۱۴۰۲ دی ۹, شنبه

روز اخر

*

روز اخر حضور  خواهر در مرز پرگهر

اخر شب دایی و نیما و نگار میان خونمون

برای دیدار اخر . طبق گفته اژانس هواپیمایی

کسی نباید میرفت فرودگاه و خواهر از این بابت شاکیه

جو سنگینی تو خونه حاکمه . کوچکترین اشاره ای 

میتونه با گریه کسی همراه باشه سوژه خنده شبمون اقا شجاعیه

دایی میگه شوهرتو اذیت نکنیا وگرنه میرم پیش شجاعی

اونم تو رو اذیت کرد میرم پیش شجاعی

من فرودگاه نمیرم . صبح قبل از حرکت تو بغلم گریه میکنه 

به رختخواب میرم ت.ی تخت گریه میکنم . از امروز زندگی

شکل دیگه ای رو بهم نشون میده

*

ح بیقراری میکنه و با اصرا من راضی میشه برم پیشش

حالش خوب نیست تهوع و سرگیجه داره. درد بزرگ رو به لذت 

فراوان تبدیل میکنیم

*

با هادی تلفنی صحبت میکنم و تولدش رو تبریک میگم میگه موسوی 

رفته خدمت و پشمام میریزه . میگه از شرکتی که توش کار میکرده

بیرون اومده قراره بره جایی که 25 تومن حقوق میدن 

زندگی هادی روی ریپیت اند ریپیت گیر کرده

*

با ح قرار تیاتر داریم نیمه اول فوتبال رو میبینم و راه میفتم

به موقع میرسیم سر جای پارک اذیت میشیم و در نهایت میرسیم

کنارمون همکلاسی یوگای ح نشسته به طور خیلی اتفاقی 

نمایش بدی نیست. بعد از اون برای شام میریم پیتزا خاتون . چون پیداش نمیکنیم 

میریم در ب در بعد از اون میریم چهار راه پاسداران و بعدش خونه

تصمیم میگیرم به احترام دوست پسر جدیدش ارتباطمون رو کم کنیم

*

جمعه رو به خواب میگذرونم . موبایل پدر رو دزد زده و عصبانیه

برای شب بلیت کنسرت م درخشانی رو دارم . سر تایم میرسم ولی جای پارک نیست

موقعی که کاملا از جا پارک نا امیدم یه جا پیدا میکنم. موقعی میرسم که همه ایستادن تا برای 

نوازنده ها دست بزنن . پس خیلی به موقع رسیدم . اجرا بی نظیره 

خیس عرق هستم ولی اوکیه . با حال خوب میرم خونه

۱۴۰۲ دی ۲, شنبه

شب خیلی یلدا

*
برای درد دستم یه کلینیک توی پاسداران پیدا میکنم و میرم
با ترافیک و بدبختی میرسم اونجا
همزمان بازی پرسپولی س و استقلال خوزستانه
بازی ور دنبال میکنم. نهایتا مساوی میشه
منشی های دافی داره اونجا و من بدتیپ ترینم
دکتراولی ویزیت میکنه . یه دختر جوان که مثل علی دایی
سین وشینش میزنه
برام نوار عصب و عضله مینویسه میترسم و نمیدم
برمیگردم خونه
*
ح مسیج میده و میگه مشکل بیماریش حل شده
همون دیالوگها منو به  خونه شون میرسونه. با اجیل
یلدایی و پنج بستنی زمستونی
دقایقی حرف میزنیم . اقایی به نام عابدی زنگ میزنه
متوجه میشم کیس دوستیشه. میگه برای منفعتی
با هم هستن . باورنمیکنم در مورد میم هم میگفت اجباری درکاره
اون شب برای اولین بار با هم میخوابیم . بدون ترس
*
اجیلها رو با الوپیک و صفر الهی میفرستم برای مشتریا
صفر خیلی دیر میرسه و الو پیکیه زنگ میزنه که تصادف کرده پاش شکسته 
و یه  اجیل رو هم به فنا داده. یه پیک دیگه میگیرم  به دستشون میرسونه
تمام وقت از استرس ویبره میزدم
-*
گودبای پارتی خواهر به خاطر مراسم ختم خاله زن دایی
به جمعه روز بعد از یلدا میفته . تقریبا تمام فامیل به همراه
اقای سیاوش برگزار میشه . نیما یه اسپیکر بزرگ اورده
و باهاش موسیقی پخش میکنه و پدر نگران اعتراض همسایه ها
نگار یه فال یلدایی به پروشات میده که بخونه . توش نوشته از طرف عضو جدید 
خانواده . اول هیشکی نمیفهمه  چی شده ولی یوهو همه متوجه  میشن
که نوه خاله وحیده مون در راهه! مادربزرگ فشارش میفته و لحظات عجیبی
سپری میشه. مامان تمام وقت بغض توی گلوش حرکت میکنه
شب یلدای واقعی مامان همین شبه . شنبه شب میریم برای بدرقه و خداحافظی


۱۴۰۲ آذر ۲۷, دوشنبه

دزد

بیست و یکم اذر میریم واسه مراسم عقد خواهر

صبح میرم سر کار . قبل از ظهر برمیگردم تهران

سالن حوالی غرب تهران هست وبه سختی پیدا میکنم 

دستم درد میکنه و موقع پوشیدن کاپشن بیشتر این درد رو حس میکنم

مامان اینا دیر میرسن وقتی من میرسم که سارا و سیاوش و محمود رسیدن

مراسم برگزار میشه. بغض تو گلوی مامان بالا پایین میره

بعد از مراسم میریم رستوران و ناهار میخوریم . رستوران پله های 

زیادی داره و به سختی مامان اینا رو میرسونیم

بعد از ناهار برمیگردیم خونه و میرم کلاس. خوب نیستم و برمیگردم خونه

مادربزرگ خونه  ماست . میره پایین تا استخوای سگای پایانه روبیاره

با رنگ پریده میاد بالا و میگه خونه اش رو دزد زده . خونه بغلی رو هم خالی کرده

تمام طلاهاش و سکه هاش رو برده و اثا خونه اش کف زمین پخش کرده. پلیس میاد 

صورتجلسه میکنه و میره.  اخر شب خواهر و دختر خاله میان خونه با صحنه دزدی 

رو به رو میشن .همه به این فکر میکنیم که ایا یک روز خوش سهم ما از این زندگی نیست

*

برای دست درد میرم دکتر . اول یک کلینیک توی پاسداران رو انتخاب میکنم و به خاطر 

ترافیک نمیرسم . یه دکتر حوالی تهرانپارس که رزور کرده بودم میرم . نوبتم میشه و میرم تو

دکتر ازمایش و عکس مینویسه در مورد گیاهانش موسیقی و مهاجرت گپ میزنیم 

*

دربی و پر استرس مساوی تموم میشه  همین 

*

جمعه اب مجید میریم خونه نژادی عیادت . کمرش گرفته و نمیتونه درست راه بره

پلی استیشن بازی میکنیم گپ میزنیم بلال پخته شده در هوا پز میخوریم و قبل از شام

برمیگردیم . در مورد پماد الاغ که به پیشنهاد من خریده صحبت میکنیم خوش میگذره بهمون


۱۴۰۲ آذر ۱۸, شنبه

18آذر

امروز سالگرد شروع رابطه من و ح هست

دیشب وقتی از کنسرت تهمورس برمیگشتم دیدم یه عکس خونی 

مانند از دستش گذاشته . تا صبح نکران خوابیدم

امروز روح دخترانه ای دارم . ناراحتم

به گذشته برمگیردم . حس خوبی ندارم. خاطرات خوبی 

پیش روم نیست . روزایی رو به یاد میارم که با میم 

بود . روزایی که تشنه توجهش بودم. روزایی که براش واقعا میمردم

روزایی که برای چند دقیقه دیدنش به در و دیوار میکوبیدم

شبی که فت با کسی بیرونه من رفتم سر کوچه شون تا ببینم کیه

اون هیچ وقت قدر دان علاقه من نبود . نگاهی متفرعن داشت

و نیم نگاهی به پسرای دیگه . حالا که با اکانت فیک

دنبالش میکنم اینو بهتر متوجه میشم. انتظار واکنش احساسی

ازش امروز ندارم. راستش براش ارزوی روزای خوب رو هم ندارم

ارزوی روزای بد رو هم ندارم .ولی میدونم که حالا حالاها کسی 

پیدا نمیشه که مثل اون دوستش داشته باشم

میتونم بگم که واقغا زندگی عاطفی من بعد از اون به فنا رفت

۱۴۰۲ آذر ۱۱, شنبه

داماد نو مبارک

از وضعیت بیناییم نه تنها راضی نیستم که حتی نگرانم .

