۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

خیلی وقته



خیلی وقته که تو زندگیم از  خیلی چیزا خبری نیست
خیلی  چیزا یی که یه زمانی ،خوشحال،ناراحت یا نگرانم می کرد
خیلی وقته که مثل چند ماه پیش ،دیگه به رختخوابم با ترس و لرز نگا نمی کنم
می دونم بی خوابی اونجا منتظرم ننشسته!می دونم که دیگه از بی خوابی خبری نیست
خیلی وقته که بعد از خنده های عمیق ،افسردگی ِ بعد از خوشحالی سراغم نمیاد
همیشه فکر می کردم که این قانون خندیدنه!ولی ظاهرا این ماییم که تصورات غلطمون رو هم قانون می کنیم
خیلی وقته که الکی عصبانی،ناراحت یا افسرده نمی شم
خیلی وقته که مثل قدیم تو گذشته سیر نمی کنم...عکس نگا نمی کنم،خاطره مرور
نمی کنم به تقویم نگا نمی کنم !
حتی این حواس پرتی ِ ازار دهنده رو هم دوست دارم
شاید این همون ارامشیه که مدتها بود دنبالش بودم .به هر حال خدا رو شکر می کنم
حالا می تونم بگم که همه ی حالت های بد ادما هم یه تاریخ انقضایی داره!
و در کنار همه ی اینا،یک احساس خوب و نگران کننده هم هست!
که فعلا کاری به کارم نداره!بعضی وقتا شاید
داری واسه خودش بازی می کنه!
می ترسم از روزی که بازیش تموم بشه !

۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

افتخار



نشسته بود و با افتخار می گفت :بابامون از خودمون دختر باز تره
با چشماش دخترا رو اسکورت می کنه...انگار پسره هیجده ساله اس!
داشتم فکر می کردم،این احمقی که داره اینا رو می گه
شب وقتی سر میز شام ، رو به روی مادرش می شینه
و به قول خوش خوشمزه ترین قرمه سبزی دنیا رو می خوره
می تونه تو چشمای مادرش نگاه کنه و بگه که پیش دوستاش
به کدوم خصلت رفتاری باباش افتخار می کنه؟؟

۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

فقط اینجاست که....


اینجا جاییه  که برای شعر نوشتنت
اگر روزبه بمانی باشی باید بشی بهروز بمانی!
اگر نیلوفر لاری پور باشی باید بشی نوش آفرین لاری پور
اگر مونا برزویی باشی،باید بشی سارا برزویی
یعنی باید قید هویت و اسم رسم و آنچه که سالها صدا می شدی رو بزنی!
خب!تو همچین جایی،که گاهی وقتا هویت ادما هم سر جاش نیس
عجیب نیست که دانشجوی فوق لیسانس معماری منشی گری کنه
لیسانس مدیریتش ،حسابداری کنه
اونی که کشاورزی خونده بره تو داروخانه کار کنه
اونی که کامپیوتر خونده،با لباس پلیس تو میدون فردوسی بهت سلام کنه
اونی که با معدل نوزده،لیسانس فرانسه گرفته ، تو یه موسسه خیریه کار کنه
اونی که متالورژی یا  صنایع خونده خدمات کامپوتری کاری کنه
صنایع نفتیه دم گاراژ بایسته 
سخت افزاریه ،بره دنبال عکاسی
و تو این وضعیت ،طبیعیه که افرادی ،مثل همین اقای فلسفی 
که تو سید خندان فلافل و سمبوسه می فروشه
ادعا کنند که مدرک فوق لیسانس شون رو گذاشتن خونه 
اومدن فلافل و سمبوسه ی بهداشتی(!) درست می کنند
و با دستای مجهز به دستکشش ،ضمن خاروندن سر و پا و اینجا و اونجاشون
از مدرک فوق لیسانسی که حالا براش  بی ارزش شده حرف بزنه
اینجا جاییه که برای  جلب اعتماد هم باید دروغ بگی
اینجا جاییه که هیچی سر جاش نیست

۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

مطبوعات، حاش خوب نیست

 
(آینده ی احتمالی ما،اگر همینجوری ادامه بدیم البته)
1

از صبح که اومده بود سر کار،می دونست امروز یه کاری داره که به خاطر اون ،نمی تونه زود بره خونه .ولی یادش نمیومد که چه کاری داره .فیس بوکش رو باز می کنه!لیست دوستایی که باهاشون در طول روز در تماسه رو نگاه می کنه.اها!امید !قرار بوده با امید بره بیرون!زنگ می زنه و با امید واسه بعد از ظهر تو میدون ولیعصر قرار می ذاره. به عمو هم می زنگه که اونم بیاد. بعد از ظهر وقتی که داشت تو قهوه خونه ی بقل ده استاد چایی البالوش رو می خورد و قلیونش رو می کشید،موبایلش زنگ خورد. صولتی با صدای نگران ،پشت خط می گفت:علی مگه نگفتی دوشنبه جایی نمی ری که در مورد این کاره حرف بزنیم؟؟!یادش افتاد که امروز با صولتی قرار داشت ،نه امید!!
2
 می خواد بره ونک!عوضی سوار ماشینای سید خندان می شه!ظاهراً،بدنش اتو ماتیک به سمت سید خندان حرکت می کنه
3
قراره با مریم بره بیرون . بهش می گه بیا همون کافی شاپ توی خیابون ونک،همونجایی که سری قبل رفتیم . ساعت شش و نیمه و واسه هفت ربع دم کافی شاپ قرار می ذاره.به خیابون ونک می رسه،هرچی زور می زنه ،یادش نمیاد اسم کافی شاپه چی بوده،که هیچ!جاش رو هم یادش نمیاد!!سی بار ونک رو بالا پایین می کنه،بالاخره یه جا شبیه کافی شاپ رو پیدا می کنه و می ره تو!می بینه همون پاگردیه که سوسن خانوم ازش می ره بالا!می فهمه عوضی اومده!مریم پشت تلفن به مغز و روح فر فتوحش سلام می فرسته
4
یه نفر زنگ زده و می گه کامپیوترش بالا نمیاد،سی و پنج دقیقه در مورد خرابی دستگاهش صحبت کرده،بعد موقع خداحافظی می گی :من البته شما رو هنوز نشناختما!!طرف خیلی خونسرد می گه مهدی ام،شبت بخیر ...تلفت قطع می شه!با خودش فکر می کنه مهدی کیه؟
5
داره پیومک بازی می کنه...پیومک می فرسته...جواب براش میاد:جمله بندی رو!سند باکس رو نگا می کنه:"به این که گفتی یه هفته اس دارم زیاد فکر کردم!!"
*حالش بده
این روزا اصلا حالش خوب نیست!خیلی نگرانه!نکنه همینجوری بمونه؟؟

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

عشق و پیری


چند روز پیش تر ،داشتم واسه خودم تو خیابون ولیعصر قدم می زدم
اصولا  خیابون ولیعصر رو جای خوبی واسه قدم زدم می دونم
تنها ترم که باشم بیشتر بهم خوش می گذره
جلوی من دو تا پسر تقریبا هم سن و سال خودم هم راه می رفتن
و از سمت رو به روی ما،یک پیر مرد و پیرزن،اهسته داشتن عبور می کردن
دست همدیگه رو گرفته بودن و آروم اروم کنار هم راه می رفتن
یکی از این دوتا پسر چشمش به اینا افتاد
از نوع خندیدنش معلوم بود که داره زور می زنه جلوی خندیدنش رو بگیره
از بقل پیر مرد و پیرزنه رد شدیم 
یکی از پسرا گفت : سر پیری چه لاوی می ترکونن این احمقا!!
 یر مرده ،هنوز دست همسرش رو محکم گرفته بود و اهسته قدم می زد
خب!هنوز هم ادمایی هستند که برای دوست داشتن ،تاریخ انقضا در نظر می گیرند!!

۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

بی دلیل


بعضی چیزا از ذاتایه جوری ان
کاریشون هم نمی شه کرد،تغییرشون هم نمی شه داد
چون ذاتا اینجوری ان
مثلا
دلیلی نداره ،دنبال لبخند روی صورت شاطر محل بگردم
هیچ نانوایی رو تا حالا ندیدم که بخنده .یادم نمیاد تا حالا نونوایی رو دیده باشم که بخنده
یا
دلیلی نمی بینم متصدی بانک جواب سوالمُ بده
مهم هم نیست که بده یا نه !چون معمولا جوابش به دردم نمی خوره
حتی
وقتی می ری بازار رضا یا پایتخت یا هر گورستون دیگه
اصلا عجیب نیس که صاب مغازه مثل ادم رفتار نمی کنه
اول یه ساعت با تلفنش لاس می زنه،بعد نیم ساعت با رفیقاش
و سایر کُساب(جمع کسبه) محل شوخی دستی می کنه
(چرا من عصبانی شدم یوهو؟)
 تازه می پرسه چی می خوای؟؟
یا گرافیست ها...وقتی مشغول کار هستند
مثل مجسمه می شن ...(به استثنای عمو سیا که وقت طراحی هم
بشکن و بزن و برقصشُ ترک نمی کنه)
یا اساتید دانشگاه
که به گدای سر کوچه شونم می گن مهندس
دکترم که می رن به دکتره می گن مهندس
یا برقکارها و آدمای فنی
که اینقدر با حوصله هستند که حوصله ی آدم سر می ره
یا لوازم ارایشی بهداشتی فروشیا
که همه شون"محمد خردادیان وار"  !مهربونن!
یا کافی نتیا
که همه شون بی جهت دوست دارند پاچه بگیرن !!!(دنیای این روزای من!)
بعضی وقتا،این موقعیت و جایگاهی که توش قرار می گیریمه
که ما رو تغییر می ده و از ما
 یک ادم بد اخلاق،بی مسئولیت یا مجسمه درست می کنه

۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

ما!من و اون


تو ماشینش نشستم ،صدای ضبط ماشنش رو کم کرده
  آروم و شمرده داره حرف می زنه
از اتفاقای بد زندگیش می گه و از دلتنگی هاش
و من به این فکر می کنم که این داره چقدر شبیه من زندگی می کنه

 زور می زنم بهش بفهمونم که بعضی از کاراش
با این که حس خوبی بهش می ده
آینده ی خوبی واسش نداره ...و در عین حال
افسوس می خورم که چرا چند سال پیش ،
کسی پیدا نشد که این حرف ها رو به من بزنه
فایده ای نداره!مثل خودمه!تو باور حرف های دیگران مشکل داره
از ماشینش پیاده می شم ....بیشتر فکر می کنم!
یادم میاد که آدمای زیادی زور زدن 
تا همین عادتای منو از سرم بندازن! 
من با باور حرف های دیگران مشکل داشتم
و ما همه داریم زندگی می کنیم 
تا اشتباه های همدیگه رو تجربه کنیم


۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

از نبودنت،می ترسم


از نظر من ،این که ادم یه چیزی رو از دست بده،یا از بین ببره،خیلی مهم نیست
مهم تر از اون چیزیه که به عنوان جایگزین تو زندگیت قرار می گیره
صولتی می گه،وقتی آدمای خوب ِ دور و کنارتُ بتارونی و از خودت دور کنی
طبیعیه که آدمای عوضی دورت رو بگیرن 

این روزا ،لحظه لحظه ی زندگیم با ادمایی می گذره که خوبی شون قابل وصف نیست
گاهی وقتا از نبودنشون می ترسم . 
وقتی ،چیزی ،بهترینش مال تو باشه،همیشه با ترس ِ از دست دادنش زندگی می کنی.

۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

در جریان باشید که


هر آدمی ، اخلاق و افکار و رفتار خاص خودشُ داره
که این اخلاق و افکار رفتار ،چه خوب باشند و چه بد
در نهایت معرف اون خواهند بود
و دیگران اونا رو با اون افکار و اخلاق و رفتار می شناسند
و روابطشون رو مدیریت می کنند. حالا اگه باب میل شون باشه 
روابط نزدیک تری رو می سازند و اگر نباشه،حتما فاصله ی بیشتری 
رودر نظر می گیرند . 
شاید بشه با تعریف و تمجید الکی ،یا حتی تحقر و توهین و افترا ،بشه کسی رو پیش دیگران بزرگ نشون بدی ،یا ازش یک چهره ی منفور  ِ عوضی درست کنی
ولی فراموش نکن که گذر زمان واقعی ترین تصویر ،از شخصیت ِ آدم ها
رو نشون می ده
تصویری که دیگه نه می تونی ازش یک بت برای پرستیدن بسازی
و نه پیش چشم و گوش دیگران به  بدی محکومش کنی . 


۱۳۸۹ تیر ۱۵, سه‌شنبه

دیروز،امروز و شاید فردا


*دیروز
نشستم پشت میزم و دارم نگاهش می کنم . از نیم ساعت   پیش تا حالا رو به روم ایستاده و بدون کوچیک ترین مکثی داره حرف 
می زنه : سرعت اینترنت،دانلود،آپلود،پارس انلاین،سیستم سه میلیون و ششصد هزار تومنی ،آور کلاک،گرافیک،باگ ،گیم، کیبورد،دانلود...به این فکر می کنم که این بشر بجز این چیزا در مورد چیز دیگه ای هم بلده حرف بزنه؟تصمیم می گیرم هر جور شده بحث رو عوض کنم : " خب!میلاد جون!دیگه چه خبر؟؟" 
"هیچی!دیشب دانلود می کردم پارس انلاین با سرعت...."
باور می کنم که این تو زندگیش جمله ای بدون این کلمه ها نساخته
میلاد همکار جدید ماست که در اثر اشتباه شخص امین آقا به مجموعه ی ما اضافه شده(امین آقا لطفا عذر خواهی کن) که این بشر این قدرت رو داره که بیست و پنج ساعت از بیست و چهار ساعت رو حرف بزنه و فقط در مورد کامپیوتر سه میلیون تومنیش و سرعت دانلود و پارس آنلاین صحبت کنه و اصلا هم خسته نشه! و سکوتش رو فقط زمانی می تونی ببینی که داره سیگار می کشه و  وقتی هم سیگار می کشه بوی سیگارش از سر سهروردی تا پیچ شمرون قابل احساسه !
با وجود چنین میلادی ،فکر می کنم حمید آفیت بزرگی بود که قدرش رو نمی دونستیم
*امروز
نشستم به این فکر می کنم که اگه سرم رو بکوبم به مانیتور ال سی دی چه اتفاقی می افته؟!چهل و پنج دقیقه اس که داره بدون وقفه حرف می زنه و من مجبورم گوش بدم و تاییدش کنم: ولی عجب باختی داد آرژانتین...من فک کنم المان قهرمانه،دیدی اسپانیا چه جوری بازی کرد؟؟منچستر بنایون رو ریده..امسال رئال قهرمان اروپا می شه...بارسا همه رو خریده ...فکر کنم هلند و اسپانیا برن فینال (؟؟؟)کریستین رونالدو اشتباه کرد...باید می موند منچستر....
"خب محمد جون!دیگه چه خبر؟؟" 
هیچی...فینال بیستمه دیگه؟؟؟
محمد اقا ،عضو جدید مجموعه ی ما هستند که دوره ی کاراموزیش رو پیش آقای "ب" می گذرونند و من فک می کنم اگر جام جهانی و فوتبال نبود،ایشون تموم عمر سکوت می کردند. گاهی وقتا از ایشون به میلاد پناه می بریم....
*بزودی
آقای بهرنگ،که دکترای معماری دارند و  رکورد دار دانلود فیلم سکسی هم هستند،بزودی به مجموعه ی آقای "ب" اضافه می شوند ،فک کن از فردا اونم بعد از میلاد و محمد می خواد بیاد اینجا و یک ساعت و نیم در مورد فیلم های سکسی(احتمالا ) صحبت کنه...