۱۴۰۰ مهر ۳, شنبه

سکانس اخر



شاید گاهی دلت بخواد ده سال برگردی به عقب

ده سال جوانتر بودن رو به دست بیاری

و ده سال سپری کردن و تجربه کنی

این آپشن البته سالهاست که برای بشر قفله

و گمان نمیکنم پیشرفت بشر هم بتونه قفلش رو باز کنه

زندگی هر ادمی مثل یک فیلم سینماییه

هرچقدر بزنی عقب چیزی در ادامه تغییر نمیکنه

داستان به همون شکل روایت میشه

گیرم که ده سال برگشتی به عقب

همون چیزی که باعث شد تو هر لحظه

تصمیمی براش بگیری مجبورت میکنه دوباره همون رو تکرار کنی

بیخیال برگشتن باش و منتظر سکانس پایانی فیلم زندگیت بمون 

۱۴۰۰ شهریور ۲۷, شنبه

واکسن



و بالاخره واکسن رو تزریق کردم
با وجود ترس اضطراب و استرس
از اینده نا معلوم
چاره ای نبود
وقتی همه عزیزانت این مسیر رو رفتن
مجبوری تو هم همین کارو بکنی
اگر قرار به موندن باشه بهتره همه با هم بمونیم
و اگر بنا به رفتنه . همه با هم بریم
تصور اینکه همه تو یه راه باشن و تو تنها تو یک راه دیگه
حقیقتا ترسناکه
به امید زندگی بدون استرس

۱۴۰۰ شهریور ۲۱, یکشنبه

38



آدمها همیشه روز تولدشون خوشحالن
حتی وقتی که میدونن با گذشت یک سال دیگه 
به سمکت ناتوانی و ناکامی حرکت کردند و یک قدم
به آخر راه نزدیکتر شدن
ما دوست داریم همه چیز رو انتها برسونیم
الا اون چیزی که اسمش رو گذاشتیم زندگی
من هم مثل همه ادمها از مردن میترسم
نه به خاطر عدم آگاهی از انچه که بعد از مرگ به سراغ ادم میاد
من همیشه تو زندگیم از تغییر فرار کردم
چه تغییر مثبت و چه منفی
چه برسه به همچین تغییر بزرگی
من برخلاف بقیه ادمها حس خوبی به روز تولدم ندارم
همونطور که دیگه حس خوبی به عید و تحویل سال ندارم
هیچ وقت نداشتم مگر یه دوره کوتاهی در اواسط دهه سوم زندگی
انگار زندگی برام شده آی فیلم و یک سری داستان تکراری و کسل کننده
امسال 38 ساله شدم. تولد امسال با گلودردی شروع شد که توهم کرونا بود
و با تب و لرز مادر بزرگم که احتمالا اونم توهم کرونا بوده!
برخلاف همه سالها نه در کنار دوستام دورهم جمع شدیم
نه در کنار خانواده! خانواده که هر روزداره کوچکتر میشه
به هرحال این هم یکی از سریالهای ابکی زندگی آی فیلمی منه
اینم تموم میشه.منم تموم میشم. غصه هام هم همینطور

۱۴۰۰ شهریور ۱۳, شنبه

سیاهچاله




 یه روز از خواب بیدار میشه و به این نتیجه میرسه

که برای همیشه فراموشش کنه

فراموش کردن در عصر دیجیتال یه کم سخت و دور از ذهن

به نظر میاد. اینکه بالاخره یه بار یه روز یه جایی توی یک عمس دسته جمعی میبینیش

یا تو یکی از اپلیکیشنها فالو کردن اون رو به عنوان کسی که میشناسیش 

بهت پیشنهاد میده . تازه اگر انقدر دلش رو داشته باشی که قبل از فرموشی

از همه اپلیکیشن هات پاکش کرده باشی

با این حال از بلاتکلیفی و تنهایی خسته شدی

تصمیم میگیری به گزینه های دیگه فکر کنی.

خوب ترینش رو انتخاب میکنی.تمرکز  میکنی روی انچه که

تو رو به اون نزدیکتر میکنه

نظرش رو جلب میکنی .دوستش داری و دلت میخواد دوستت داشته باشه

داره. پیگیر لحظه به لحظه تو میشه. به صدای قلبت گوش میدی

دنبال تپش های رئز های اول میگردی . صدایی به گوشهات نمیرسه

کم کم احساس میکنی راه رو داری اشتباه میری

انگار که لباس قشنگی رو داری میپوشی که اندازت نیست

مثل کفش جدیدی به راحتی کفش قدیمت نیست و داره ازارت میده

با خودت فکر میکنی و میبینی که هنوز دلت ازاد نشده

هنوز درگیر عشق یک طرفه ای هستی که جوابش منفی بوده

به این فکر میکنی که روزی با خودت گفتی عاشق هر کسی هم که بشم

و کنارم بگذاره ،فراموش میکنم

عاشقی گودال عمیقیه!خوش به حال اونی که میتونه از این گودال فرار کنه