وقت میگیرم و میرم مطب دکتر . جای پارک به سختی 

پیدا میکنم . مطب شلوغه ولی خیلی معطل نمیشم 

وضعیت اونقدری که فکرمیکنم بد نیست و دکتر 

میگه بهتر هم خواهد شد نگرانی رفع میشه

 *

هفته پر استرس. پرسپولیس و النصر بازی حساسی رو دارن

نگران خوردن گلهای زیادیم . وقتی النصر ده نفره میشه خیالمون راحت میشه 

که خب خیلی قضیه ترسناک نخواهد بود . درنهایت مساوی میشه

و مساوی قطعا از باخت سنگین بهتره

*

دستگاه مون به چهارگاه تغییر میکنه. دو قطه جذاب رو تمرین میکنم

یک ساعت درس و دو ساعت معاشرت میکنیم . خیلی وقت بود دلم همچین معاشرتی 

رو میخواست

*

چهارشنبه برای اولین بار اقای رضایی داماد احتمالی خانواده همراه با دوستش و سارا 

میان خونمون . قبل از اومدن شادی عجیبی توی چهره خواهرمه و تازه

میفهمم که عشق در ادهها چه شکلی داره با خودم فکر میکنم که ح و ژ ایا

هیچ وقت همچین خوشحالی ای رو برای دیدن من داشتن؟؟ بعید میدونم

مهمونا میان . رضایی شکل اشتری به نظرم میاد. دوستش شخصیت

لو لولی داره . همونطور که تصور میکردم . سعی میکنم موجه و منطقی 

رفتار کنم .مهمونا میرن شادیش برای خواهرمیمونه و بیخوابیش برای من

بعدها از مامان میشنوم که مهمونا از من خوششون اومده بود

*

پنجشنبه کارم زود تموم میشه و چون برنامه ای نداریم میرم انبار

اونجا ناهار با صولتیو عمو میخوریم و بعد از کار میریم سمت کافه

گوقتی از انبار میخوام بیام بیرون سگها دورم رو میگیرن و دروغ چرا

میترسم! بعد از انبار میریم کافه و صالح و سعید برخلاف اینکه زودتر از من 

راه افتاد  دیرتر میرسن . عامری کوچک اونجا با صاحب کافه در حال تخته

بازی کردنن. پیرامون مهاجرت سعید حرف میزنیم . تصمیم سختی که

پشتش یا شکست سنگینه یا موفقیت ابدی!


۱۴۰۲ آذر ۴, شنبه

تلاطم

 *

----------------------------------------

---------------------------------------

----------------------------------------

این هفته کلاس برای بار هزار و انم کسل شد

به علت مرگ مادر شوهر استاد . به همین علت 

وبلاگ این هفته رو با چند خط سکوت اغاز کردیم

*

اقای هواشم دوس و برادر گرامی .وراننده خوبمون

480کارتن خیس به اهواز میرسونه. در بارانی ترین روز ممکن

اول انبار دار قبول میکنه بار رو خالی کنه ولی بعد پشیمون میشه

رایزنی های ما بیفایده است و بعد از کش و قوس زیاد

نهایتا قبول میکنن کارتن خالی از تهران بفرستن 

و بار رو از کارتن خیس به خشکگ منتقل و در نهایت تخلیه کن

پروسه تخلیه بار سه روز طول میکشه ولی در نهایت موفقیت امیز 

انجام میشه

*

سیستم صدور بارنومه قطع میشه. علت؟ عدم ارسال بارنامه های شرکت

غلامی با بارنامه هایی که روز قبل چاپ گرفته بودیم میره سازمان و

کاشف به عمل میاد اقای ملکزاد امار کرایه پایین های ما رو داده. از ما گزارش

بارنامه های ما رو میخوان . روی سی دی به شکل pdf. گزارش رو میگیرم 

روی گوشی ومیرم یه کافی نت توی اکبراباد . شماره کافی نتیه با مال من فقط 

یک عددش فرق میکنه .روی سی دی میزنیم و به دست مامور مربوطه میرسونیم

سیستم وصل نمیشه و طرف که گوبا لج کرده فرداش هم وصل نمیکنه تا ما ادب شیم

در نهایت اخرین ساعات پنجشنبه مشکل حل میشه

*

کیتی که از سر لجبازی از فروشگاه دیگه ای خریده بودم رو میبرم تعویض کنم

دفتر فروشگاه توی یک کوچه تنگ حوالی انقلابه . به گه خوردن میفتم. بالاخره کیت

با کیفیت فراتخمی رو میدم و یک کیت با کیفیت فرا تخمی دیگه تحویل میگیرم

میخواستم فروشنده قبلی رو تنبیه کنم ولی خودم تنبیه میشم

*

اخر هفته با دوستان میریم فیلم عامه پسند . مجید میگه کمرش درد میکنه ونمیاد

به سمت اطلس مال میرم اول اشتباهی وارد یه پاساژ دیگه میشم و با راهنمایی مرد

پارکبان خارج میشم و میرم جای درست . پارکبان اطلس مال دلش پره و چند دقیقه درد دل میکنه

بچه ها رو به سختی پیدا میکنم چون مطلقا انتن نمیدن. چند نفر با دوربین و مخیکروفن در مورد زخم 

کاری با مردم مصاحبه میکنن . نژادی سوزنش روی دیالوگ چه خبر -هیچ -هیچه هیچ؟هیچه هیچه هیچ

گیر کرده . فیلم محتوای غم انگیزی داره و تمام تایم همسر نژادی فحش میده

بعد از فیلم شام میخوریم و سر شام یه دختر طرح مذهبی که پشت سر ما

نشسته به من پیشنهاد میکنن

*

جمعه رو گذاشتم برای شلکس . مامان اینا میرن رودهن دیدن عمه زری

سر کمر بند با پدر جر و بحث میکنم و ساس بندر رو بیخیال میشه

سریال میبینم . بقیه پیتزامو میخورم . خواهر میاد و درمورد برنامه هاش 

صحبت میکنه و ظاهرا قراره همسر جدیدش چهارشنبه رو نمایی شه 

حس خوبی ندارم ولی در موردش هم حرف نمیزنم

۱۴۰۲ آبان ۲۷, شنبه

سه بیلبورد اونور تر

شنبه رو فرهنگی شروع میکنیم . با مجید قرار میذارکم و میریم

فیلم سه بیلبورد خارج از میزوری رو میبینیم . قبل از فیلم بازی 

استقلال و تراکتوره منتقد فیلم از عدم جذابیت فوتبال میگه و اقایی 

\که کنار من نشسته میگه بازی جذابی هم بوده انگار

فیلم شروع میشه و از تماشای بدون سانسور فیلم تو سینما لذت میبریم

بعد از فیلم انتراکت کوتاه و سپس نقد فیلم.وسط نقد فیلم یه خانوم محجبه

شخصیت داستان رو لاشی معرفی میکنه که همه مون پشمامون

میریزه  تجربه تمیزی به نظرم میاد

بعد از نقد شام میخوریم و میریم

*

اقای ر عشق جدید خواهر برنامه داره بره همدان و خواهر اصرار داره

باهاش بره ولی اون تمایلی بهبردنش نداره. خانواده تازه روشنفکر شده ما

هم واکنشی نسبت به ماجرا ندارند . در نهایت اقا قبول نمیکنه و رفتنشون

کنسل میشه. خواهر سر شام میزنه زیر گریه و مامان و پدر براش اکلیل میریزن

شاید فکر میکنن که به خاطر مهاجرت و دوری طولانی گریه میکنه ولی من این جنس 

از گریه رو میشناسم . وقتی اقای میم میخواست بره سفر کویر و ح رو با خودش

نبرد. همون روزی که من با تمام قلبم کنارش نشسته بودمُ زد زیر گریه که

چرا مثل یه دوست دختر براش تعریف نشده

*

پنجشنبه طلسم رو میشکنیم و هدیش مال دور هم به یاد ایوم قدیم جمع میشیم. طبق معمول 

صولت دیر میاد . خواهر صولت و بچه هاش هم هست . دخترش صدای بلندی داره 

و بدقلقه. به مرور بقیه شونم میان .و سیاوش بهمون اضافه میشه. کنار میزمون شکلات فروشی ای هست 

که بچه ها از تنگش مشت مشت شکلات برمیدارن . سیاوش طبق معمول 

بچه های بد قلق رو سر حال میاره . به خواهر صولت میگم

میتونین دوستمون رو اجاره کنین بری این چند روز شب خوبی رو  میگذرونیم 

۱۴۰۲ آبان ۲۱, یکشنبه

آنلاک

 *

رابطه خواهر با اقای م نزدیکتر و نزدیکتر شده.

زمان زیادی رو با هم میگذرونن که خیلی باب طبغ 

پدر و تا حدی من نیست . حس خوبی به طرف ندارم

یه شب میره خونه پسره و پدر از سر شب کلافه است

در نهایت بحثمون میشه سر این قضیه و به رفتار خواهر اعتراض میکنیم

مامان طبق معمول دفاع میکنه و در نهایت تو تریکی شب همه چی فراموش میشه

*

گلودرد و ابریزش بینی و بیحالی منو به دکتر رحمانی میرسونه

بعد از فوتبال پرسولیس و اس تاجیکستان میرم مطب

دختر بچه ای اونجاس که از شدت تب رگش پیدا نمیشه

با کمک دکتر و وطن بالاخر کار انجام میشه

اونجا روی یک خانوم پیر کراش میزنم

خانوم پیر به وطن کمک میکنه سرمش رو وصل کنن شبیه زهرا 

دوستمونه . خانومه بهم میگه مریض میشیا گفتم من واکسن زدم و مریضی رو خفیف گرفتم

نوبتم میشه با دکتر در مورد سگ و گربه و کتاب طب واشنگتنی کهروی میزشه حرف میزنیم

دکتر میگه میخوای سرم بزنم یا با قرص اوکی ای

سرم میزنم . داروها رو میگیرم و میرم خونه و به زودی بهتر میشم

*

پنجشنبه بعد از یک تماس طولانی با نژادی و عیالش میریم سینما. به موقع

میرسیم. فیلم خنده داری رو میبینیم . بعد از مدتها میخندم. تجربه سینمای بدون عینک رو انلاک میکنم

یادم نمیاد اخرین باری که سینما رو بدون عینک و با دید دقیق دیدم کی بود. شام پیتزای خوبی 

میخوریم و با حال خوب برمیگردیم خونه

*

جمعه رو گذاشتم برای استراحت . صبح میرم قطره هامو میخرم رمز کارتم رو فعال میکنم و اماده میشم

برای شب که کنسرت ازاد رو خواهم داشت. دم در سالن تیاتر شهر اقایان درویش طوربا ریشهای بلند رو

میبینم و کسی که شبیه هادی همسر ساراست . کنسرت سر تایم شروع میشه. اجرای عالی

قطعات عالی و وقتی ساقی من خرابم رو میخونه پرواز میکنم. اجرا عالیه . بعد از اجرا

میرم و تنهایی جیگر میخورم . به این فکر میکنم اولین باری که تنهایی چیزی رو تجربه کردم 

کی بود. کنسرت معتمدی و علیزاده برج میلاد . جایی که یاد گرفتم به خاطر همراه نداشتن 

خودمو از چیزی محروم نکنم . جایی که تفریح مستقل رو تجربه کردم . اولین کنسرت بدون

عینک هم انلاک !!

