا

به جاش میرینم بهشون

*

جمعه ظهر قرار کباب داریم . با سارا و حسام و باقیا

میرم دنبال مجید و به موقع میرسیم . تو راه تلفنی با سیاوش حرف زدیم 

کباب خوبی میخوریم . بعد از کباب با سارا و سحر مجید میریم سمت نمایشگاه

موسیقی . جای پارک پیدا نمیکنیم و میریم سمت کتاب فروشی دی تا

از تخفیفات استفاده کنیم. سحر یه چیز 500 تومنی رو میشکونه و خسارتش رو میدیم

میریم چشمه و بعد میریم خونه سارا و فیلم ضربه شانس وودی الن رو میبنیم

فیلم خوبیه . در مورد دختری که برادرزاده مجید اوره و از قضا دو جنسه بوده

شوخی میکنیم . جمعه خوبی رو به پایان میرسونیم



۱۴۰۴ اردیبهشت ۲۰, شنبه

اردیبهشت/سه

 *
بحث روز فعلا بحث کلیه سرماخوردگی مامان و عمل اخر هفته اش هست
تصمیم ندام برم دکتر مجاری
به نظرم خوبم
یه اتفاق نظرمو رو عوض میکنه
ارضای بدون انزال
وقت میگیرم از دکتری که ند سال پیش بابت بیماری
پوستی پیش رفته بودم
میرم دکتر . منشیش بی اعصابه و ترکیبی از معصومه و خانوم مسعودیه
نوبتم میشه میرم تو . دکتر برام سونو مینویسه
سونو رو انجام میدم. میه چیزی نیست با خال راحت و یه سلکسیب میرم خونه
*
 کرایه راننده پیمان رو به حساب شرکت میزنن. باید واریز کنیم و صالح میگه نه
میگه مشکل مالیاتی پیش میاد . مشخصا زده توکار اذیت کردن 
و مسلما نیم نگاهی هم به اذیت کردن من داره
وقتی میگم خودتون حلش کنین تقریبا گره کار باز میشه
*
غلام نظافتچی خشمپ شب میزنه و میگه پنجشنبه میاد . خونه
رو برای اومدنش اماده میکنیم .عصر میرم خونه مادربزرگ که ارومترین جای دنیاس
حاصل نظافت غلام تو اتاق من دیوارای تمیز و گلهاییه که خم شد
*
پنجشنبه بلیت میگیریم و میریم شمران سنتر برای فیلم صدام . 
از خونه مجید اینا به سختی مییم تا اونجا . چند بار گم میکنیم
انقدر با عجله میریم که یادمون میره پارکینگی که پارک کردیم رو یادداشت کنیم
فیلم افتضاحه و یه نفر وسط فیلم مرتب گاز معده رد میکنه که ما میندازیم گردن
مجید. شب میریم رستوران محبوب من توی پاساژ بغل شمرون 
معاشرتمون از فیلمی که دیدیم بهتر بود
*
جمعه تصمیم دارم استراحت کنم . کانالای ماهواره رو اپدیت میکنم و تصمیم گرفتم
نظمی بهش بدم. عصر دایی و مادربزرگ میان عیادت مامان . همزمانسارا دوست شقایق چند تا 
ساک میفرسته که بذاریم تو انباری . هر تیکه رو که باز میکنیم دایی میگه مال اباس
شب با مولود و نمو میریم پارک قیطریه. مشخصا دلش گرفته میریم و بستی میخوریم بعد از مدتها
یه خانومی توی پارک دست میکشه رو سر نمو و میگه عنت دهن این مردم 
شب خوبی رو رد میکنیم. 

                                     

۱۴۰۴ اردیبهشت ۱۳, شنبه

اردیبهشت 04/ دو

 

*

از تعطیلی کلاس استفاده میکنم و حسابی به پشتم باد میدم

میخوابم . کتاب میخونم تلویزیون میبینم و غیره

سنتور دوم رو سه گاه کوک میکنم تا شید یکی از قطعات کتاب

سه گاه رو بزنم. حسش نیست بیخیال

*

صدای لاستیک جلوم بیشا ز حد زیاد میشه

میترسم و میرم پیش بابک . پدر سرما خورده و

کنترل از راه دور میکنه

لنتها رو عوض میکنم و البته دیسکهای جلو رو

ماشین از صدا میفته تو مکانیکی در مورد انفجار

بندرعباس حرف میزنیم که به شدت مشکوکه

*

دقیقا در روزی که من ترمز خوبی ندارم

و باید محتاط باشم هوا ابری بارونی و طوفانی

میشه. بی دردسر میرسم خونه. درختی از کمر

وسط کوچه شکسته .پدر میگه خدا رحم کرد کسی زیرش

نبود

 

