۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

دلواپسی و بهونه

 (اگه دو سه سال کوچیکتر بودم،می رفتم سراغ  عکاسی)
*دلواپسی
این روزا ،باز کردن صفحه ی بلاگر ،در محل ِ محترم ِ کارم از باز کردن سایتهای ممنوعه هخم سخت تر شده،انگار قراره که بزودی بلاگر هم مثل جی میل ریق ِ رحمت ی ایزدی رو تجربه کنه و در ادامه مجبور بشیم که بین بلاگفا و پرشین بلاگ  یکی رو انتخاب کنیم.امیدوارم که این اتفاق ها  موقت باشه چون واقعا من به اینجاعادت کردم و اصلا دوست ندارم از اینجا به هیچ جا برم
*بهونه
به فرنوش گفتم اگه دو سه سال کوچیک تر بودم،حتما می رفتم سراغ عکاسی. واسه ادم ی جو گیری مثل من خیلی عجیب نیست که تو یک دوربین فروشی بشینم و هوس عکاس شدن  نکنم . براش عجیب بود!از نظرش من سنی نداشتم . یک اقای پنجاه و چند ساله(شایدم بیشتر) با دوربین حرفه ایش اومد تو مغازه. از دوربین و عکاسی فقط تعمیر کردنش رو بلد نبود.خب!جوابم رو گرفته بودم. هیچ وقت برای یادگیری دیر نیست!باید دنبال بهونه ی دیگه ای می گشتم!وقتی بهونه ی خوبی واسه کارات پیدا نمی کنی بهتره که بحث رو عوض کنی!دیگه چه خبر؟؟
موزیک
منو از یاد ببر

۱۳۸۸ اسفند ۵, چهارشنبه

نکنه منو یادت بشه



*یادت نشه!
نمی دونم چند وقته که دارم اینجا می نویسم (کلا علاقه ای به حفظ تاریخ ندارم )حدودا دو ماه چند روز شاید. وبلاگی که شاید شروعش خیلی اتفاقی بود و قرار بود جور دیگه ای باشه و امروز شکل دیگه ای داره و خواننده هایی که خیلی هاشون از روز اول دنبال می کردند و هنوز دنبال می کنند و از لا به لای حرفاشون می شه فهمید که با چه دقتی نوشته های منو می خونن. هرچند تا پست آخرم رو اینقدر بد نوشتم که خودم از بعضی از جمله بندی هاش خنده ام می گیره . یه  پیامک از راه ِ خیلی دور برام میاد  می گه وبلاگم رو امروز خونده. نمی دونستم این جای خوشحالی داره یا تعجب !حسش خوب بود و دوستش داشتم .اول این هفته از فراموش شدن 
می ترسیدم .هنوزم می ترسم.حس بدیه که چشماتُ باز کنی و ببینی تو یاد ِ هیچ کسی نیستی
*مسجد جای چیکار کردن نیست؟؟
مشتریه می گفت تو مسجد محلشون وایرلس گذاشتن .با سرعت فوق العاده بالا و فیلترینگ نسبتا پایین. می گفت بچه های محل لپ تاپ می برن مسجد و آهنگ دانلود می کنند!و به نظرم این حالت خوش بینانه ی ماجراست!فک نمی کنم تو هیچ جای دنیا ،تدر یک مکان مذهبی و عبادی یه همچین کاری رو بکنندو این اتفاق در حالتی داره رخ می ده که خیلی از شرکتای تجاری تهران بخاطر پر بودن پورت های مخابرات نمی تونن از سرویس دی اس ال استفاده کنند .یادمه روزگاری می گفتند مسجد جای وزیدن!نیست،اما ظاهراً با سیاست های جدید دوستان ظاهرا مساجد ما علاوه بر فعالیت های همیشه گی خودشون،به زودی فضا رو برای فعالیت هایی به مراتب گسترده تر از وزیدن باز خواهند کرد . 
music
این آهنگه که دوست می دارمش
ergherat-TAmer hsney

۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه

خوشه های خشم


(تماشای زندگی فیلتر شده) 
 *وقتی نیستیم
دو سه روزه دلم می خواد یه چیزی اینجا بنویسم ولی اینقدر شبا اخیرا دیر می خوابم و صبحا ویندوزم بد بووت می کنه و دیربالا میاد که حس نوشتنه می پره و با توجه به فراموشی ِ همیشه گی ،یادم می ره که چی می خواستم بنویسم .  
در طی چند روزی که ننوشتیم اتفق خاصی هم نیفتاد ،امین آقا که می خواست بره،موندگار شد، مشکل خانوم ِ سین حل شد ، عبدالمالک ریگی رو بالاخره گرفتن!(جای هادی خالی)آقای "ب" اون دوست شون که یک گیگ فیلم بی ناموسی دانلود کرده بود رو اخراج کرد ،و اتفاق هایی از این قبیل
*خوشه های خشم
عمو مِن باب عصبانیت، حدیثی از امام علی نقل می کنه که می گه وقتی عصبانی می شی از یک تا ده بشمار!با عنایت به جایگاهی که ما در اون قرار گرفتیم و از اون کسب درامد می کنیم،بعضی وقتا تا صد و هزار و میلیون و میلیارد می شماریم که هیج ،حتی گاهی حتی  کارمون به انتگرال و معادله ی شش مجهولی هم می کشه! چند روز پیش یه اقایی اینجا بود که مثل چهار تا مشتری ِ دیگه می خواست تو جی -میل بره و نمی تونست. شروع کرد به غر زدن که چرا سرعت پایینه و چرا نمی ره و چرا وی پی ان ندارین و اینش کجه و اونش راسته و هر دفعه من گفتم متاسفانه اینترنت کل کشور روی جی - میل مشکل داره و فقط ما نیستیم(نمی دونم تو اون لحظه تا چند شمردم که خشم فرو بکشه) تا اینکه حضرت مشتری تشریف اوردند پیش روی ما و شروع کردند به اعتراض کردن که چرا جی میل باز نمی شود؟؟بعد هم گفتند با این وصف بزودی مشتری های من خواهند پرید،سپس اضافه کردند کافی نتی در غرب تهران وجود دارد که هم سرعتش بالاست و هم جی میل رو باز می کند و بعد لحن حرف زدنش جوری عوض شد که احساس کردم دلش می خواد یه چیزی بهش بگم که بهونه ای بشه که خشم چندین روزه اش رو اینجا و پیش روی من خالی کنه!وقتی دید طرفش خونسرد تر از این حرفاس که جوابش رو بده ،در رو محکم بست و رفت !فکر می کنم گاهی وقتا نیاز به تا ده شمردن هم نباشه !همین که بدونی مقابل کی ایستادی و چی داره می گه و حرفش چه اهمیتی می تونه داشته باشه ،واسه عصبانی نشدن کافی باشه!

۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

اولین شب ارامش

(اون خانومه می گفت:چهار میلیارد و سه ستاره تو آسمونه)
*اولین شب ارامش
فاصله ی حرفای امیدوار کننده ی سمیرا و استاتوس مجید و نعره ی مستانه ی عمو و  تو آغوش کشیدن یه رفیق ِ آزاد!شاید اینقدر کوتاه و البته به قدری شیرین بود که فراموش کردیم ساعتدوازده شب خونه ی مردم خیلی کار جالب نیست!ممکنه خوابشون بیاد و بخوان بخوابن . روزای عذاب اور و شب های پر کابوس ما (البته عمو می گه مال پارازیت های ماهواره اس که شبا خواب های شعر انگیز می بینیم) به پایان رسید و حالا می شه با خیال راحت تر نفس کشید . و چقدر لذت بخش بود،تماشای برق شادی ،تو چشمای پدری که شب هایی بد تر از ما داشت و حتی روزهای پر تنش تر از ما . برگشتنش رو حس کرده بودم. این حس ِ آینده نگر ِ ترسناک رو هم دوست دارم.
*این همه ستاره
اون خانومه می گفت چهار میلیارد و سه ستاره تو دنیا وجود داره!(می گفت خودش شمرده!) به عمو گفتم الحمد الله ملت هنوز اونقدر خفن نشدن که بتونن راحت برن بالا و گرنه کل این سه میلیارد ستاره رو به گه می کشیدن! چند قدم جلوتر رو دیوار یکی از بناهای تاریخی ،یکی با اسپری دری وری نوشته ،یه جا دیگه اش با میخ یادگاری نوشته بودند . با خودم فک می کردم که مایی که این همه ادعای ایرانی بودن داریم و  از اتفاق هایی مثل سد سیوند در حد مرگ شاکی بودیم،خودمون چرا اینقدر با آثار تاریخی مون
بی رحمیم؟ یعنی وقتی اون بابا وقتی داشته میخ رو دیوار می کشیده یا با اسپری می نوشته هیچکسی نبوده جلوش رو بگیره؟
ستاره ها رو نگا می کنم و با خودم تو منو بالا می بری  رو می خونم .

۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

امروز، گذشته ی فرداس



*به سوی فردا
امروز صبح،بیشتر از تمام این روزای تغعطیل خوابیدم بدون صدای فالش  آقای درویش ،بدون صدای تلویزیون،بدون صدای موبایل،بدون میس کال آن عزیز ِ نگران!ارامش ِ بعد بیداری رو بعد از مدتها لمس کردم!وقتی ارامش در ابعاد وسیع میاد سراغم  می دونم قراره که مشکلی پیش بیاد که همه ی ارامشه و انرژیه به فنا بره. مجبورم محلش نذارم. چون حالم خوبه و می خوام باهاش ور برم که بهتر بشه . اون خاطره ی مسخره رو از گردنم باز می کنم . حس می کنم این چند وقته زیادی ذهنمُ درگیر گذشته کردم. می خوام از امروز،یه گذشته ی زیبا تر واسه ی آینده ام بسازم !!(یه چی تو مایه های خلق اثر تاریخی واسه صد نسل ِ بعد از ما ) دلمُ می ذارم پیش کسی که مشکلش دیگه با دعا هم حل نمیشه و اونی که هر شب حتما دست دعاش رو به اسمونه و خدا رو شکر می کنم .
*حس ِ احمق ِ من
اخیرا یه حس ِ احمق تو خودم کشف کردم. یوهو میاد سراغم.مثل یه الارم می مونه.گاهی می گه منتظر خبر خوب وباش گاهی وقتا برعکس. روز ِ اولی که جدیش گرفتم ،واسه یکی از دوستام مثل یه قاصد خوش خبر عمل کرد . و شاید دو هفته گذشت تا همون حسه این بار خبر یه اتفاق بد رو برای همون ادم داد و متاسفانه به حقیقت پیوست . حسی که چند روز قبل از سفر حاج خانوم اینا هم بود . حسی که روز بازی استقلال پرسپولیس هم بود .حتی دو روز قبل از  روزی که همشیره تصادف کرد هم داشتمش. این روزا زیاد دنبالش می گردم.زیاد باهاش ور می رم .اخرین باری که حسش کردم،از رفتن شب و دمیدن سپیده خبر می داد.مثکه قراره همین روزا برگرده خونشون !قبل از اینکه این سال ِ گه تموم بشه. اسفند ماه رو فراموش نکنید!ماه ِ آخرِِِ ِِ ساله!شاهنامه اخرش خوشه،سال هشتاد و هشت هم به هکذا!!

۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

بین امید و نا امیدی


-بوی عشق
حتی اگر چشماتُ ببندی و خودت رو بزنی به کوچه ی علی چپ و امیدوارانه و فالس نیوز وار بگی : امروز هیچ خبری نبود،نمی تونی عروسکای قرمز شهر و شاخه گلای توی دست همشهری هات رو انکار کنی!هنوز دارم به این فکر می کنم که اون دقایقی که من و اخوی تو اون خراب شده باد گره می زدیم ،اقای عروسک فروش ِ میدون پالیزی چه پولی به جیب می زد!امروز روز عشق بود و مردم شهرمون حداقل یک اپسیلون عاشق تر از قبل بودند . دلم می خواست امروز دنیا هم عاشق تر می شد و روز دیگری رو نشونمون می داد. امروز اگر شما عشق تون رو دیدین و ما ندیدیم،عوضش ما به  جناب کامران لک لک و آقای بک اپ رو دیدیم که عشق خیلی ها هستن .
*آخرین نقطه ی تحمل
مهناز به زمین و زمان فحش می داد!از همه چی شاکی بود. دلش می خواست بمیره تا از این زندگی راحت شه.ادمایی که چنین ارزویی دارند معمولا دلشون درد دل می خواد!ازش خواستم آستانه ی تحملش رو ببره بالا تر!گفت به نظرت اخرین نقطه ی تحمل کجا می تونه باشه؟؟می خواستم بگم جایی که دیگه خونوادت رو نتونی ببینی!یه چیزی جلوی زبونم رو گرفت.چند ثانیه بعد از زبونش شنیدم که پدرش به تازه گی فوت کرده. هیچی از حرفاشُ یادم نمیاد. گاهی وقتا ،هیچ کاری،حتی همون دعا هم دیگه از دستمون بر نمیاد .
*امید
رو تختش نشستم و زیر چشمی به مادرش نگاه می کنم .نگرانی ِ انکار ناپذیری توی چشماش موج می زد که حتی لبخند مصنوعیش هم نمی تونست اونو کمرنگ کنه . به تختش نگاه می کنم و یاد حرف خواهرش می افتم. چند روز پیش که گفتم ایشالا زودتر بر می گرده و تو تختش می خوابه،بهم گفت هنوز تختش بوی گندش رو می ده!می فهمم که دوباره خاطره رو بوسیدن یعنی چی!یه حسی تو دلم می گه اندکی صبر سحر نزدیک است. به گذشته نگاه می کنم و حسی که همیشه در مورد دیگران درست بوده و خوب جواب داده
*حافظه
یکی دوتا شماره رو از تو گوشیم پاک کردم که بهشون پیامک نزنم که بعدا واسشون شر نشه!حالا تلفنی که هیچ وقت حفظ نبودم رو حفظ شدم!همیشه یک جای کار می لنگه



۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

به بوسیدن عکس که دل خوش کنی




*صورت ِ عکس ِ تو البوم خیسه

فرمانده هنوز دو روز نشده دلش تنگ شده. می شه دلتنگی رو از تو نگاهش فهمید . آدمای احساساتی دروغگوهای خوبی نیستند. دلتنگی رو خوب می فهمم . دلتنگی های از راه دور رو هم همینطور! به پارسال این موقع فکر می کنم و صدای قمیشی تو سرم می پیچه که آهنگ بی سرزمین تر از باد رو می خونه . می خوام برم سراغ عکسای قدیمی!یادم می افته که هاردم چند ماه پیش سوخت و عکسایی که ازشون بک اپ نگرفته بودمهم به فنا رفت . همیشه فکر می کردم چیزی که با دیدن بوجود میاد،با ندیدن از بین می ره.یاد حرف ِ صولتی کوچیکه می گفت  شازده کوچولو تو هر سنی یه مفومی واست داره ! این روزای ما با روزگار اقا روباهه ی شازده کوچولو بدجور گره خورده!

می گه به بوسیدن عکس که دلخوش کنی،فردا روز دیگری نیست،ولی با نبوسیدن عکس هم فک نکنم فردا روز دیگری باشه! باز بوسیدنش یه دلخوشی تنگش داره!



*اسمون اینجا هنوز همون رنگه



هنوز همون بیداریه هشت و صبح و دیر رسیدن به سرکاره

هنوز بیشتر لحظه های زندگی تو همون ساختمون سه طبقه می گذره

هنوز تا دیر وقت بیدارم

هنوز تا اخر روز پای اینترنتم....یاد نگرفتم که اینترنت زیادیش خوب نیست

هنوز وقتم در اختیار رفیقامه

هنوز وقتی برای کسی زمان و انرژی می ذارم به این فکر نمی کنم که ارزشش رو داره یا نه!