۱۴۰۲ آبان ۱۳, شنبه

پیتزای خوب


سرعت اتفاقای زندگی خواهر بیشتر از حد تصوره

ویزاش اومد و حالا به همسر صوری خودش علاقمند شده

هرچن برای من غیر قابل باوره

امیدوارم اتفاق مایوس کننده ای این وسطا رخ نده

*

برای اولین بار با چشم غیر مسلح میرم تیاتر . زودتر میرسم و با تبلت فوتبال 

میبینم . مساوی میکنیم و شت نمایش خوبی نیست 

نمیدونم شاید من نمیفهممش 

حس میکنم از دایره درک دارم دور میشم که نتیجه همنشینی با ادمای میان رده است

*

سه شنبه با بچه ها میریم نمایش موزیکال. کیفیت همه چی معمولیه

یک نمایش  معمولی با اجرای معمولی معتمدی/. سارا نمیاد و به جاش 

سپیده دوستشون وسحر میان سپیده دیر کرده و چهره گلی دیدنیه

نژاد هنوز سرفه های خشمگین میکنه . بعد از نمایش دخترا جدا میشن و ما شام میریم 

اکوان پیتزای خوب از پدر و مادرخوبم بهتره


۱۴۰۲ آبان ۶, شنبه

بی خبری

 *

روزای تکراری و تکراری و تکراری

صبح کار عصر خونه . چیزی برای گفتن و نوشتن نیست

یکشنبه از سر کار میرم سمت ولیعصر . بلیت تیاتر دارم

زود میرسم و تصمیم میگیرم برم کادو تولد بچه های ریس رو بگیرم

فروشنده باحال و پر انرژي ای پشت مغازه هست

برخلاف اونی که همیشه ازش خرید میکردم که طوری بود

که انگار به زور اوردنش سر کار

سه تا انتخاب هیجان انگیز میکنم. میرم سمت سالن

بازم زود میرسم . میرم و یک ذرت و قطره چشم میگیرم

بلیت رو نگاه میکنم تا از ساعت مطمعن شم. ای وای

یک هفته زود اومدم 

*

به مناسبت سالگرد پدربزرگ خونه مادر بزرگ جمعیم 

پرنیان هست پروشات نیست نیما هست نگار نیست 

دایی هست زن و بچه اش نیستند .من هستم شقایق نیست!!

برای اولین بار همه شت میز جا میشن غم بزرگتر مادر بزرگ 

نبودن همه تو جایی که همیشه بودنه

۱۴۰۲ مهر ۲۹, شنبه

چشم

 تصمیم گرفتم چشمم رو عمل کنم

از دکتر جیم وقت میگیرم و بهم میگن صبح شنبه راس ساعت ده کلینیک باشم

 با پدر میریم کلینیکتو ترافیک گیر میکنیم

با چند دقیقه تاخیر میرسیم . بعد از چند دقیقه سر در گمی

پذیرش میشم. میرم و نمره چشمم رو مشخص میکنن 

و بعد ویزیت قرنیه چشم و بعد عکس از چشم

تصویر برداریش چیز عجیبیه سرگیجه میده

همه چی محیای عمله. میرم تو اتاق و تمام توصیه های قبل از عمل رو انجام نمیدم

دکتر میم قراره عملم کنه . کمی استرس میگیرم پسر لاغری که کارای 

پذیرشش رو انجام میده میگه حرف نداره و تازه از کانادا برگشته

عمل ده دقیقه بیشتر زمان نمیبره ولی وسطش دلم میخواد بگم گه خوردم و بلند شم

برم . تموم میشه و نور خیلی اذیتم میکنه 

وضوح بالا و پشم ریزونی داره

هشتم مهر من با رفیق 25 ساله خدافظی میکنم

۱۴۰۲ مهر ۱, شنبه

تمام !

 بالاخره تمام شد

رابطه ای که سالها منتظرش بودم. براش دعا و نذر کردم

در نهایت دیدم که چیزی که میخوام نیست

مثل لباس زیبایی که اندازت نیست

مثل ماشین گرونی که رانندگی باهاش رو بلد نیستی

مثل مهمونی با شکوهی که بهش تعلق نداری

بستنی سنمارکو اخرین جایی بود که با هم رفتیم

و بعدش یک خداحافظی طولانی و یا شاید ابدی

*

بالاخره روکش دندام رو میچسابنم . دکتر میگه

ممکنه بعدها از یر شیطنت کنه و بره واسه کشیدن

شت!

*

مسواک برقی سفارش میدم. با یک روز تاخیر به دستم میرسه

روی بدنه اش لکه های ابی هست به فروشنده زنگ میزنم

فروشنده ابراز تعجب و شرمندگی میکنه. فرداش برام یکی دیگه

میاره. ظاهر کاسب مهربانی داره. مشتریش خواهم شد


۱۴۰۲ شهریور ۲۶, یکشنبه

رخوت الود

 *

مادر بزرگ و خواهر برای تولدم میان خونمون بی حوصله ام 

سگ  سیاه افسردگی داره سواری میگیره ازم 

شب سختی رو سپری میکنم علیرغم اینکه باید شاد باشم

شام از بیرون سفارش میدیم و با دو ساعت تاخیر غذا رو میخورم

تو مثلا  شاد ترین لحظه عمرم بهترین زمان زمانیه که میتونم بخوابم

*

با ژينا میریم بیگ بوی . از سر کار برگشته و حسابی

خسته اس. دوست دارم بهش بگم که روزایی که از سر کار میام

به همین اندازه خسته ام و تو منو میندازی تو داستانای رانندگی

از این رابطه خسته ام. شاید انرژيم رو بذارم واسه تموم کردن

*

با بچه ها میریم کافه شید برای تولدم. کادو کتابهایی رو میگیرم که قبلا

داشتم . تمام وقت در مورد کرونا  و مریضی و بیماری حرف میزنیم و کسل کننده

میریم جلو . مجید برام دوتا سی دی موسیقی جنوب و دوتار اورده

خدا خدا میکنم زودتر تموم شه. 

*

با ژینا میریم فشم . قرار میذاریم بریم دوورا . با جاش حال نمیکنه و رستو.ران 

رو عوض میکنیم . میریم ورجین اونجام جا رو عوض میکنیم باز میگه بریم جای دیگه بشینیم

یه کم تندی میکنم میشینیم همونجا .شام میخوریم و برمیگردیم سمت تهران

تو ترافیک خودمونو گیر میندازیم. میرسونمش و میرم خونه

*

برای جا دادن کارتن نوارها مجبورم کمد دیواری رو خلوت کنم . کارتن نوارا رو عوض

میکنم و خاطره بازی میکنم با سرگرمی های دوره نوجوانی . چیزای نوستالژيک پیدا میکنم

چندتا از نوارها رو به دکور اتاقم اضافه میکنم و چن تا از ماشینای اسباب بازی کودکی را

بزودی دی وی دی پلیر خوهرم را به مجموعه اتاقم اضافه میکنم

*

اخر شب تصمیم میگیریم بریم باغ کتی. سر راه ذغال و چیپس و اسنک میگیرم .اکبر اینا ریز

تیکه در مورد روابط قبلی میندازن . تازگی رفتن تایلند و از خاطرات تایلند میگن 

و بعد از اون کتی از خاطراتش از دپستاش. دلم میخواد زودتر برگردم خونه ولی تا

ساعت ۳ میمونیم . وقتی میرسم خونه خوشحالترین ادم دنیام. حس میکنم حوصله قدیم را ندارم 

هیچ جا بهم خوش نمیگذره

۱۴۰۲ شهریور ۱۸, شنبه

39

 *

بعد از مدتها با نژادی صحبت میکنم . مادر گلی به خاطر

جراحی تومور سینه بستری بوده و خودش هم تصادف سنگینی

کرده ماشینش حدود بیست میلیون خسارت خورده

که الببته با خوش شانسی طرف مقصر بوده و به خیر گذشته

*

طبق معمول دوشنبه ها میرم دنبال ژ و میریم 

یه جای باحال تو حوالی دهکده المپیک

بعد از اون میریم میچرخیم و از دل ترافیک میریم

باماهاس . از شکل شوخیهاش خوشم نمیاد و کلاه میشم

دلم میخواد زودتر برم خونه . خسته ام 

*

میرم دندون پزشکی تا بالاخره روکش دندون رو بذارم

یکی از دندونام به دما حساس شده دکتر عکس میگیرهخ 

و میریم واسه ترمیم وسط کار میگه با عصب درگیر شدیم

تو سرم میزنم از ترس عصب کشی . درنهایت پرش میکنه و میگه

اگه درد گرفت بیا عصب کشی کنیم . احتمال ده درصد و ظرف

سه چهار روز.