*

پنجشنبه صبح با دل درد بیدار میشم و کمردرد

به نظرم کلیه اس. به صالح پیام میدم میگم نمیام

با پدر مییم بیمارستان تهرانپارس

دکتر بستری میکنه و ازمایش خون و ادرار میگیره

و به قول خودشون مخدر تزریق میکنه

پدر تو بیمارستان برادرزن عمو رضا رو میبینه

میریم خونه صبحانه میخوریم و بعد میایم واسه سونو

یه پسر تپل و بامزه اونجاس که هرکاری میکنه شاشش نمیگیره

نوبت من میشه . دکتره میگه چیزی نیست احتمالا شن بوده

دفع کردی

*

شب میریم تیاتر و یه تیاتر بد میبینیم . بعد از تیاتر میریم یه پیتزایی

اونجا معطل میشیم . سال سرده و خیلی باد میاد \

بچه ها راضی نیستن

ولی غذاش خوبه

*

جمعه خونه دایی دعوتیم ولی مامان مریضه و نمیاد

من و پر تنهایی میریم . بدترین مهمونی عمرم با اختلاف

خانواده مادری بدون مادر ترسناکترین جای دنیاس

 


۱۴۰۴ اردیبهشت ۶, شنبه

اردیبهشت -یک

 -

تمرینهام خوب پیش نمیره. پیام میدم و میگم سه شنبه نمیام

تیپیکال به مشکل خوردن من تو زندگیم

کنسل کردن کلاسه

*

هیچ اتفاق خوشایندی در راه نیست. چهارشنبه شب تعطیلیه میرم سمت خونه

وسط راه شک میکنم به قفل بودن در و خاموش بودن کولر و غیره

برمیگردم دفتر ترافیک شدیده

برمیگردم دفتر و همه چی امن وامانه

پاره پوره برمیگردم خونه

شب دلم میگیره. گریه میکنم . تیپیکال وقتایی که حس میکنم

مولود دلش با کسیه

*

پنجشنبه میرین یه تیایتر میبینیم با نژادی و سارا و مجید

نمایش خوبیه . بعدش میریم شام کبابی مورد نظر نژادی

غذای خوبی میخوریم . برنمیگردم خونه و با پدر میریم فرودگاه\امام 

تا مادر و بابای سارا رو راهی کنیم. ویلچر روی پروازشون رزرو نکردن

متصدی اونجا با کلی ناز و عشوه اوکی میکنه

هیچی شون سر جاش نیست شلخته  بی برنامه

عصبی میشم . راهی شون میکنیم و برمیگردیم

خونه .به سختی خوابم میبره 

*

کاش هفته بعد حالم بهتر باشه

تمام

۱۴۰۴ فروردین ۳۰, شنبه

بیاد عمو حسن

 *

وقت دندون پزشکی دارم. زنگ میزنه و میگه دیرتر بیا. من میرم بنزینم رو میزنم خریدامم میکنم

و میرم تو مطب دکتر میشینم . یه دختر خوشگل اونجا هست که بهم شیرینی تعرف میکنه

از اینکه قدرت دلبری ندارم ناراحتم ولی به تخمت

سات 9 کار من رو شروع میکنه . دستیارش وسط کار ول میکنه میره

دندون شماره 4 من به تخی ترین شکل ممکنه درست میشه

وقتشه دکتر جدیدی انتخاب کنم

زبری پشت دندون دوباره منو به مطب برمیگردونه. برطرف نمیشه

*

صولتی چند روزه میاد دفتر . یهر روز میشینیم و موتور برق رو باز میکنیم

تا سوییچش رو درست کنیم . سمبل کاری میکنیم و روشن میشه

بهش میگم بیا بزنیم تعمیرات موتور برق پذیرفته میشود

*

.بعد از یکماه میریم کلاس. زودتر میرسم. برخلاف انتظا

همه چی خوبه . اخرین روزهای کلاس توی شیانه

دلم برای این روزها تنگ خواهد شد

*/

.عمو حسن پدر هم به رحمت خدا میره.پنجشنبه قراره که بریم دماوند

یه لباس اینترنتی میخرم . کوچیک در میاد . ریجکت میکنم و میرم پاتن جامه و یه لباس میخرم 1350. 