هنوز چهارشنبه ها دلم میگیره و بارون که میاد استرس می گیرم!

هنوز چاق نشدم!وزنم تمایل به بیشتر شدن از خودش نشون نمی ده

هنوز همیشه سردمه!مریض می شم هم دکتر نمی رم!

هنوزم اخلاقم گهه!!

حتی...حتی .حتی

هنوز تلفن رو بر می دارم نمی گم سلام!!می گم چطوری!!

جیش ِ فرشته هات  هم اثری بر آدم شدن من نداشت !!

اینجا هیچی عوض نشده...آسمون ِ ما همچنان همون رنگه


۱۳۸۸ بهمن ۲۴, شنبه

ترمیناتور


*کربلا منتظرش بود؟
فرمانده می گفت وقتی داشتیم چمدونش رو می بستیم رنگ به صورت نداشت . دلشوره و شوق و هیجان از چهره اش معلوم بود .دو روز پیش وقتی شنید مادر شوهر دخترش داره می ره کربلا،گفته بود کاش زودتر می گفتین ،منم اقدام می کردم و باهاش می رفتم.   ساعت پنج بعد از ظهر وقتی تو روضه ی حضرت ابوالفضل نشسته بود و حتما با صدای روضه خون گریه می کرد ،دخترش سراغش اومده بود و گفته بود که بالاخره شوهرش تونسته براش بلیت سفر کربلا رو جور کنه و تا دو ساعت دیگه باید از تهران به سمت کربلا حرکت کنه . خیلی وقت بود که می گفت دلم یه کربلا می خواد . مادر بزرگ من در عین ناباوری در فاصله ی کمتر از بیست و چهار ساعت و به طور ناگهانی عازم کربلا شد .
*ترمیناتور 
می خوام برم یه دوره کارگردانی ببینم و اولین ترمیناتور ایرانی رو بسازم و اسم شخصیت اصلیش رو بذارم حمید . تو فاصله ی کمتر از دوازده ساعت ،خسارتی به کل ساختمون وارد کرده که واویلا ! خانوم فشارکی (بی وضو اسمش رو نمیاریم،شمام نیارین) صبح در دفتر رو باز کرده،دیده همه ی کابل های کامپیوترش در اومده . اسپیکرش هم کار نمی کنه. از اونور ما رفتیم دستشویی که شیر کاپوچ خان(دستگاه کاپوچینو سازمون) رو باز کنم که دیدم پمپ ترکیده و اقیانوس اطلس به محل کار ما عزیمت کرده .اینا کارهایی است که از حمید بر میاد

۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه

دلواپسی


*دلواپسی
دلواپسی و دلشوره زود هنگام،تو خانواده ی ما یه چیز ارثیه ،از آ شیخ محمد خان لطیفی بزرگ مرد فامیل که غریب به چهار همسر عقدی و بیش از هشت همسر صیغه ای را به بک جا اداره می کرده گرفته تا همین نسل اخریا که یکیشون می شه شخص خود ِ   بنده. تا همین چند روز پیش ،شاید ،وقتی یکی ،چند دقیقه دیر می کرد،یا مدتی ازش خبری نبود یا حتی گوشی تلفنش رو دیر جواب می داد نگرانم می کرد .الحمدالله به یمن اتفاق های چند روز اخیر، دارم این عادت بد رو می ذارم کنار! کارمون به جایی رسیده که همین که می فهمیم طرف زنده اس!خوشحالی می کنیم . این روزها پوستمان قُطری جدید تر به خود گرفته است. خوشحالیم . منتظر خبرهای بهتر از این هستیم . شاید که خوش بگذرد به زودی
*دلواپسی
دایی سعید نگرانه. امروز رفته بود بیست و دو بهمن بازی. می گفت جمعیت کم شده و این وضعیت نگران کننده اس . می گفت :"گاهی وقتا به این فک می کنم که من که با چهل و خورده ای سن و دو تا بچه ، می رم قاطی این جمعیت،اگه دستگیر بشم تکلیف زندگیم چی می شه!ولی بازم وقتی قراره حرکتی   بشه،همه ی اینا رو یادم می ره و می رم قاطی جمعیت!".داشتم به این فکر می کنم که خیلی از ماها که چیزی هم برای از دست دادن نداریم،زورمون میاد بریم قاطی جمعیت و از چیزی که اسمش رو گذاشتیم عقیده ی شخصی  دفاع کنیم. دایی می گفت دلواپس اینه که نکنه روزی ، همین جمعیت کم امروزم دیگه نباشن