*

شب تولدم با ژینا میریم رستوران کوهستان . جایی که قبلا به فرسا و معصوم

میرفتیم . غذای خوبی داره . هوا عالیه وهمه چی خوبه . ژینا قبل از سوار شدن 

موزیک تولد پلی کرده و بهم دوتا پیرهن خوشگل و اندازه هدیه میده

شام میخوریم و برمیگردیم سمت خونه از تجریش میریم و تو ترافیک گیر

میکنیم . اولین دقایق تولدم ح مسیج میده تولدت مبارک امیدوارم درست شی

من درست شم؟؟!!

*

روز تولدم همزمان میشه با اثاث کشی خواهرم . حالا 17 شهریور

برای خانوادم مفهوم دیگری پیدا میکنه. از خانواده فقط خاله و دایی تبریک

میگن و از دوستان مجید وسیاوش زنگ میزنن و سایرین فقط مسیج

تلخ ترین تولد عمرم رو خودم به تنهایی جشن میگیرم بدون کیک

بدون شمع بدون هیچ شادمانی. 39 ساله میشم. تا اخرش راهی نمونده

۱۴۰۲ شهریور ۱۱, شنبه

رفتم که رفتم

 *

برای خانم ح هوایی بدی میزنم . مسیجمیدم و عذرخواهی میکنم

کمی جدل میکنیم و به صلح میرسیم 

بیقرار تر میشم . دلم تنگ شده براش. روزای بدی رو میگذرونم

با ژینا بهم خوش نمیگذره . گذر زمانه و کاملا با چیزی که تو ذهنم 

داشتم فرق میکنه. ادبیات مشترک نداریم و انگار همون دوستای قدیمی موندیم

لیوانی که برای ح فرستادم رو مرجوع میکنه . از من بعنوان استاکر یاد میکنه و روزهای

تلخی رو بدون هم میگذرونیم هرچند هر دو تلاش میکنیم بگیم بهمون خوش مکیگذره

*

خواهر بالاخره اوکی مهاجرت رو از مهندس گرفته. خونه جدید خریده و قراره اونجا رورهن بده

تو حماسباتش اشتباه میکنه و پول کم میاره . براش جور میکنیم هنوز مردد بین رفتن و موندنه

تخت و مبل هاش رو فروخته و حالا قراره خونه ما زندگی کنه. 

*

سهل انگاری تو رانندگی و حواس و پرت و ور رفتن به موبایل و در نهایت تصادف 

کاپوت غر میشه و رنگش میریزه. ماشین رومیذاریم پیش امراله و حدود 4 تومن برام اب میخوره

کاش همه مشکلات با پول حل میشد

*

بلیت کنسرت سراج رو میگرم و تنهایی میرم . بعد از مدتها تفریح انفرادی 

فضای جمع مذهبی به نظر میاد . کنسرت حال و هوایی عاشورایی داره

استاد در حین خوندن صداش کمیگیره و درست نمیشه. خش میگذره. شب خونه سارا اینا

مهمونیه و من نمیرم .مجید تاکید میکنه که خوش گذشته ولی حس میکنم اونجوری که باید 

نبوده


۱۴۰۲ مرداد ۲۸, شنبه

روزای بلاتکلیفی

*

تمرین انی هفته های من قطعه زهره است . برای خودم میزنم

و تا حدی مسلطم به قطعه . مامان اون روز میگفت پدربزرگمون 

این قطعه رو با سوزخاصی میخوند. موسیقی حافظه خاطره های ماست

.*

ماجرای محاجرت خواهر با جاهای باریک رسیده. بعد از اینکه

مشتری برای خونه اش پیدا شد و خونه جایگزین رو پیدا کرد

ناهان خریدار جا زد و اقایی که قرار بود به واسطه اون برن

500 میلیون دبه کرد . همسر سارا همچنان زیر بار رضایت دادن

نمیره .راه های دریایی همچنان مورد تایید نیست و وضعیت به شکل

عجیبی لنگ در هواست

*

با ژ میریم واسه بستنی توی پارک قیطریه .تو راه در مورد تصادف 

صحبت میکنیم و نتیجتا موقع پارک کردن بی احتیاطی میکنم 

و با عقب میزنم به موتوری . تلق موتورش میشکنه و میگه بایدخسارت بدی 

توی ترب میگردم و ارزونترین قاب موتور رو نشونش میدم.450تومن میزنم به حسابش

بستنی رو میبریم تو پارک میخوریم . یه بچه گربه بهمون نزدیک میشه 

بهش ته بستنیم رو میدم و مثل بنز میخوره . برمیگردیم سمت خونه و میچرخیم

توی خیابون

*

.با مجید میریم سینما. فیلم دست انداز . از فیلم بدمون نمیاد .توراه براش جوکهای رشتی

تعریف میکنم و میخندیم. بعد از فیلم اختلاف نظر حضار در سینما بسیار زیاده

تصمیم میگیرم برای ح لیوان بخرم بفرستم. اسم اکانتم رو میذارم رونالد ریگان تا متوجه نشه

*

پنجشنبه با ژ میریم اسکندر کباب .گرون و بد مزه . و بعد میریم بوکان . شلوغه و چایی هم نداره

دور میزنیم تو شهر و یه جا چایی میخوریم و بعد توی یک کوچه خلوت تنها میشیم

واکنش عصبیش باعث میشه بریم خونه . بعد در موردش توضیح میده برام قانع میشم

ولی اروم نه

*

وسط مکالمه تلفنی متوجه میشم صدام گرفته. نمیدونم مال تخمه ادویه زده است یا انگور

قرص ضد حساسیت میخورم وخوب میشم. از شروع دوباره سیکل بیماری میترسم . خبر شیوع کرونا د

دوباره داره دست به دست میشه و میترسم . بخصوص وقتی میشنوم پسرخاله مریضی سختی گرفته 

و سه چهار روز درگیر بوده

۱۴۰۲ مرداد ۱۴, شنبه

لوکوموتیر

 *

با جینا روزای جدیدی رو شروع کردیم کمتر از قبل استاک میکنم

روزی یکبار بهش زنگ میزنم و همه چی خوبه. برای اولین قرار عاشقیمون 

میریم اکوان . عصر همه رو میگم برن خونه و وقتی همه رفتن یادم میفته کلید ندارم

میرزایی رو برمیگردونمکه در رو قفل کنه . بهش میگم میشه بیای میگه میشه بیای دنبالم؟

میگم ابله اگه کلید داشتم که در رو قفل کنم که نمیومدم دنبالت!

کافی شاپش فضای تنگ و تاریکی داره . جوری که میشه

تو بحثای هم شرکت کنیم . ساعتی اونجا حرف میزنیم

و شام میریم اکوان. بعد از شام میرسونمش خونه و برای اولینبار میبوسمش

شب مسیجهای عاشقانه میده و هیچ چیز برام قابل باور نیست

*

همچنان پروژه مهاجرت خواهر در دست اقدامه . خونه رو گذاشته برای فروش ولی کسی نمیخره

مامان میگفت خوبه بریم خانواده سارا رو ببینیم . دخترمون رو به اونا داریم میسپاریم

با مادر و برادر اون قرار میذارن و میرن چیتگر برای شام . وقتی برمیگردن تو کفشهای مامان 

پر شن و ماسه است . واقعا نمیدونم چیکار کردن. پدر فکر میکنه من از رفتن خواهر ناراحتم

و خب ناراحتم . کیه که خوشحال باشه اما شاید این رفتن به بهتر شدن زندگیش کمک کنه 

*

مولودذ میاد دنبالم و میریم سن مارکو . ماشینش بنزین نداره . میریم بستنی میگیریم و میشینیم توی 

پارک صحبت میکنیم و بعد میریم بنزین میزنیم . حس خوبی دارم ولی نگرانم. یاد فالگیری میفتم که میگفتن بین یه 

متولد 67 و 64 گیر میکنی !

*

پنجشنبه با ژينا میریم سبوس و بعد بام تهران . پیاده میریم بالا و با بدبختی توی شلوغی ها یه جا برای نشستن پیادا میکنیم 

کنارمون یه نفر اهنگای خزترکی پخش میکنه . جامون رو عوض میکنیم . یه وسیله بازی وحشتناک

اونجا هست و من به شوخی میگم ده تومن میدم سوار شو. یه اقایی میاد میگه من سوار میشم ده تومنو بده

در نهایت میریم سوار یه قطار بازی مسخره میشیم . متصدیش بهع شدت روی سن و سال بچه حساسه 

به شوخی میگم یارو تست dna میگیره تا سوار کنه . برمیگردیم خونه تو کوچه دقایقی رو با هم هستیم

برادرش از کنارمون عبور میکنه . میرم خونه . حالم خوبه عکس دو نفریمون رو میذارم توییتر 

جواب مناسبی برای پست صبحانه ح خواهد بود !!

*

.مولود جمعه تو همایشی هست دوست پسر سابقش سخنرانی داره . مرتب بهش مسیج میدم

که احساس تنهایی نکنه . قرار میذاریم بعد از هکایش بریم بیرون . میگه جون ندارم و کنسل

میکنیم . شب پشیمون میشه ولی دیره . با برادرش میخوان اخر شب برن شمال براش اسعلام 

جاده ای میگیرم . برام مسیج میزنه که چقدر خوبه که هستی

۱۴۰۲ مرداد ۷, شنبه

شروع دوباره

 *

اگه هفته پیش همین روز بهم میگفتن هفته دیگه خواهرت خونه اش رو

میذاره فروش تا بره انگلیس زندگی کنه

یا ژینو با تو وارد رابطه میشه قطعا میگفتم داستان تخیلی رو

از کجاتو دراوردین

ماجرا از شبیب شروع شد که خواهر برای رنگ کردن مو اومد خونه ما و گفت میخواد

به شکل غیر قانونی از ایران بره انگلیس 

همه مون تو شوک رفتیم داستان شبیه داستان طلاق گرفتن و ماششین خریدنش بود

مامان ریز ریز برای خودش گریه میکنه ولی چاره ای جز تن دادن بهخ جنون

مهاجرت خواهر ندارن 

*

دیدارهای من ژینو با فاصله های کمتری پیش میرفت . روز عاشورا از خونه میام

بیرون و بی هدف میزنم تو شهر تا مهاجرت خواهر از سرم بپره

با ژینو حرف میزنم و قرار میشه برم دنبالش بریم سن مارکو

میریم و یکی دو ساعت با هم گپ میزنیم

برگشتنی اتش سیگار میفته رو لباسم و سوراخش میکنه

شب تو مسیج بازی با ژینو بالاخره به حرف میارمش و 

تصمیم میگیریم بریم تو رابطه !! اتفاقی که سالها پیش باید

میفتاد . بهم میگه دوستم داره و من باورم نمیشه!!