ندازه استت و شیکه. پنجشنبه ساعت 12 میخوام برم خونه که با پدر بریم

دماوند. وحید و ماشلا بارنامه زیاد دارن . مال ماشالا چند بار 

اشتباه میشه و در نهایت درست میشه

   با چراغ بنزین روشن

میرسم خونه . ناهار رو تو راه دماوند میخورم . هوا سرده

مجلس ختم رو رد میکنیم و به اصرار عمو رضا سر خاک هم میریم 

باد شدیدی میاد 

برمیگردیم خونه وتو راه برف می بینیم 

*

جمعه همه خونه ما مهمونن. میز ناهارخوریمون شکسته

ناهار میریم پایین 

فوتبال پرسپولیس و سپاهان رو میبینیم و تیممون میبازه 

نیما سر به سرمون میذاره

اخر شب نیما اینا میان لباساشونو ببرن 

با ششقایق ویدیو کال میکنه و شقایق یه چیزی یگ که احتمالا

شر خواهد شد


۱۴۰۴ فروردین ۲۳, شنبه

دیدار با شمعون

 *

گوش درد سر درد های عجیب و هر روز به یک حال بد جدید بیدار شدن

داره تبدیل میشه به روتین زندگیم

چه بخوام و چه نخوام زندگی من

به دو بخش قبل و بعد از ح و بارگیری قیرها

تقسیم میشه. من بعد از این دو اتفاق دیگه ادم سابق نشدم

*

فکر میکنم برای اولین بار در طی تمام سالها

تونستم بخش زیادی از تارگتهای هفته رو تیک بزنم

اتفاق مثبت سال جدید

*

کارها هنوز راه نیفتاده و روزا دیرتر میرم وشبا زودتر خونه ام

فعلا همه چی خوش میگذره

*

با دایی و فریده میریم کنسرت نور شرق

سالن توی ایرانمال هست . ماشین رو دم خونه دایی میذارم

و با اون میرم تا اونجا . یکساعتی زودتر میرسیم

اجرای خوبیه ولی صندلیهاش فاجعه است

*

جمعه با نژادی و دوستا میریم کنیسه 

من 5 دقیقه دیر تر میرسم. اونجا بعد از معرفی شدن مجموعه

عکس و فیلم میگیریم. یه اقایی با کلاه خاخامی اوناس 

که با نزادی اسمش رو شمعون میذاریم

یه اقای کرواتی بداخلاق هم هست که سر هر سوالی

پاچه طرف مقابل رو میگیره\

شیشه های شکسته  کثیفی تو ذوق میزنه. نژادی میگه جودن دیگه

بعد از کنیسه میریم یه کافه و یه چیزی میخوریم

در کل خوبه. شب پرسپولی بازی رو میبره

هفته خوبی رو سپری میکنیم

به امید هفته ای که قراره اتفاقای سرنوشت سازی توش بیفته

۱۴۰۴ فروردین ۱۶, شنبه

404

 *

از تعطیلات عید برگشتیم

امروز روز اول کاری هست

گوش سمت راستم مجدد حالتهای کیپ داره که اگه 

باز نشه مجبورم دوباره برم دکتر

*

عید اسال برخلاف تمام سالهای گذشته هفت سین چیدیم

حس غریب شبیه دیگران بودن 

*

تقریبا هیچ جا عید دیدنی نرفتیم و فقط عمو رضا و خانان عمه شمسی 

اومدن خونه ماروز سال نو خونه مادربزرگ رفتیم و باقی عید رو 

به یللی گذروندیم 

*

یک شب رفتیم خونه سارا و با سعید و سحر و مجید فیلم

چیزهای کوچک شبیه این را دیدیم. که استقبال 50 درصدی ازش شد

*

نژادی سرما خورده و گلناز میان دنبالم و میریم کافه همیشگی

در سهروردی شمالی حسام و سارا هم میان 

معاشرت کوتاه و جذاب بهاری

*

پنجم اسفند ماشالا زنگ میزنه و میرینه تو اعصابمون. خواب مونده

یک ساعت ونیم بعد میرسه و کرور کرور بارنامه میزنیم

کیس رو اوردم خونه و کمتر همه چی روی اعصابمه

*

با رضوان قرار میذاریم و میریم اکوان . معاشرت خوبی داریم

خوش میگذره . موقع خداحافظی بغل میکنی همو و منو میبوسه

شب میگه بوی عطر تو رو گرفتم

*

از سلسله برنامه های انفرادی میرم کنسرت مرتی

فضای خر و تو خری حاکمه. یه پسره به زور میخواد

جای بهتری برای نشستن پیدا کنه و موفق هم میشه

برای اولین بار حس میکنم از تنا بودن لذت نمیبرم

*

با ژینا قرار میذاریم و میریم رستوران زیر زمینی محبوب

مجید . معاشرت کسل کننده ای میشه

*

مولود براش یه بسته ای اومده و نیست تحویل بگیره

میگه ضرریه. براش از پستچی محلشون تحویل میگیرم

میبرم ترمینال و میدم با اتوبوس به دستش برسونن

تشکر میکنه. تشکر لازم نیست ماچ رو بده بیاد!

