۱۴۰۰ مرداد ۹, شنبه

تنها در خانه



وقتی به عاقبت تنهایی فکر میکنم

چیزی که به ذهنم میرسه اینه که خب

یه طوری میشه دیگه!یه کاریش میکنیم

ولی این فکر رو رو باید از ذهن دور کرد

سال قبل که درگیر ویروس وحشتناک شدم

تو تمام مراحل درمان خانواده ام کنارم بودن

سخت گذشت ولی سختیش فقط بیماریش بود

اما 

الان که قدیمی ترین رفیق با همین ویروس در جداله

و خانواده اش هم  کنارش نیستن

میبینم که کنار بیماری چه رنجی از تنهایی میبره

باید به حال تنهایی فکری کرد

همیشه در روی یک پاشنه نمیچرخه

۱۴۰۰ مرداد ۲, شنبه

ای گند....

 


بیتفاوت از خونه میزنم بیرون

به من چه که سکته کرده ؟من که سالهاست ندیدمش 

من که قراره هیچ وقت نبینمش .اصلا اون موقعی که بود هم نمیدیدمش 

چه برسه به الانکه از بافت خانواده جدا شده الان که بچه هاش هم به زورمیبیننش 

به زور و به اکراه الان که بچه هاشم تازه دیگه نمیبینیم 

اصلا از کجا معلوم که راست بگه؟ بازی جدیدش نباشه 

قراره بعد از مدتها با دوستام باشم چرا باید به خاطر همچین ادم بی ربطی 

شبم رو خراب کنم؟

کیکم رو میگیرم ،عطرم رو میزنم می رم سمت خونه دوستم

تو حیاط خونه نشستیم و مشغول معاشرتیم ولی ته خیالم هنوز 

از اتفاقی که باید نسبت بهش بی تفاوت باشم ازاد نشده

عرق میکنم. حس میکنم رگهای گردنم تیر میکشن

استرس همچنان به همه وجودم غالبه . این خیلی متفاوت تر از.

حالیه که قبل از بیرون اومدن از خونه داشتم

تلفن زنگ میزنه.خونه اس. میرسه شام نمای؟ میگم نه.میپرسم چه خبر

-سکته کرده چنذ تا رگ قلبش گرفته ولی خوب میشه . فلانی هم همینطور بود 

قطع میکنم. خیالم کمی راحت تره. هنوز گردنم تیر میکشه. هنوز ازاد نشدم

هنوز بهم خوش نمیگذره.چیه این ادمیزاد؟

۱۴۰۰ تیر ۲۶, شنبه

سیاهی غیر مطلق



بعد از هر اتفاق بدی
هر حادثه ای
هر دردی 
به این فکر میکنم که خدا چقدر ما رو دوست داره
اینکه همیشه اتفاق بدتری هم میتونست بیفته و نیفتاده
اینکه میتونست سیاه تر باشه
دنیا تو سیاهی مطلق خلق نشده
و هیچ وقت به سیاهی مطلق ختم نمیشه
تمام هفته گذشته به این فکر میکردم 
که خدا چه بلاهایی رواز سر ما گذروند
برای همین با وجود همه تلخی ها و حوادث غم انگیز هفته
باز هم غروب جمعه برام تلخ نبود


۱۴۰۰ تیر ۱۹, شنبه

اینبار به مادر



 اینبار به مادرم

که هیچ وقت یادم نمیاد مصلحت خودش رو به مصلحت من ترجیح داده باشه

که برای من هرشکل از بی مهری یک مادر به یک فرزند رو

غیر قابل باور کرده

وقتی یه نفر از بدی های مادرش میگه با خودم میگم چطور 

همچین چیزی امکان پذیره؟

چشمام به دیدن همچین چیزی عادت ندارن

به کسی که تو اوج تب و لرز و کرونا

نگران این بود که اگه ما هم بگیریم چی میشه

وقتی به نبودنش فکر میکنک دنیای ترسناکی پیش رومه

ش

۱۴۰۰ تیر ۱۲, شنبه

پدر

 


تنها کسی که دلش بیشتر از من .

برای من میسوزه

بیشتر از من 

برای من نگرانه

پیگیرتر از من

پیگیر کارای منه

وشدید تر از من

برای روزگار من غصه میخوره

پدر منه

مقایسه اش میکنم با همه پدرهایی که میشناسم

شبیه هیچ کدوم نیست

هیچکدوم اینجوری ذوب در خانوادهاهشون نیستن

گاهی از ظلمی که بعنوان یه پسر در حقش کردم و سختی هایی

که به خاطر راحتی خودم بهش تحمیل کردم خجالت میکشم

باید هر روز یکبار همه اینها رو با خودم تکرار کنم

که یادم نره کنار کی و چجوری بزرگ شدم