عکسی ازش به یادگار میگیرم

به تاریخ 6 مرداد 1402!

۱۴۰۲ مرداد ۱, یکشنبه

طیب

 روزای ماقبل محرم و اخرین ایونتهای فرهنگی

کنسرت مجید سالاری رو داریم. بعد از کار میرم سمت نیاوران

کل پارک ور بالا پایین میکنم وتازه میفهمم فرهنگسرا جای دیگس

برنامه با تاخیر شروع خواهد شد. حراست مرتب ه حجاب مردم تذکر

میده ولی کسی توجهی نمیکنه. همه از گرما کلافه هستند . بالاخره در باز

میشه میریم تو سالن ولی هنوز خبری از سالن اصلی نیست. صدا بردار برنامه دوبار از مردم

عذر خواهی میکنه . درنهایت بعد از یک ساعت و نیم معطلی میریم تو

اجرا بینظیر تر از حد تصورمه . با خودم فکر میکنم کاش اجرای فرداشم بیام

فردا استوری خواننده رو میبینم که زده اجرای یکشنبه لغو شده!

*

پیمان و صولتی صبح روز دوشنبه تصمیم گرفتن سر مسخره ترین

مسله ممکن با هم دعوا کنن . پیمان موبایل و میز رو پس داد و رفت 

صولت هم تصمیم گرفته سه روز رو خودش بیاد سر کار

از شانس خوبش کرایه ها همه واریز  شد کارها طبق روال

پیش رفت و اعصاب من به ارامش نسبی رسید

*

ماجرای ما و ح تمومی نداره . پیوند یه توییت میزنه و با اشاره به ماجرای

بلاک شدنش منو به تفاله دور انداخته شده تشبیه میکنه 

چند روزبعد ح به بهانه تذکربه ارتباط با یه دختر مشکوک بهم پیام میده و من

با شدید ترین لحن ممکن وابش رو میدم . در ادامه چت میکنیم و بهش میگم  میخوام برای

همیشه فراموشش کنم . بعدها تو سرکلش میفهمم که ناراحت بوده


*

بلیت تیاتر میگیرم و با سارا و نژادی و مجید میریم خانه هنرمندان مجید قرار بود

بیاد لب میدون سبلان و چون دیرش شده بود اسنپ میگیره . پارک گربه های زیادی داره

و داستانای زیادی . کافی شاپهای مورد نظرمون د حال تعمیرن . رستورانی میریم که غذا رو با موبایل 

انتخاب میکنیم و سریع میارن . ارا میگه ما چقدر پیریم که یحیوی رو یادمونه

اول نمایش یه پیرمرد با پارچه ترانا بازی میکنه . مجید روخر میکنیم واونم میره روی صحنه

نمایش در مورد طیب هست. بد نبود مجید با خواهرشکه بهمون اضافه شده بود میره

سارا رومیرسونم و میرم خونه

*

جمعه ها با ژینو . عصر جمعه میرم دنبالش . ماشینم رو از صافکاری تحویل گرفتم 

سر تایم مناسب میرسم با ژنو میریم جیگرکی دزاشیپ که حالا خاطرات منو ژینو توش پر رنگ تره

تو چشماش نگاه میکنم که تماما زیباییه . اخر شب به زور میخوام حسش رو بفهمم .لو نمیده 

تا دیروقت بیدارم و با اذر در مورد توییتهای ح حرف میزنیم

۱۴۰۲ تیر ۲۵, یکشنبه

موو-آن

 *

هفته سخت و پرتنش و پر استرس

حسام کنسرت قربانی نمیاد و ما مولود رو جایگزین میکنیم

روز کنسرت بعداز محل کار میرم کلاس. خداروشکر دوره تباه 

ماهور تمام شد . سه گاه رو شروع میکنیم و قطعه بی نظیر رسوای زمانه را

بعد از کلاس میرم خونه مجید و مولود روسوار میکنم و میریم . تو جردن

حواسم به موبایل میره و تصادف بدی میکنیم. دوتا پسر خیلی جوون هستن

بهش میگم مدارک نمیدم بهت کارت شرکت رومیدم. میگه چیز معتبر تری نداری

میگ معتبره شماره و اردسم روشه !! در نهایت کارت بیمه رو میدم و میریم

به سختی جا پارک پیدا میکنیم. پسره میگه 100تومن پول جای پارکه مولود که

رگ اصفهانیش زده بالا چونه میزنه و در نهایت 70تومن میدیم. توی محوطه دایی

رو میبینیم . کمی گپ میزنیم . سحر و سارا با تاخیر میان و سارا قطعه اول رو از دست 

میده. تمام مدت کنسرت حواسم به تصادفه .کناری من با کله نفر جلویی در گیره

خوش میگذره ولی با حال گرفته میریم خونه. سارا روتا دم ماشینش میبرم .اقایی 

براش جای پارک جچور کرده بود وبا موتور اورده بودش اونجا. بهش زنگ میزنه

و تشکر میکنه. اقاهه بهش میگه به سرزمین عشق خوش امدی!!

*

براورد خسارت تصادف 1700 میشه . با پسره قرار میذارم . مجید هم باهام میاد 

یک ساعت معطل میشیم تا برسه . پسره با ژست عقابی سیگار روشن میکنه و پیاده

میشه انگار میخواد کیف دلار بگیره کوکایین تحویل بده. کارمون که تموم میشه

میریم کافه ثالث .امروز توخبرها فوت احمدرضا احمدی را داشتیم . اونجا سفارش میدیم

و چند دقیقه بعد یونان بهمون اضافه میشه . صحبت میکنیم از گذشته حال و اینده. از فقری

که روزای اخر زندگی احمدرضا رو گرفته بود . از مملکتی که نفرین شده

با یونان ومجید سمت خونه حرکت میکنیم . مجید رو میرسونم و میرم دنبال ژ 

که خونه دوستش بود . تا خونشون میرسونمش . لحظات با ژ بهترین زمان زندگی من شده

*

با ح سر هوایی زدناش جر و بحث میکنم و اسکرین شاتی که از لاس زدناش برام فرستاده

بودن میفرستم . جر و بحثهای همیشگی حواله به اخرت و در نهایت یاداوری میکنه که

ازمایش خونم رو فراموش نکنم 

*

جمعه کسل کننده ای که قرار بود صبحش با دوستامون بریم بیرون و کنسل شد 

تا شب ادامه پیدا میکنه شب با ژینو مسیج بازی مکنیم و در نهایت قرار بیرون میذاریم 

محوطه پاساژ گلستان شلوغه میشینیم تا برای جای خالی صدامون کنن. پرسنل اونجا مرتب

سوال میپرسن . شام میخوریم و تو خلوتی خیابون برمیگردیم خونه

۱۴۰۲ تیر ۱۷, شنبه

دوتا قلب

 *

روزای مجردی به کندی و با مرور اخبار نقلذ و انتقالاتی فوتبالی میگذره

نه دلم میخواد برگردم و نه دلم میخواد تو این موقعیت بمونم

اذر میگت نوی سرکلش از تنهایی مشکلاتش و نبودن من نوشته

یه شب پیوند کلید میکنه که بریم مرغ دی . قرار رو ساعت 9 میذاره

و ساعت 10 میاد . قبل از خوردن غذا بالا میاره

در مورد هیچ چیز صحبت نمیکنیم جز دختری که همه

میگن سایبریه و مجید اصرار داره باهاش دوست شه

*

بوکینگ بارنامه ها اشتباه خورده ومیفتیم تودردسر . صولت شاکی

کاری میکنه که تا شب مغزمون قفل میکنه . مشکل با 5 میلیون یک مقدار اعصاب خوردی

حل میشه . از خودم بدم میاد وقی به خاطر اشتباهم دیگران

رو توی دردسر میندازم

*

به مجید پیغام داده که لایک من رو زیر پست

توهین امیز ش دیده . بهش مسیج دادم که پاک کردم

شروع میکنه به تکست دادن و تکرار حرفای قبل از برک اپ

از تمام حرفایی که زده تنها چیزی که  تو ذوقم میزنه این بود

که تو یه نور تو زندگی من بودی ؟من ریدم تو اون نور!