*

با سارا و مجید و حسام میریم دولت اباد و غذای عراقی میخوریم

همه چیز خوبه تا وقتی که میبینم یکی مالید به ماشین و رفته

*

دوازده فروردین به مناسبت نمردن اقا با بچه ها

میریم و کباب مهمون من میخوریم

بعد میریم خونه سارا و فیلم ژیواگو رو میبینیم

فیلم تموم میشه میریم خونه مادربزرگ و خاندان عمه شمسی

میان اونجا

*

سیزده به در با رضوان میریم سینما فیلم دایناسور

افتضاحه بعدش میریم کافه میشینیم 

*

با نژادی و مجید و سارا میریم تیاتر فین جین

اولش خواهر گلناز غرغر میکنه اگه خوب نباشه

هدفون میذارم اهنگ رو گوش میدم ولی همه خوششون

میاد . شام میریم جیگرکی و جیگر میخوریم



۱۴۰۳ اسفند ۱۱, شنبه

فقدان

 *

صبح شنبه رو به خوب نبودن حال بابای صالح شروع میکنیم . تسویه ها رو میزنم. 

یاشار پیام میده که کسی به صالح زنگ نزنه

به یاشار زنگ میزنم که ببینم چی شده

میگه بابای صالح به رحمت خدا رفته

حالم گرفت میشه و به همه خبر میدم

بچه ها بنر سفارش میدن . صالح زنگ میزنه تسلیت میگم ولی اون میگه

باباش با اینکه حالش خوب نیست ولی زنده اس.

به یاشار میگم و ازخجالت اب میشه چون اشتباه متوجه شده

و به همه اطلاع داده

*

یکشنبه اس کنسرت داریم و نگران اینیم که اگه بابای صالح طوریش بشه

چکار کنیم . طبق اخرین اخبار قرار بود دیالیز کنه و اگه بهتر شه

ادامه پیدا کنه . دیالیز انجام میشه ولی تقریبا کسی امید نداره. شب میرمسمت سالن میلاد

کنسرت لیان . ساعتش یه جوریه که صرف نمیکنه برم خونه. مستقیم میرم سالن

 زودتر میرسم . میرم تومحوطه برج قدم میزنم . بچه ها میان

و خیلی سخت همدیگگه رو پیدا میکنیم. بچه ها از کنسرت خیلی خوششون نمیاد

و من حس میکنم برای روحیه فعلیم زیادی شاده

*

انا لله و انا الیه راجعون . پیام کوتاه صالح به مناسبت غم بزرگش . شب میریم دم خونشون 

گریه مکنیم بنر رو میزنیم و در غمشون شریک میشیم

*

کل تهرانپارس رو بالا پایین میکنم و کلاه مناسب پیدا نمیکنم

میرم دکتر پوست و داروهامو میگیرم

از هات داگ مسعود سیب سوسیس میگیرم و میزنم تو رگ

*

پنجشنبه دربی رو میبریم . ولی انقدر دپرسم که خوشحال نمیشم

*

جمعه با عمو ومجید و بقیه میریم بهشت زهرا 

اول میریم سلن عروجیان ولی بچه ها میگن بریم دم قطعه

تمام ادمهای مشترکی که میشناسیم اونجان. گلوم درد میکنه

و ترس و توهم سرطان باز خفتم کرده

خاکسپاری انجام میشه. یه نفر اون وسط به من گیر داده

که ازش عکس بگیرم . میریم تالار و بعد خونه مثل جنازه میفتم

۱۴۰۳ اسفند ۴, شنبه

 *

شنبه با ماشین پدر میرم سر کار 

چون ماشین خودم خرابه و خدا روکمر هزینه

زیادی رو دستم نمیذاره

*

روز ولنتاین نوشتم رابطه قبلیم شکنجه روانی تمام عیار بود

خانوم ح در جواب یه توییت سراسر توهین میزنه

بهش مسیج میدم و میگم من از کانتکتت شماره برنداشتم.