۱۳۸۸ بهمن ۲۱, چهارشنبه

زندگی ادامه داره



.*طعم گه این لحظه ها
اینقدر این روزا فکرم خسته اس که حتی به سختی یادم میاد که چند شبه شب بخیر نگفته می خوابم و چند روزه صبح عالی پرتقالی !!(چندش ِ بامدادی) نگفتم .حتی دیگه قرار هام رو یادم می ره .حتی تنها تفریح تصویری -تماشای فوتبال- رو هم دارم از یاد می برم . فکرم تمام ِ "هست" های زندگی رو ول کرده و درگیره "نیست ها" شده ! دایی سعید این روزا از همه شاکی تره چون خیلی وقته بهش سر نزدم . خراب شدن کامپیوترش رو بهونه کرده بود که یه سر برم خونشون . این روزا فکرم،ذهنم و حتی  انرژیم ضعیف تر از مشکلاتیه که باید باهاشون کنار بیام . این که بخوای روحیه ات رو نبازی و به دیگران هم روحیه بدی،تو این شرایط،کار خیلی سختیه. شرایطی که شاید تا حالا اینجوری تجربه اش نکردی.یاد لیلا می افتم که به خدا اعتقاد نداشت . بهم می گفت خوش به حالت که به خدا اعتقاد داری!وقتی صداش می کنی ،جوابت رو می ده!
اینقدر ذهنم خسته اس که حتی یادم نمیاد خدا رو صدا کردم یا نه! 

*سرما خوردگی
هنوز یه هفته نگذشته از اخرین روزی که آخرین سرفه ِ حنجره خراش روانه ی آسمان کردیم که دوباره بینی ِمحترم کیپ شد و  اب ریزش بینیم شروع شد.کلا تو سه ماه اخیر فقط یک هفته سرما نخورده بودم . اگه آبجی کوچیکه اینو بخونه حتما می گه مال اینه که چربی نداری!!تقویم رو دزدکی نگاه می کنم و می بینم چهل روز تا آخر سال داریم . بعید می دونم اتفاق خاصی بیفته که نظرمون نسبت به امسال تغییر کنه. نژادی از دو هفته پیش بوی عید رو حس می کرد و من چون بینیم کیپ بود نمی تونستم بفهممش!الانم که بینیم کیپه بازم تو درک این مسئله مشکل دارم !بهمن ، ماه ِ پر تولدیه!دوستای زیادی داریم که تو بهمن به دنیا اومدن.قرار شد به خاطر این ماه کسی دپ نزنه! دارم فک می کنم که اسفند رو با چه بهانه ای می شه جور دیگه ای زندگی کرد؟

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

متنفرم



از شنبه ها متنفرم
از اینکه قراره یه ماراتن هفت روزه ی دیگه شروع بشه 
از روزمره گی هایی که شنبه ها بیشتر به چشم میاد
متنفرم
از خبرای بد ِ روز شنبه که امسال هر هفته و هر شنبه با من بود
از این که تو تهرانی زندگی می کنیم که به قول عمو اگر کسي را دوست داریم باید بهش بگیم  ، شايد فردا به دار آویخته شده باشد
متنفرم
از اینکه شادی هامون رو راحت به ماتم تبدیل می کنند
از اینکه یه خبر ِ بد ِلعنتی ختده رو به دلشوره تبدیل می کنه
حتی از اینکه جز دعا هیچ کر دیگه ای هم نمی شه کرد هم 
متنفرم
براش دعا کنین.شاید فردایش روز دیگری باشد