در نهایت بهعش توصیه میکنم با کسی در مورد ریز زندگیشس حرف نزنه

*

سر سام پدر از دهنش در میره و میگه عمورضا گفته من ازت چک

داشتم نذاشتم اجرا به علی اقا بگو من میتونستم ... دلم میخواد جرش 

بدم یه روز یه شاش مشدی مهمونش میکنم

*

سارا در خلال درد دلهام وقتی فهمید که طرف توی اینستای من 

نیست و از هم جدا شدیم ضمن دلداری دعوتم میکنه خونه اش

محمدرضا اینا طبق معمول نمیان و ما و احمدیها و مجید وهانی

و یکی از دوستاشون رو دعوت میکنه . میریم از پیرپک شیرینی بگیریم 

ولی انقدر شلوغه که پشیمون میشیم . تو مهمونی در مورد روابط پشت پرده بازیگرا

و سلسله خاطرات بازداشت مجید حرف میزنیم. هانی در استانه عمل گردن

نگران و افسرده و بی انرژیه . میترسه و خب جای بخیه اش میمونه

تا حدود سه نصف شب میمونیم و میریم خونه

*

جمعه کسل کننده با یه گپ ریز با ژی نا نغییر میکنه

قرار میذاریم. تو ترافیک گیر میکنم .بنزینمم کمه . درنهایت 

ده دقیقه دیر میرسم میریم یه کافه و ساعتها حرف میزنیم

برای اولین بار از خاطرات دوست پسراش میگه

یازده میریم خونه مسیج میزنه کنار تو متوجه گذر زمان نمیشم. ضربانم

شدت میگیره . این چیزی بود که سالها منتظرش بودم

شب بخیر و دوتا قلب

۱۴۰۲ خرداد ۲۸, یکشنبه

بازگشت به انفرادی

 *

تصیم میگیرم بلیت نمایشی از سعید پورصمیمی رو بگیرم

با مجید بلیت میگیریم و میریم . نمایش خانه هنرمندان هست

تو هوای بارونی میریم سمت خانه هنرمندان .و خاطرات خوب \

زیادی از اونجا داریم. توی سالن انتظار امیراقیی و کربلایی زاده و کیهان

ملکی و ارش نوذری رو میبینیم. نمایش جالبی نیست

بازیها خوب و من بیشتر از موسیقی کمانچه و ضربش خوشم میاد

میریم خونه روزهای کسل کننده و غمباری پیش رومونه

*

چالش بلیت کنسرت قربانی . تو دو مرحله اول موفق نمیشم  و

مرحله سوم جای خوبی پیدا میکنم . بلیت کنسرن قمصری رو هم میخرم . 

یک عدد. تنهایی. برمگیردم به دوران لاس با دخترای مجرد و تفریحات

انفرادی . سارا به مسخره میگه کنسرت قمصری ادا بازیه تو که 

نمیخوای بری؟؟ به دروغ میگم نه. روزی بلیت گرفتم که خاله و داییم هم هستن

*

تولد ژیناس. دختری که هنوز انتهای قلبم دوستش دارم . کمرش گرفته و ناراحته

جمعه رو براش میذارم کنار . جمعه صبح کلا س رو نمیرم و نتونستم درست تمرین کنم

و درسمونم البته سخت بود. جمعه عصر میرم دنبال ژینا .قبلش از شهر کتاب امید 

یه بازی براش میخرم به رسم هدیه تولد  دم درونه شون پدرشون رو میبینم

لبخند کجی به من میزنه !! میریم یه کافه و حدود چهار ساعت حرف میزنیم 

موقع برگشتن دزدگیرم عمل نمیکنه میام باطریش رو عوض کنم انتنش 

میشکنه و اژیرکشان تا دم خونه شون میریم. وسط راه موفق میشم اژیر رو قطع کنم

لای پاهام حالت پوسته پوسته شدن میبینم . وقت دکتر پوست میگیرم

*

مامان و پدر که رفتن عبدل اباد خرید برام پارچه رو تشکی و شلوارک گرفتن

جوری قضیه رو مطرح میکنن که اتفاق مهمی برام افتاده . دلشون رو نمیشکنم

به اندازه خودشون ذوق میکنم . خانواده اخرین سنگره. ایی که بدون منت دوستت دارن.

جایی که اگه  لطفی بکنن منت نمیذارن و اگه کاری براشون بکنی فراموش نمیکنن


۱۴۰۲ خرداد ۶, شنبه

چرا شمال؟


*


بعد از چندین سال از تهران میریم بیرون

شب قبل از سفر با پدر جر و بحثمون شد 

سر رانندگی توی جاده . صبح من پشت فرمون 

میشینم . قرار بود ساعت 5 راه بیفتیم ولی 

با تصمیم خواهر و پدر شیش راه می افتیم

وسط راه یه جا برای صبحانه می ایستیم

پسر جووندم در میگه میتونین از اینجا استفاده کنین

موقع رفتن تلفنهای کاری ما شروع میشه

پدر میگه پسر جوان ناراحت شده که ازش تشکر نکردیم

حدود دوازده میرسیم و اتاق رو تحویل میگیریم

سه تخت بالا و یک تخت پایین . مامان و مادربزرگ نمیتونن

برن بالا . مجبور میشیم یه تشک از بالا بیاریم پایین

عصر میریم لب دریا و از خنکای دیا استفاده میکنیم

*

همه چیز خوب پیش میره جز بیداری های شش صبح پدر 

که نمیذاره بخوابیم بعداز صبحانه میریم لب دریا 

اونجا با اوج پا درد مامانم مواجه میشیم. روی ماسه ها نمیتونه راه بره

درد میکشه . مواجهه با ناتوانی مادر واقعا دردناکه

خواهر مرتب پای تلفنه و مشخصه دیگه با مسافرت خانوادگی

حال نمیکنه. سبک زندگیها کاملا تغییر کرده

اقایی اونجا کار میکنه که شبیه امیراقاییه

سوژه اش میکنیم 

*

کنار دریا قدم میزنم و با حسنا اشتی میکنم 

روز فوتبال با پدر فوتبال میبینیم و همه شاکی ان

اخر شب میریم لب ساحل ولی شقایق ناراحته

منی که لیفم رو جا گذاشتم بعد ار اینکه اسکاچ

روبرای جایگزینی خریدم از رفاه اونجا یک لیف طرح پلنگ صورتی

میخرم و میمونه به یادگار

*

روز برگشتن از یه مغازه خرید میکنیم و دست اخر میفهمیم

فلاسک چایی رو اونجا جاگذاشتیم

تو راه به ترافیک نمیخوریم بجز یه تیکه اخر رودهن

ناهار رو توی یک رستوران به اسم شقایق میخوریم

سفر به اتمام میرسه . خوش میگذره تنها چیزی که برام میمونه

تماشای ناتوانی مادر و پدرمه


۱۴۰۲ اردیبهشت ۳۰, شنبه

پیرهن عثمون

 *

 *

دوشنبه طلایی مون خراب میشه. زیر پست پ

مینویسه مگه ادم حسابی پیدا میشه 

همون میشه پیرهن عثمون و دعوا و غیره

دوشنتبه شب تنهایی میرم سید خندان و برای

 .خودم ذرت مکزیکی میخرم. به خودم قول میدم 

دیگه به این رابطه برنگردم . شب با صولت

قرار میذاریم فردا بریم چیتگر . فردا طاقت نمیارم

زنگ میزنم و میرم دنبالش. وسط راه صولت

میگه ایمیل نرسیده دست قمی ها

وسط راه سر و ته میکنیم برمیگردم خونه

قبلش به مامان میگم کامپیوتر رو روشن کنه

نمیتونم به انی دسک خونه وصل شم

کار رو توی خونه تموم میکنم و میریم سمت

چیتگر. بچه ها رو اونجا پیدا میکنیم. یزدان

گفته بود بریم دریا ولی باباش به خاطر گرونی

اورده بودش اینجا. سوار کشتی میشیم

و بعد میریم واسه ناهار . بچه ها از دیدن اردک ها و ماهی ها و لاکپشت

ذوق میکنند . بعد از چند بارگشتن تو رستورانها یه جا رو پیدا میکنیم

بچه ها سردشون میشه. از صاحب رستوران میپرسم پتو دارین ؟ میگه ندارم ولی

کت خودم هست. کت خودش رو میده ومیندازیم روی بچه ها . رستوران رباز و

شکل سنتی داره . منوش غذای سنتی هر شهر رو داره. بچه ها سفارش میدن

سفارش رو اشتباه میاره . با سرویس دهی شون به مشکل میخوریم

در نهایت پول غذاهای اشتباه رونمیگیرن . روز رو به خوبی تموم میکنیم

*

مهمونی تاریخی ما بالاخره برگزار میشه . ظهر روز مهمونی

ناهار میرم خونه اش. سه تا راننده ما رو توی بندرعباس غیرفعال

کردن و درگیر اوناییم . دنبال بارنامه شون میگردیم . سیستم شله

انی دسک به سختی وصل میشه . با بدختی براش میفرستم . هنوز نفس

راحت نکشیده بودم که یه بارنامه جدید درومد. با همون سرعت کند

یه جای توی خونه اش که انتن بهتری میداد بارنامه رو زدم

ناهار خوردم و رفتم خونه. بعد از حمام فوتبال رودیدیم که با قهرمانی

پرسپولیس تموم شد . مهمون ها یکی یکی میان . همایون و ماهور نیومدن که

باعث ناراحتی مامانم میشن . بالاخره پروسه مهمونی طلسم شده تموم میشه

اخرای مهمونی با صولت جروبحث اس ام اسی میکنیم . کا رو اتجام میدم و میخوابم

*

جمعه صبحونه میخورم مبلها روجا به جا میکنیم و میز مادر بزرگ رو میبریم

خونه خودش . قرارداریم که بریم ابدوغ خیار بخوریم . تصمیم میگیریم بریم لوتوسمال نازی اباد

اونجا میگردیم و خرید میکنیم . ناهار میریم رضا لقمه چون شرایط ابدوغ محیا نیست

یکی از مغازه های لوتوس یه پیرهن خز داره که یک و صد قیمتشه .مسخره میکنیم

اخرای شب حس میکنم چشمام دوبینی پیدا کرده. سعی میکنم بخوابم و میخوابم. قبل

از خواب پست نامزدی استاد رو میبینم و میفهمم چرا کلاس مرتب کنسل میشه 

 