گذشته حال و اینده رو میکشه وسط و بیشتر میرینه بهم

باید بهم بر بخوره.و نمیخوره ولی تمام انرژی روزمو میگیره

*

دم خونه استاد دوتا گربه میان جلوی در . میگه این دوس دختر اونه

یکیشون میره تو و اون یکی نمیره. صحنه جالبیه!

*

پنجشنبه تیاتر داریم . بام . در روزهایی که ح با دوست پسرش رفتن ترکیه

مجید نمیاد و جاش دوست سارا رو میبریم. میرم دنبالش و میریم نمایش رو

میبینیم . نمایش خوبیه . بعدش میریم یه کافه رستوران تو خیابون ایتالیا

و بعد میریم دم خونه سارا تا دوستش اسنپ بگیره و بره

*

جمعه خونه مادربزرگ هستیم . حوصله ندارم . میریم پایین 

ناهار میخوریم . همه دور بچه نگار جمعن . خیلی فضا سنگینه

دنبال راه پیچیدنم که پیدا نمیکنم متاسفانه

با اومدن خاله شوکت همه چی بدتر میشه 

بحث عبثی بین حسن و حسین زاده در میگیره 

به بهونه بیرون رفتن میپیچم به بازی 

میرم و از انتشارات نگاه کتاب خزه رو میخرم. امروز با مولود باید

میرفتیم کنسرت ولی لغو شد. ایشالا پولمونو نخورن!


 *

این هفته اتفاق قابل عرضی وجود نداره 

الا اینکه تمام هفته خوب تمرین میکنم تا کلاس خوبی داشته

باشم. کلاس بد پیش نمیره و ایرادای اساسی شمردن هنوز هست

بیست و دو بهمنم میشینم تو خونه

روزهای تنهایی

*

میمونم دفتر و بازی پرسپولیس سپاهان رو میبینم . میبازیم\

وقت اضافه رو تو راه گوش میدم که حداقل به ترافیک نبازیم

*

میرم تعویض روغنی ضد یخ میریزم و همون میشه دردسر جدید 

روزی که قرار بود با سارا و حسام و مجید بریم سینما


امپر ماشین میره بالا و درنتیجه برمیگردم خونه

با ماشین پدر میرم سینما. با مجید میریم ثالث چایی میخوریم 

بچه ها میان و فیلم رو میبینیم . حسام سر فیلم خیلی حرف میزد و تو مخی بود


۱۴۰۳ بهمن ۲۰, شنبه

یک شب با امتی کلوزر

 *

برای مشکلی که زبونم داشت رفتم دکتر. یه دکتر توی پاسداران . ریخت مطبش برمن مگوزید طور بود

