۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

وقتی نیستی


وقتی درگیر بازسازی و احیای محل کارت می شی
وقتی با گری جون و شرکا تصمیم می گیری حرکت جدید بزنی
وقتی مسعود جون و پسراش رو سرت خراب می شن
وقتی تو یه هففته دوبار می ری سفر اجباری
وقتی سر کار ت با خری طرف می شی که می گه لپ تاپی که وزنش بالاس
باطریش زود تر تموم می شه
وقتی پسر عموت به زور تو رو ببره باشگاه بدنسازی
و روز اول،با برنامه خودش که پنج ساله داره بدنسازی می کنه
 تمرینت بده و شب تا صبح از بدن درد نخوابی 
وقتی تو یه روز سه تا مسیج  ِ "چطوری بی معرفت؟" واست بیاد!
می فهمی که فکرم می شه نکرد!!

۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

یک خواهش کوچیک


*یک درخواست کوچیک
آقای "ن" عزیز
که یک مرد سی و شش-هفت ساله ی ایرانی هستی
که از قشر تحصیل کرده ی این مملکت هستی
که فوق لیسانس متالورژی داری
 که استاد دانشگاه هستی 
که وقتی دانشجوی قدیمیت رو اتفاقی می بینی
اینقدر نگاهش می کنی ،که بهت سلام کنه
و بعد جوری وانمود می  کنی که انگار نشناختی!
که وقتی موبایلت زنگ می زنه
گوشی چند صد هزار تومنی رو در میاری
و اینقدر بلند از دانشگاه و کلاس هات حرف می زنی
که همه بفهمند استاد کدوم رشته و چه درسی، تو کدوم دانشگاهی
 بد نیست که گاهی ،یک اسپری هزار تومنی بخری و به خودت بزنی
که اگه دانشجوی قدیمی ِ بد بختت بهت سلام کرد،پسر عموش ازش نپرسه
این اقایی که اینقدر بو می داد کی بود که بهش سلام کردی؟؟! 
 *یک پیشنهاد کوچیک
کتاب شب ممکن رو خوندم . به شمام پیشنهاد می کنم بخونین.
شما هم اگه پیشنهادی دارین برای من کامنت بذارین

۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه

به بهانه ی جام جهانی


این روزا شاید خیلی از علاقمندان فوتبال ،تماشای بازی های نچندان جذابش جام جهانی (که هنوز فکر می کنم اگر لذت خوردن تخمه آفتابگردون و تماشای فوتبال نبود،تحمل این بازی ها واقعا کار سختی می شد) دوست دارند تا بازی ها رو بدون صدا نگاه کنند. از صدای دیوونه کننده ی بوق های افریقایی که بگذریم ،به گزارش های وحشتناک بازی ها می رسیم که نه فقط به نظر من ،که به اعتقاد خیلی از دوستانی که بازی ها رو نگاه می کنند، ازار دهنده تر از قبل شده . تقریبا همه ی گزارشگرهایی که این بازی ها رو گزارش می کنن، ایران، دوست دارند در مورد مسائل حاشیه ای بازی کن ها و مربی های تیم صحبت کنند و کلمه ها و جمله هایی رو به کار ببرند که اختصاص به خودشون داره تا  یک سبک که نمی شه گفت،شاید یک تیپ خاص برای خودشون داشته باشند
سرهنگ علیفر همچنان علاقمنده تا اصطلاح کوله باری از تجربه رو به کار ببره و اصلا اهمیت نداره که این بازیکن واقعا بازیکن با تجربه ای باشه یا نه .
پیمان یوسفی علاوه بر سوتی های عجیب و غریب همیشه گیش،حالا سرفه و گرفتگی صدا رو هم به قول خودش"چاشنی کار" کرده . من نمی دونم اگر واقعا برای صدا و سیما مهم نیست که یک گزارشگر تو نود دقیقه بیش از ده بار اسم بازیکن ها رو عوضی بگه ،چرا اکثریت مردم تو ایران شانس گزارشگر شدن رو ندارند!
جواد خیابانی هم که به قول امین اقا ،همه چی رو عوضی می گه،با یه "در واقع " ماسمالیش می کنه. ولی این سوتی که: توپ تو زمین بازیکن های نیجریه...در تو زمین آرژانتین...؟؟؟؟کلمه هایی مثل گاهاً!بعضاً ،انصافا!هم کلمه هایی هستند که خیابانی اصار زیادی به اسفاده از اونا رو داره!لب خونی بازیکنای دو تیم و داور هم که از شگرد های ایشونه
مزدک میرزایی که امسال از تاخیر هشت ثانیه ای پخش بازی ها داره استفاده نوسترداموسی می کنه و وقتی که مثلا می گه :ببینیم آیا این کرنر گل می شه یا نه،باید مطمئن باشی که گل می شه! علاوه بر این،بیشتر اطلاعاتی که در مورد بازیکن ها و مربی ها می ده،اطلاعات خاله زنکی درجه دهیه که تو صفحه اخر نشریات خانوادگی و روزنامه ی ورزشی می شه خوند
و این بدشانسی ماست ،که مجبوریم برای بازی هایی که   فردوسی پور ( که این روزا ضعیف ترین روزهای کاریش رو سپری می کنه)گزارش می کنه خوشحال باشیم . گزارشگری که این روزا می تونه اینقدر در مورد لباس  و دختر دونگا و هفت کوتوله صحبت کنه که بیننده ی تلویزیونی از تکرارش خسته بشه با شنیدن جمله ی:واقعا این لباس ِ دونگا فاجعه اس عصبانی بشه .
بحث کارشناسی بین دو نیمه و سوال های احمقانه و عجیب و غریب جاودانی هم که جای خودش رو داره!!
و با این اوصاف واقعا عجیب نیست که روز به روز به تعداد دیش های روی پشت بوم شهر هامون اضافه بشه هرچند ،ما ایرانی ها همیشه عادت داشتیم زیبا ترین اتفاق هایی  تقریبا همه جهان از اون لذت می برند با مشقت(به قول همون آقای یوسفی) نظاره گر(به ققول مزدک میرزایی) باشیم

۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

زندگی ،کوتاه است



عکسی که مشاهده می کنین،تصویریست از سنگ مقبره پدر بزرگ من .مردی که سالیان درازیست که در ابنبابويه در یک قدمی ِ تختی ارام گرفته . قبری ، با ساده ترین سنگ قبری که تا به حال دیدم.به سادگی همون چهل سال زندگی خودش . شاید اگر الان زنده بود و به همون بیماری مبتلا می شد،با کمترین هزینه ،شفا پیدا می کرد و عدد زندگیش رو از چهل جلو تر می برد . چنین نشد.تقدیرش چنین نبود
*لایف ایز تو شورت
حاج اقا صولتی ،رو به روی عمو نشسته بود و می گفت :لایف ایز تو شورت!!
ببیست و چهار ساعت بعد ،جلوی در مسجد،وقتی که رفیق قدیمیم رو با لباس مشکی و چشمای خیس و صدای گرفته دیدم،که در عزای برادر سی و ساله و زن برادر بیست و هفت ساله اش اشک می ریخت،بهتر حرف حاج اقا رو درک کردم . اگر اون پسر بچه ی پونزده ساله،از سر ِ مستی پشت فرمون ننشسته بود و با سرعت دیوانه کننده اش،به ماشین اونا نمی زد ، ایلیا ی دو ساله  شب هاشُ، با چشمای خیس و حسرت بوسیدن دوباره ی مادرش به خواب نمی رفت. چنین نشد. تقدیر اینچنین نبود . 
تازه دارم می فهمم که یه زندگی چقدر می تونه کوتاه باشه.
هفته ی پیش از چند نفری که ناراحتشون کرده بودم،عذر خواهی کردم . اونام-دمشون گرم-منو بخشیدن. این خوش شانسی من بود که هنوز اینقدر دیر نشده بود که نشه از کسی دلجویی کرد . این لحظه ها رو از دست ندیم  .به قول حاج اقا:لایف ایز تو شورت!!
بعد التحریر:
جناب ناشناس(!) که هر از گاهی ،کامنت می ذارین!شما رو که دیگه همه می شناسن!! مشکلتون چیه که ناشناس کامنت می ذارین؟؟بد نیست گاهی وقتا که تنها می شین،یه خورده به این فکر کنین که اگه یک در صد ،این چیزایی که تو کامنتا به من نسبت 
می دین،اشتباه باشه چی؟؟

۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه

این مرد-آن سرنوشت



نشستم و به قیافه ی کج و کوله اش نگاه می کنم
به همون قشنگی چرت و پرت می گه
که من وقتی می خوام صداشُ تقلید کنم
می گم  و دیگران می خندند!
مثل همیشه داره با همون چند کلمه ی معروفش جمله می سازه!

چقدر قیافه اش داغون شده!!
انگار دندوناش داره از دهنش می افته بیرون
از اینکه سرنوشت  افراد ی 
مثل من دست این  پیر مرد کج و کوله افتاده
خنده ام می گیره!!

لا به لای حرفاش،سوتی هایی می ده که واقعا از  اون بعیده
بی علت هم نیست!ترس،وحشت،استرس،هیجان
شایدم هم بالا رفتن عدد ِ اون  لعنتی ِ سیصدو شصت و پنج روزه!!

حالا دیگه از اون سخنوری ِ همیشه گیش 
که همه چی رو به هم ربط می داد
و ماسمالی می کرد هم خبری نیس
بیشتر دلم به حال سرنوشت خودم می سوزه! تا پیر مرد  ِ فکسنی
بیچاره اینده ای که بخش بزرگیش به دست این سپرده شده.

همیشه با خودم فکر می کنم که ادما وقتی که به دنیا میان
ناخواسته و خیلی اتفاقی،قسمتی از سرنوشت دیگران
و شاید بخش عمده اش  رو به دست می گیرن
یعنی یک قسمتی از زندگیشون ،در گروی فرد  دیگر یست 
و بالعکس
مثل همون قسمتی از سرنوشت ما
که حالا دست همین پیر مرد ریشکی ِ فرتوت افتاده

این روزا به کارایی که دستم می افته بیشتر دقت می کنم
که بهتر انجامش بدم
بخوام سهل انگاری کنم ،شدم مثل همون پیر مرد فرتوت!!
با این تفاوت که من در مقابل یک فرد مسئولم
و اون در مقابل میلیون ها انسان
بیشتر دقت کنیم....مسئولیم

۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

من،اشتباه می کردم



من اشتباه می کردم وقتی داشتم در مورد دیگران قضاوت می کردم
*********
خانوم "ع" همیشه می گفت در مورد کسی که چیزی ازش نمی دونی قضاوت نکن
مثل آقای ... نباش،که در مورد کسی که تا حالا ندیده و اتفاقی که از افتادنش مطمئن نیست هم قضاوت می کنه
خانوم "ع" همیشه حرف های خوبی می زدو من همیشه حرفاشُ نشنیده می گرفتم
اشتباه می کردم.
من اشتباه می کردم ،وقتی که نشناخته،به کسی بیست ِ رفاقت می دادم
و به اون یکی  صفر ِ نامردی
حتما باید زمان می گذشت تا ببینم
اونی که فکر می کردم بهترینه ،بهترین نیست
یا اونی که فکر می کردم بد ترینه، بدترین
نه دست  ِرفاقت،دست رفاقت موند
نه محبت اونی که می خواست مهربون ترین باشه،موندگار شد
نه نیش ِ تند ادم بده ،وجودم رو لمس کرد!
من اشتباه کرده بودم
تو روزهای ایده ال زندگی،همه چی ایده ال بود
ولی تو روزهایی که همه چی غیر عادی بود،هیچ چیز ایدهال پیش نرفت
تا من بفهمم مدتهاس"مشغول اشتباه کردنم" هستم
حالا به اندازه ی همه ی قضاوت های مثبت و منفی ام 
عذرخواهی بدهکارم 
من اشتباه می کردم ...وقتشه که این اشتباه ها رو جبران کنم