 


۱۴۰۲ اردیبهشت ۲۳, شنبه

شب طلایی

*

با حسنا جواب ازمایشها  رو میبریم پیش رحمانی. قبل از ما دوتا خانم با

بچه هاشون اونجان . دکتر برای بچه امپول تجویز میکنه. دختر بچه گریه میکنه 

وطن دوست میگه بدون سوزن برات امپول میزنم و بچه باور میکنه. نتیجه ازمایشم خوبه

d3 و انتی بادی هپاتیدم پایینه . خودش برام واکسن هپاتید میزنه و میگه دوز بعدی رو بعد 

از خمینی بیا برات بزنم .به دکتر میگم نشد ما بیایم اینجا سوزن بهمون نزنی

 داروهامونو میگیریم و میریم امیر انفجار شام میخوریم 

خطر بیماریهای خطرناک و قند  و چربی از بیخ گوشم میگذره

*

18م ماه عدد شیش رو استوری میکنیم . شوخی شوخی شش ماه از اشنایی مون گذشت 

قبل از رفتن یه دسته گل میگیرم و میرم دنبال حسنی . شیرینی میگیریم  و میریم کافه

چایی سفارش میدیم و جشن کوچیکی برای خودمون میگیریم

*

خونریزی های حسنی  زیاد شده . به خاطر ش وقت دکتر میگیره . قرار میشعه برم

دنبالش ولی کاری پیش میاد که مجبورم بیشتر بمونم دفتر . هوا توفانی میشه و بارون

و کثافت میباره . هر دو همزمان میرسیم . علت بیماری عفونت باکتریاله . حسنی ناراحت

میگه منو ببر خونه میخوام تنها باشم .میبرمش خونه و خودم میرم خونه

*

تصمیم میگیریم بریم نمایشگاه گل و گیاه . از سر کار که برمیگردم ترافیک به هزار شکل

بهم تجاوز میکنه. میریم نمایشگاه گل . دنبال سالن نمایشگاهش میگردیم . دو نفر جلوتز از ما

دنبال سالنن . دنبالشون میریم و پیدا میکنیم . یک لیراتا و یک بابا ادم میخریم و برمیگردیم

حاضر میشیم تا بریم خونه شکیبا. تهمینه هم از ترکیه اومده و اونجاس

صدای مهمونی بیش از حد زیاده . از حوصبه ام خارجه . دوست دارم زودتر از اونجا بیام بیرون

اخر مهمونی بحث قومیتی میشه و حسنا در جواب معصومه که میگه هیشکی از رشتیا بد نمیگه

میگه من میگم و میدونم این ابستن حادثه های احتمالیه. شب برمگیردیم خونه وقتی میرسیم 

که نماز صبح شده . نماز میخونم  ومیخوابم

*

کلاس همچنان تعطیله . به بهونه کلاس از خونه میرم بیرون . میرم و عینکم رو میدم اکبری درست کنه

یه عینک هم  میخرم در مجموع ده میلیون پیاده میشم . میرم خونه و میخوابم و با زنگ پیک دیجیکالا 

بیدار میشم . فوتبال رو میبینم 4 تا به گلگهر میزنیم . مجید زنگ میزنه و میگه معصومه شاکی شده و ظاهرا 

خاله بازی اخر شب پشت سر ما بوده . خودش هم بابت شوخیایی که باهاش شده عصبانیه

بعدش تصمیم میگیریم بریم پیک نیک 

چایی و اینا برمیداریم و میریم باغ موزه اب . خوش میگذره . اخر شب میریم و امپول میزنیم 

روز تموم میشه با مسیجی که حسنا میگه اکشب از اون شبای طلایی عمر من بود

۱۴۰۲ اردیبهشت ۱۶, شنبه

آ زه مایش

 

*

گلودرد بیرونی دوباره برگشته

از رحمانی وقت میگیرم تا ببینم چیه جریان . روز نظافت خونه هم هست 

غلامو پسرش هم اومدن برای نظافت . کارارو جمع میکنم و میرم مطب 

زود میرسم . چند دقیقه بازی استقلال  رو. گوش میدم . میرم داروخونه ماسک 

بخرم . داور برای استقلال پنالتی گرفته . نگاه نمیکنم و میام بیرون . به پدر زنگ 

میزنم و میگم دیر میام . پنالتی گل نشده . تو مطب دکتر . یکساعت طول میکشه 

تا نوبتم بشه . میگه چیز خاصی نیست دو تا امپول ناوروکسن و ضد حساسیت میده

بهش میگم یه ازمایش کلی بنویسه. همه رو تیک میزنه و برمیگردم سمت خونه

وقتی میرسم  ح زنگ میزنه و میگه خونه اس . میرم دنبالش با هم جیگر میخوریم

تو راه از بی پولی میناله و میگه اگه دوس پسری مثل شهره داشت وصعش بهتر بود .

از حرفش ناراحت میشم و بیخیال

*

به ح مسیج بلند بالایی میدم و میگم از حرفش ناراحت شدم . تصمیم میگیرم سمتی از فسنجونم رو

بدم بهش مرموزانه میگم شب میام ببینمت کارت دارم . تا شب چند بار میگه اگه میخوای ناراحتم

کنی نیا. میرم خونه اش . در حال اشپزیه. کمکش میکنم فسنجون رو میدم و خوشحال میشه.

*

با نژادی بالاخره تلفنی صحبت میکنم سعی میکنم سوتفاهم ها رو رفع کنم . ت حدودی رفع میشه

روز قبل مجید باهاش تلفنی حرف زده و حتی قرار دعوا گذاشته بوده . حل شده بود مشکل 

برای پدر وقت اورولوژی میگیرم . دکتر براش سونوگرافی نوشته و تعدادی دارو داده 

*.

چهارشنبه صبح ناشتا میرم برای ازمایش . شب قبل با یک تن ماهی خودم رو سیر میکنم

صبحمیرکم ازمایشگاه و در کمال ناباوری میزنم به جدول . باد لاستیکهام خالی میشه

بعداز ازمایش زنگ میزنم پدر میاد کمکم . لاستیکا رومیندازیم ولی رینگو اینا داغون شده

با ماشین پدر میرم سر کار . وسط راه از زمان باقی مانده استفاده میکنم

کله پاچه میخورم وخودم رو میرسونم سر کار 

*

اخرین روزهای هفته رو به تفریحات رستورانی میگذرونیم . مشکل حقوقی ح تا حدودی حل 

شده .ساعت جدیدم را دیجی کالا میاره و برای واچ 4 قدیمیم مشتری 

پیدا میشه . قرار میشه ساعت روببرم و به دوست خریدار تحویل بدم 

دوستش یک بنگاهی توی خیابون قبل از سراج بود 

به سختی پیدا میکنم . ساعت رو تحویل میدم . مرد بنگاهی چهره و تیپ 

و کاراکتری شبیه داماد سیاوش اینا داره. ساعت رو تحویل میدم و میرم سمت حسنا

 برای سورچرونی میریم اکوان خیلی شلوغه . صبرمیکنیم تا صدامون کنه . شب انقدر خوابم 

میاد که زود میریم خونه

*

پنجشنبه کاراها رو جمع و جور میکنم و میرم میدانولیعصر تا ببینم چرا اکانت گوگل روی 

ساعتم نصب نمیشه . گلس میندازم ولی مشکل گوگلمحل نمیشه . عینک افتابیم رو هم میخوام بدم به اکبری

که چون شیشه ها رو اشتباه اوردم خود به خود کنسل میشه. ساعت اسپریت قدیمیم رو که درست 

شده تحویل میگیرم 

 با مجید تصمیم میگیریم بریم دونر گاردن . گارسن اونجا یه دختر جوان شبیه دخترای توی کارتون هاس

به قدری از ادم سوال میپرسد که انگار خار و مادر ادم را به هم وصلت میدهد. شام را میخوریم و دوریتوی پاساژ اندیشه

میزنیم و تصمیم میگیریم بریم اب اناری توی میردادماد. یه دختر و پسر تو ماشین همو میمالن و ما میخندیم

شب میرم پیش حسنا تا ساعاتی با هم باشیم . وقتی خوابش میبره یواش کلیدش رو برمیدارم 

تا اش رو از ماشین بیارم . وارد خونه میشم و میبینم بیداره و ترسیده

*

جمعه تقریبا همه اش خواب بودم . صبح پاشدم و سیستم پایانه قطع بود . بارنامه ها رو PDF ادیت 

میکنم دوباره میخوابم . دایی رضات و بستگان خونه مادربزرگن . 