صدای موزیک و منشیای داف و اینا. نوبتم شد . میرم و دکتر میگه چیزی نیست استرس 

عصبی

*

مراسم ژیواگو خوانی به خاطر تولد سارا به تعویق افاده 

فعلا کار ویژه ای انجام نمیدیم

*

بازی پرسپولس و الهلال هست. اروزم میکنم بیشتر از سه تا نخوریم ولی 4تا میخوریم

حدودمان همین است

*

پنجشنبه خونه عمورضا دعوتیم. بعد از کار خودم رو درگیر ترافیک عجیبی میکنم

و برای تولد سارا کادو میخرم. کتاب زندگی فرمان ارا

میریم خونه و میریم خونه عمورضا

از اون شبهای کسل کننده و طولانی 

همه خسته اند . عمو رضا البوم عکسای قدیمی رو میاره

شاید تنها جای خوب مهمونی باشه

اخر شب پرویز و دخترش میشینن بازی بارسا رو ببینین

ما میریم در حالی که بارون شدیدی میاد

*

جمعه با مجید سارا و خواهرش و سعید وبقیه میریم رستوران جنوبی

مجید مست و پاره اس و با چند دقیقه تاخیرمیرسیم . دم در

بچه ها میکشن که به قل حسام گرسنه تر شن

کیفیت غذا بد نیست . دقایقی میخندیم و خوش میگذره


۱۴۰۳ بهمن ۱۳, شنبه

سگ زندگی

*

پیج دوست پسر ح رو پیدا میکنم . تا حدودی تصواتم در مورد ش درسته

تو روزایی که فکر میکردم ح دوست داره باهام حرف بزنه 

بهش به همین بهونه که گربه چرا دست اونه پیام میدم

واکنش بدی میگیرم 

خسته ام

*

وسط هفته تعطیلی داریم و خوشحالم 

کلاس تعطیله. با مولود قرار میذارم . براش کادو تولد یه

چراغ خواب خوشگل میخرم . شب قبل از قرار ماشال زنگ میزنه و میگه پلاک

یه ماشین اشتباه خورده و بارش خالی نمیشه 

با بدختی به کامپیوترش وصل میشم

اصلاح میکنم و میفرستم . لپ تاپم خرابه و لپ تاپ مسعود هم برنامه رو ران نمیکنه

دست به دامن لپ تاپ زهرا میشم و کار انجام میشه . با مولود سگش رو میبریم 

دامپزشکی . دکتر سگه اصفهانیه . یه امپول بهش میزنن و میریم برای شام

میریم اکوان و به خاطر سگ مجبوریم بیرون بشینیم . سگ لرز میزنم

از اون روزاس که دلم خونه خودمون رو میخواد

*

با سارا و مجید میریم کافه جز و بعدش سینما

سارا عصبی و کلافه به نظر میاد . ت کافه گپ میزنیم

و بعدش یه فیلم غمناک میبینیم ولی میخندیم . علایم رد دادن

*

جمعه بلیت کنسرت دارم . قبلش فوتباله میشینم و قسمتی از

فوتبال رو میبینم . تو راه ترافیک گیر میکنم و یه خروجی رو 

اشتباهی رد میکنم. به اجرا نمیرسم و جاش میرم یه دوری تو خیابونا میزنم 

شب میرسم خونه. دپرس و فسرده 

به زایده زبانم فکر میکنم. شنبه به خاطرش میرم دکتر

۱۴۰۳ بهمن ۶, شنبه

میلرزم

 *\

نصف شب تو اتاقم نشستم که مامانم میاد تو و میگه اقا رضا مرد

میگم کدوم اقا رضا. میگه اقا رضای چندتا بهاره

اقا رضا مرد باحالی بود . شوهر سودابه  و شوور ابجی مجتبی

میپرسم که میرین ختمش میگه نه 

چر؟ چون اونا سر جدایی خواهرم هیچ کاری براش نکردن

*

ماشین حالات خرابی داره. خودش به خودش گاز میزنه

دور موتور بالاس . این حالت بیشتر میشه

پدرم قفلی زده که زنگ بزنیم امداد خودرو بیاد درستش کنه

تو مسیر برگشت چراغ چک روشن میشه. چاره ای نیست باید بریم 

سراغ امداد خودرو چون احتمالا همه جا بستس. یه مغازه باز پیدا میکنم

تا ماشین رو ببریم تو چراغ چک خاموش میشه و ماشین نرمال 

میشه. 150 تومن تو گلوش گویا گیر کرده بود چون توی دیاگ هم 

هیچ اروری نشون نمیده

*

کتاب فردریک بکمن رو برای اذر میفرستم کتابی در مورد پسرش نوشته

ار میگه دوست شما دوست ما نخواهد بود زور نزن برنمیگرده !

بهم زور میاد . چند دقیقه بعد به فکرم میرسه یه پیج فیک بسازم

و باهاش از پسر خیالیم بنویسم . اینکار رو میکنم . فالویر میگیرم

و دقیقا همونطور که تصور میکردم اونی که باید فالوم میکرد فالوم میکنه!!

*

دستم سر کلاس کثیف میخوره روی نت ها دوست دارم فکر کنم به خاطر تمرین کم بوده 

ولی ته دلم استرس اینو دارم که نکنه مشکل گوش و شنوایی باشه

زی پام گاهی احساس لرزش میکنم

میترسم و نگرانم. طبیعتا نه از مرگ که از ناتوانی

*

کارها سبکه . زود تعطیل میکنم میرم . از صبح کامپیوتره اذیت کرده

فکر میکردم مال انتی ویروس باشه ولی به اون ربطی نداشت

وسط راه ماشال میگه پنج تا بارنامه داریم . سر جاده قم میزنم کنار

کامپیوتر اذیت میکنه . گوشی و تبلتم شارژ ندارن و گوشیم خاموش میشه

دلم میخواد بمیرم تو اون لحظه . عصبی تر از همیشه ام . بعد از یکساعت و نیم علافی

کار جمع میشه . میرسم خونه جنازم میفته روی تخت

پنجشنبه خسته و له میرم دنبال مجید که تا خشتک مسته و میریم تیاتر

گروه بندری تاتر دم در درحال نوازندگی هستن . سارا هم میال و میریم داخل

سالن . فضای شاد و بندری حاکمه . از تیاتر استقبال میکنن . بعد از نمایش مجید سعی

میکنه مارو قانع کنه بریم لواسون . نمیریم و جاش میریم ریحون . بع از شام به اصرار سارا