۱۳۸۸ بهمن ۱۶, جمعه

سیبیلیسم جادویی


*طعم خوش سیبیل
اما بعد از غیبت دو روزه در حالی خدمتتون می رسیم که سیبیل مبارک مون به خاطر اشتباهات فردی از دست رفته و شدیدا دچار خلا پشمی در جا سیبیلی(پشت لب می گن مثکه) هستیم . اما من باب شانسولوزی سیبیلیسم همین کافی که بعد از صد سال بازی های خسته کننده ی استقلال پرسپولیس ،با همت بچه ها و عنایت سیبیل تیممون این بازی رو برد .البته دوستانی که بیشتر در جریان سبیل ما هستند حتما قهرمانی اسپانیا رو یادشونه . به هرحال با توجه به واقعه ی تلخ سبیل از دست رفته اماده باشین واسه بد شانسی هایی که از فردا یخه ی ما را خواهد گرفت
*وایدیسم تحتانی
چند شب پیش در ضیافتی بود که جای همه تون خالی ،بسیار صفایی بود و بس ،در جوار دوستی بودیم که یه ایده ی خوبی داشت واسه یه کتاب درسی و ما در عین این که عاشق طرحش شده بودیم ،به علل اشکار و نهان کاری واسش نکردیم . بنده خدا در عین این که شاکی بود و حق هم داشت ،داشت بیشتر در مورد طرحش حرف می زد و برام عجیب بود که این رفیقمون کههیچی از ما ندیده چرا اینقدر اصرار داره تو پروژه اش باشم؟ در نهایت بهش قول دادم که این دفعه واقعا واسش یه کاری بکنیم که این قول مستلزم هم اوردن قسمت های واید است و کاریست بس مشکل !اخیرا به این نتیجه رسیدم که حتی این حواس پرتی هام هم اثر همون گشادیسم جادوییه!این که ادم زورش بیاد حتی حواسش رو جمع کنه!خیلی بده

۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

بارون هات رو بشمار،لطفا


*بارندگی
دیشب داشتم یه مطلبی می خوندم در مورد بحران احتمالی بی آبی در سال آینده . نوشته بود که سال آینده نباید بحران کم ابی داشته باشیم . چون حجم بارندگی امسال نسبت به پارسال بیشتر بود ه . ژنرال می گفت حرفش منطقی نیست . امسال یه برف خشک و خالی هم نیومد باروناشم که جسته گریخته بود! ژنرال از اردیبهشت امسال تا امروز ،چهارشنبه ها و روزای بارونی رو نشمرده بود
* لیست
چند وقت پیش از قول ادیبی(واقعا به نظرم ادیبه) خوندم که نوشته بود :"رو کاغذ اسم آدم های گه زندگیم رو نوشتم ،دیدم تعدادشون زیاد شد از خیرشون گذشتم "  همین کار رو چند شب پیش کردم. تعدادشون زیاد که شد هیچ،دیدم بدون خیلی هاشون هم نمی شه زندگی کرد . داشتم فکر می کردم اگه همه از این لیستا داشته باشن،تو لیست چند نفر می تونم باشم؟

۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

میون ِ خواب و بیداری




*خواب
عمو دیشب می گفت خدا گفته دو تا چیز رو آفریدیم که ملت راحت تر زندگی کنن.خواب و فراموشی . الان مدتیه که من از همین دو مورد دارم شدید اذیت می شم . یکی اینکه خیلی چیزایی که نباید یادم بره،یادم می ره و اینکه وقتی می خوابم خوابای نافرم می بینم . خواب اتفاقایی که نباید بیفته،الانم که دو شبه خوابم رو ریپیت گیر کرده . (احتمالا به علت درخواست زیاد بازپخش داشته) نمی دونم حالا مال دعواهای قبل از خوابم با ژنراله،ماله تلفنای آخر شبم با اخویه، مال پیامکای اخر شب با آبجی کوچیکس .به هرحال کاشکی این دو بندی که واسه ارامش بیشتر لحاظ شده تبصره هم داشت بلکه شاید این زندگی را بیشتر صفایی بود و بس 
*مفت خوری
از وقتی که نتورک مارکتینگ و گلد کوئست ازاد اعلام شده،بیشتر مشتری های ما کوئستی ها شدن و اینکه یک حجم عظیم از ادمای مفت خور یوهو بریزن اینجا واسه من خیلی ازار دهنده اس. حالا از شانس بد ما یه سری شون دوستای دانشگاهی مون در اومدن و با نگاهاشون یه جورایی به م می فهمونن که بزودی شترشون دم خونه ی ما خواهد خوابید و ما مجبوریم موبایل رو خاموش کنیم و بشینیم حرفای تکراری رفقایی که می خوان پولدارمون کنن و چیز شعرای رابرت کیوساکی و پدر گدا و پدر بچه مایه و اینا رو گوش بدیم . کلا مردم ما برای پول دراوردن هرکاری حاضرن بکنن ،بجز کار کردن
*ستاد مبارزه با بحران
فرمانده از وقت مزیین شدیم به سیبیل ما رو جواد فلاحتی صدا می کنه . ظاهرا جواد فلاحتی یکی از مجری های صدای امریکاس که حتما سیبیل داره. دو سه تا بحران رو با سیبیل رد کردیم . یه بحران اساسی یکی از دوستان رو هم دایورت کردیم رو سیبیل. ایشالا طی چند روز آینده بر طرف خواهد شد. ایشالا در روزهای آتی بیشتر در موردشون صحبت خواهم کرد

۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

سیبیلوهای رمانتیک


 نمایی جذاب از حمید،مردی با ریدمان در ابعاد بین المللی
*کرم
حمید باز ریدمان جدید زده!یه کاری کرده که تو تمام محدوده ی مبارک سید خندان،هر کی به هر کی زنگ می زنه گوشی تلفن ما زنگ می خوره! از صبح تا حالا هرچی آقای "ب" زنگ می زنه که با خانوم فشارکی صحبت کنه  ،گوشی ما زنگ می خوره،من با علم به این که نباید گوشی رو بردارم،بر میدارم و آقای "ب" می گه علی جان شما برندار!بذار اونور بردارند!در کرم ریختن لذتی است که در انسانیت نیست. 
*سبیل
با جمع رفقا سیبیل گذاشتیم . دوستان به دلایل شخصی و بنده به دلیل همیشه گی!!یاد انتخابات افتادک که نتیجه دلخواهم را علی رغم سیبیل نداشت و این جدی ترین دلیل بنده برای تقلب  ِبزرگ  ِصورت گرفته در انتخابات بود . امین آقا که با حکم حکومتی سبیل رو زد و رفت، صولتی شکل اون فامیل خوش صدای لس آنجلسیش شده،نژولیک هم که می گه سبب شادی ملی - محلی شده و کسبه ی محل کلی صفا می کنن با چهره ی جدیدش(به قول شاعر:خلوتم را با سیبیل دیشب صفایی بود و بس) .  حالا در باب شانس اوری سیبیل ما در روزهای آتی حتما موارد بیشتری رو خدمتتون عرض خواهم کرد
*چند روایت رمانتیک
اخیرا دارم دوست داشتن رو از رو دست رفقا ی دور و نزدیک یاد می گیرم . یکی که یاد عشق از دست رفته اش می افته و 
گونه هاش ناخواسته خیس می شه و لا به لای اشکاش می خنده که شاید ناراحتیش به من سرایت نکنه . یکی که خطای بزرگ عشق رو راحت تر از همیشه می بخشه . یکی که نگرانه ،یکی که اینقدر زود و زیاد دل بسته که حالا از همه چی می ترسه. یکی که بیست روز اومده مرخصی و هر بیست روزش رو می خواد کنار طرفش باشه حتی برای دو ساعت ِ یک روزش!کلا حس می کنم جو در حوالی ما بسی رمانتیکه!این جَو رو دوست دارم.