عصر با حسنا میریم پارک نهج البلاغه برای دوچرخه سواری . پشیمون میشیم و فقط پیاده روی 

میکنیم . برشگتنی جای پارک رو به سختی پیدا میکنیم . برای شام میریم ریحون 

با لباسهای ورزشی. شام میخوریم و یاد دیت اولمون میکنیم . خوش میگذره 



۱۴۰۲ اردیبهشت ۹, شنبه

شروع دوباره

 
*

اخرین روز ماه رمضان برای اولین بار در طی سالهای دراز اخیر بدون روزه گرفتن سپری میشه

کرونای ناخواسته ای که پدر گرفت باعث شد هفته اخر ماه رمضون رو روزه نگیریم 

تعطیلات اخر هفته خانوم ح با اقای میم رفتن شمال. . اولین روز تعطیلی 

رو با مجید میریم خونه احمدیها . نژادیها فعلا سر سنگین هستیم

چند روز قبلترش دعوای مسخره ای پیش اومد که در نهایت با مسیج تند 

نژادی که سراسر سو تفاهم و کج فهمی بود تموم شد . قبل از رفتن 

یه جعبه شیرینی از پیروک میگیرم طبق معمول اولین مهمون میرسیم

بعدتر سارا و سحر و هانیه هم میان . هانیه یه زیر سیگاری سرامیکی 

طرح توالت اورده بود که دم در شکسته بود

سارا بخه همه مون کتاب هدیه میده و اولش مینویسه

معاشرتمون به خاطرات هانیه و پیدا کردن کیف پول هزار دلاری 

و خاطرات مجید میگذره . هانیه برخلاف همیشه زود داون میشه و میره

و ما هم یواش یواش میریم خونه

*

ح که از سفر برکمیگرده با هم جر و بحثمون بالا میگیره. طبق معمول

سر الترناتیو بودن من . اعصاب داغون اونم روز دربی . بازی

خوشبختانه با گل عیسی یک هیچ تموم میشه . به ح مسیج میدم افتخار میدی

شام بریم بیرون؟ قبول میکنه . توی خیابون پرسپولیسی ها خوشحالن. یه نفرشون

افتابه ابی دستش گرفته و شورت ابی . برای شام جرس رو انتخاب میکنیم

تا غذا حاضر شه سبزی و میوه میخریم .سیب زمینی رو کنار کوچه و قبل از غذا میخوریم

به مسیج دادنهاش شک میکنم و وقتی میرم خونه میفهمم به خودم داده بوده . خجالت میکشم

.*

سگهای انبار دچار ویروس پاروا شدن . متاسفانه تا این لحظه دوتاشون رو از دست دادیم

صولت هر روز براشون سرم وصل میکنه ولی متاسفانه بیماری قوی تر از حیوانهاست

*

اخر هفته نمایش مکبث زار رو برای دیدن انتخاب میکنیم. ح مسیج میده حالم خیلی بده و اگه

میشه نیام . پشیمون میشه میرم دنبالش  و بعد دنبال مجید . نمایش بدی نبود ولی نه اونقدر 

که پشمامون بریزه . بعد از نمایش برای شام میریم رستوران شایسته . اونجا سفارشمون رو 

اشتباه میدیم و سر تصحیحش مکافات میشه شام رو میخوریم و برمیگردیم خونه

به ح میگم میام پیشت میمونم ساعاتی رو . کوک خودش رو خیلی به سطوح تیز میکشه حس میکنم کک گذاشسته 

به ح پیشنهاد میدم ببریمش دکتر 

*

جمعه جایی نمیرم همش میخوابم . دوباره بیرون گلوم درد میکنه. اتاق رو جمع و جور میکنم 

شب مجید زنگ میزنه  و میگه با ممرضا تلفنی دعوا و فحش و فحش کاری کردن ولی در نهایت

به صلح رسیدن. پیشنهاد کرد منم بشینم باهاش حرف بزنم . قبول کردم که بهش فکر کنم .

*

خیلی وقت بود عادت نوشتن رو کنار گذاشته بودم. ناخواسته. شاید متاثر از فیلترینگ 

ولی دوباره شروع کردم.همین نوشته های بی حوصله هفتگی شاید راهی باشه برای

گذران راحت تر از مسیر مزخرف زندگی

۱۴۰۱ بهمن ۱, شنبه

روزها کمتر خونه ام و بیشتر بیرون. تو مسیر برگشتن به خونه به حسنا مسیج میدم و میگم
میام مطب دکترت پیشت. دکتر روموتولوژ تو خیابون امیراباده. کوچه تنگ و باریکی داره
با بدختی پارک میکنم . حسنا از مطب میاد تو ماشین . سردشه ، میگه پتو داری و میگم اره
تعجب میکنه . پتو مسافرتی دو از عقب براش میارم و میکشه روش . تا نوبتش بشه چیپس و ماست
میخوریم. نوبتش میشه و میره. برمیگرده و دکترش گفته باید با متخصص عفونی مشورت کنه.
شتم را در به در میخوریم. سر راه خاک گربه میگیریم و برای دقایقی میریم تو کوچه خیلی خیلی 
خلوت!
*
برفرشدیدی شروع به باریدن میکنه. کوچه شکل زمستون بچگیهامون میشه پدر میگه 
زود بیا کوچه بسته شده فکر میکنم جو میده ولی واقعا کوچه برفی و لیزه . تو هوای برفی با کوک 
همایون سنتورم گل سنگم را میزنم
*
با حسنا میریم خرید. خیابان پرتوی . لوازم بهداشتی میخره و بعدش میریم سمت بام تهران
تو راه میره تو پیج پسری ک عاشقش بود و میفهمه بخشی از خاطراتش رو پاک کرده. میره 
تو گالریش و پستهای قبلیش رو مرور میکنه و یک عکس از عکسای دو نفره اش دو استوری میکنه
سر همین بحثمون میشه . عمیقا ناراحتم . سعی میکنه شرایط رو عادی کنه ک نمیشه. در نهایت میریم هات چاکلت میخوریم تو خلوتی همون جاها به هم نزدیک میشیم. سام نمیخوریم میریم خونه . تو خونه برای 
سومین بار به هم میچسبیم
*
محمدرضا اومده پایانه. روز کنکور هست و اینترنت قطعه. صبر میکنیم تا وصل شه. 
ساعت دوازده وصل میشه و کارا رو جمع میکنیم و بعدش میریم انبار . صولت در حال نماز خوندنه
مهران و سعید و گیگیلی و یاشار هستند. ناهار جوجه رو میزنیم و میریم تو محوطه. کمی اتیش بازی میکنیم
به جا با نژادی مهران رو کخ خیلی حرف میزد رو تو اتاق ول کردیم و اومدیم بیرون . تاریک میشه 
هوا و میریم خونه. میرم دنبال حسنا. میریم جگرکی.حسنا پریود شده و درد داره
جمعه کلاس تعطیله تا چهار صبح بیدار میمونم . فرداش میدم قرص و کیف ابگرم برای حسنا مبخرم
میرم خونه اش یکی دوساعتی میمونم . برمیگردم خونه ناهار میخورم و فوتبال میبینم
پرسپولیسرمیبره و ابعد از یک بازی کسل کننده خوشحالم

۱۴۰۱ دی ۲۵, یکشنبه

دور جدید بیماریهای من شروع میشه . احساس سرماخوردگی میکنم. شنبه با حسنا قرار داریم
میرم دنبالش و میریم خونشون کوکی رو برمیداربم و میریم دامپزشکی . دامپزشکی تو خیابان حلعا و
تو شیب عجبی قرار  داره وارد دامپزشکی که میشیم یه پسر جوتن با موهای بلند و ریش کوتاه 
کارای پذیرش رو انجام میده. منتظر اقای دکتر میمونیم دکتر جوری قیافه نیگیره که انگار
با دکتر ماندگار رو به رو هستیم.بعد از معاینه و قرص انگل کوکی رو میبرن رو باسکول
وقتی میارنش یوهو میپره روی کمر من . انگار که ترسیده باشه. وقتی ناخنهاشو میگیرن 
صدای بامزه ای در میاره. کوکی دو میبریم خونه و رای شام میریم هات داگ مسعود به نظرم
داره بهش خوش میگذره . شب احساس سرماخوردگی بیشتری میکنم
*
مریضیم شدیدتر میشه . تثمیم میگیرم برم پیش رحمانی. وقت میگیرم. ساعت ۵ و نیم. یر تلبمقه۱میرسم . قبل از من یه دختری میره داخل که ابله مرغون گرفته ، نوبت من میشه.دکتر دقیق معاینه
۷جمیکنه و دوتا امپول تو مطب تزریق میکنه بهم. موقع امپول زدن کولی بازی در میارم. داروهامو میگیرم 
و میرم خونه
*
چهارشنبه برفی دلم رای حسنا میسوزه و میرم دنبالش . تو ترافیک برزیل گیر میکنیم . یه اقایی تو مسیر مخالف من مماس با سپر من می ایستهباهاش جرو بحث میکنم. میگه شیشه رو بده پایین و نمیدم . بعدا میفهمم من اومدم تو مسیر اون! حسنا میاد سوار میشه و بعد از سه ساعت می‌رسیم خونه. وقت ناخن داره . میره و جنازه من میرسه خونه
*
پنجشنبس . روز قبل از دوز مادر . کارارو جمع و جور میکنم . شب خونه نژادی دعوتیم. صولت میگه بیاین انبار دلم تنگ شده. وفت نمیکنم . نمیرسم. از دل ترافیک خودمو میرسونم سولدوش. و بعد گرین لند. یه گلدون برای حسنا میخرم . این وسط کیف جواهری که خریده اشتباه درومده و بعد از کلی چک و چونه طرف رو راضی به پس گرفتن جنس کرده. کسی که باید تحویل بگیره زنگ میزنه . قرار میذاریم که من اسنپ بگیرم و براشون بفرستم
کار انجام میشه، دنبال حسنا میرم و میریم سمت خونه مجید . تو راه وویس دکتر دندونش رو پلی میکنه که توش در مورد بوس حرف میزنن . میدونم که بجز من و اون دوستش با کسای دیگه ای هم هست ولی باز ناراحت میشم
مجید رو سوار میکنیم و بعد از یک ساعت رانندگی میرسیم. گلناز که mri داره دیر تر میاد . سعی میکنیم خوش بگذره. پلی استیشن بازی میکنیم لازانیا میخوریم و اخر شب برمیگردیم. حسنا قبل از رفتن گریه میکنه احتمالا به
خاطر بچه اش و شاید چیزی که من نمیدونم