میریم ونه اش و یه فیلم ترسناک میبینیم که به مجید اعتراض میکنیم.شب میرسم خونه و کلید

ندارم . همه رو بیدار میکنم تا برم تو

*

۱۴۰۳ دی ۲۹, شنبه

پدر یعنی

هفته هایی که بدون اتفاق خاصی میگذره

جای خوشحالی داره چون اتفاق بدی هم نمیفته

به مناسبت روز پدر تعطیل بودیم

پدر تصمیم گرفته نماز بخونه این شاید اخرین تلاشش برای حفظ سلامت

و زندگی دخترش در انگلیسه. گاهی با خودم فکر میکنم دیگه خواهره رو نمیبینم و پرام 

میریزه. در روز پدر میرهدماوند و من نگران برگشتنش میشم

این میراثیه که خودش برای ما به جا گذاشته

*

با مجید میریم سینما و به هیشکی نمیگیم . علت مرگ نامعلوم رو میبینیم 

فیلم خوبیه و حال میکنیم . برای شام میریم اکوان . جایی که پیتزاهاش 

بوی زندگی میده

*

یکی از حسابدارایی که قراره بیاد اینجا زنگ میزنه بهم

جوابش رو نمیدم. میرزایی زنگ کیزنه میگه این خانوم م

میگه کیس من کو گفتم ویسا تا بیاد . به صالح زنگ کیزنم میگم

این حسابداره چیه جریانش میگه من اصن نگفتم بیاد

یکی دیگه رو گفتم بیاد . یارو سر خود اومده نشسته پشت میز!!

*

پنجشنبه است و حوصله خونه ندارم.خانوم ح مرتب بای دوست پسر

جدیدش پست میذاره و ابراز عشق میکنه. حالم بد میشه . میرم کافه ای که\خیلی 

سال ود دلم میخواست برم . اسمش جزه و فضای جزی باحالی داره

از تنهایی لذت میبرم . ته ذهنم حس میکنم همه اینا ر برای دراوردن حرص

من مینویسه . مطمعنم اینجوری نیست ولی اگر هم باشه که خب موفق بوده

*

یه تعداد بارنامه سوری برای قیرا باید بزنیم . سه روزه درگیریم و با سرعت اسلو موشن 

صالح به کندی پیش میره بازی پرسپولیس رو میبینم و میبازیم . شب یه کنسرت خوب میرم

اشتباهی به جای شنبه بلیت جمعه رو گرفتم که دوتا خواننده نچسب خواننده اش هستن

ولی کلیات کار رو دوست دارم . کنارم دوتا جوون گوزو هستن که حرف میزنن ولی به مرور 

ساکت میشن. خوش میگذره در نوستالژی غرق میشم . چند روز قبل خاله ادرس سایت رو میپرسید 

ناراحت بودم که اونا رو هم باید اونجا ببینم که خدا رو شکر بخیر گذشت و اونا نیومدن و اگر 

میخواستن برن احتمالا شنبه میرفتن

۱۴۰۳ دی ۲۲, شنبه

پسا غلامی

*

وقتی با صالح درگیر میشی اصولا دو استرتژی پیش روته

یا میتونی فاصله بگیری بعد از چند روز ابراز ندامت کنی و قضیه ماسمالی شه

یا بری تو مجادله و قید همه چی رو بزنی 

غلامی گزینه دو رو انتخاب کرد قرار بود شنبه بیاد دفتر و نیومد

حساب کتاب نکرد و کار رو انداخت به دعو

*

صبح یکشبنه با قطعی مجدد سیستم شروع شد. اینبار خدمون وارد عمل شدیم

ظاهرا مدیر سازمان لج کرده بود و باید اونروز کار تمدید مجوز رو یکسره میکردیم

غلامی گوشیش از دسترس خارج بود و جواب هیشکی رو نمیداد

پیمان رفت اداره مالیات و کار تو دو ساعت جمع شد

امیدوار بودیم که به زودی سیستم وصل شه

ماشالا با راننده های اونور درگیر بود

اونا فهمیده بودن بارنامه ها سوریه و داستان شده بود

شب با صالح تو یه کافه قرار میذاریمم و استراتژیهای جنگی علی غلامی

رو میچینیم

*

دوشنبه است و صالح رفته سازمان . شب کنسرت میلاد  درخشانی رو داریم 

مولود به علت اندوسکوپی و کولنوسکوپی نمیاد و احتمال منم نمیرسم برم

سیستم هنوز قطعه . تا عصر همچنان همه رو دستی میزنیم. تا 6 خبری 

از اتصال نیست . ماشالا شاکیه و مرتب غر میزنه 

دوتا راننده هستند که بدون کد نمیرن . دل به دریا میزنم و میرم سمت سالن کنسرت

میرسم . برمنامه سر تایم اجرا میشه .اجرای فوق العاده ایه

 به ارامش میرسم تو روزایی که ارامش گم شده

*

سه شنبه صبح سیستم وصل میشه و برقرار میشیم . تمام بارنامه ها قبل رو میزنیم

ماشالا مریض شده و وسط کار میره خونه

با صالح کار رو نصفه نیمه جمع میکنیم واکنش دفاعی من در قبال 

همه چیز تعطیل کردن کلاسه. کلاس نمیرم و کاراها رو تا حدی پیش میبریمم

*

چهارشنبه است و قراره دیگه بی داستان بگذرونیم . 11 بارنامه سوری 

رو میزنیم . بین علمای کارخونه دعوا میشه که کرایه کل بخوره یا پلیسی 

همه رو باطل میکنم . وقتی میرسم تهران میگن عین همونا رو دوباره بزن

عصبی و کلافه ام دنبال قرص ارام بخش میگردم و نیست

*

پنجشنبه سبک و راحت کار رو جمع میکنیم . ماشالا که هنوز مریضه نیومده

انگار یه قرصی رو اشتباهی خورده و مسموم شده . بعد از کار میرم خونه

عصر با ژینا قرارا دارم میرم دنبالش. سرتایم میرسم

میریم رستوران پدیده شهرک غرب . میگفت الناز بچه دار شده 

تو رستوران کباب خوب میخوریم و از موزک و بزن و برقص بهره میبریم

بد نمیگذره بهتر از خونه عمه شمسیه که نرفتم

اخر شب خسته برمیگردم خونه

*


۱۴۰۳ دی ۱۵, شنبه

تعبیرخواب میکنیم

*

تصمیم گرفتم به اوضاع سر و سامونی بدم

برنامه ریزی روزانه رو روی اپلیکیشن جدید پیاده کردم

سعی میکنم همه  برنامه های روزانه رو تیک برنم

تا چهارشنبه خوب پیش میرم ولی چهارشنبه طبق معمول از دستم در میره

*

رضوانه پیام میده که داره میاد سمت خونه ما و میخواد منو ببینه

در مقابل وسوسه دیدنش مقاومت میکنم 

. چون شوهر داره 

به شوخی میگم خدا باید اپشنهای تعبیر خواب و پیشگویی رو برام فعال کنه


*

با سارا  و مجید تصمیم گرفتیم دکتر ژیواگو رو با هم بخونیم

از روی نسخه ای که جدیدا منتشر شده

تا حالا دوبار ژیواگو رو شروع و نیمه کاره رها کردم

شاید اینبار و با اجبار کار تموم شه

*

غمگینم چون ح با دوستش اشتی کرده و اذر 

گفته که پشت من باز حرف زده. بعدا ح قفل پیج رو باز میکنه

و میفهمم دیتای غلط بهم دادن. به روی خودذم نمیارم

منتظر میمونم تا ببینم کی انتقام من از ح گرفته میشه

*

 صبح پنجشنبه بیدار میشم تا بارنامه بزنم و باااز

قطعی از طرف سازمان . تمام بارنامه ها رو سوری میزنیم

مال خودم رو دفتر حمایت اینا میزنم . شاگردشون گیج و ابله 

به نظر میاد . کار تموم میشه و میپیچم میرم

میریم تیاتر نوید محمد زاده . مجید و سارا مریضن 

مولود هم میاد. نمایش افتضاحه

بعد از تیاتر مولود ما رو ترک  میکنه و ما برای شام میریم

دلژین . مجید میگه دوست برادر زاده اش ازش حامله شده و میخواد

بچه رو نگه داره!سوژه ها حول محور اون و امیرخان میگذره

اخر شب با شقایق ویدیوکال میکنم و تولدش رو تبریک میگم

*

جمعه در ارزوی استراحت میمیرم

از صبح صدای پدر و مامان و بعد وصل شدن سیستم

و صدور کارای عقب افتاده 

عصر میرم بیرون یه دوری میزنم تمام روز سرم گرم توییتهای 

ح  هستم . برخلاف  تصورم هیچی ازم نگفته 

زندگی عاطفی برای من تموم شده و هیچکس رو دیگه برای

دوست داشتن ندارم