۱۴۰۲ مرداد ۱۴, شنبه

لوکوموتیر

 *

با جینا روزای جدیدی رو شروع کردیم کمتر از قبل استاک میکنم

روزی یکبار بهش زنگ میزنم و همه چی خوبه. برای اولین قرار عاشقیمون 

میریم اکوان . عصر همه رو میگم برن خونه و وقتی همه رفتن یادم میفته کلید ندارم

میرزایی رو برمیگردونمکه در رو قفل کنه . بهش میگم میشه بیای میگه میشه بیای دنبالم؟

میگم ابله اگه کلید داشتم که در رو قفل کنم که نمیومدم دنبالت!

کافی شاپش فضای تنگ و تاریکی داره . جوری که میشه

تو بحثای هم شرکت کنیم . ساعتی اونجا حرف میزنیم

و شام میریم اکوان. بعد از شام میرسونمش خونه و برای اولینبار میبوسمش

شب مسیجهای عاشقانه میده و هیچ چیز برام قابل باور نیست

*

همچنان پروژه مهاجرت خواهر در دست اقدامه . خونه رو گذاشته برای فروش ولی کسی نمیخره

مامان میگفت خوبه بریم خانواده سارا رو ببینیم . دخترمون رو به اونا داریم میسپاریم

با مادر و برادر اون قرار میذارن و میرن چیتگر برای شام . وقتی برمیگردن تو کفشهای مامان 

پر شن و ماسه است . واقعا نمیدونم چیکار کردن. پدر فکر میکنه من از رفتن خواهر ناراحتم

و خب ناراحتم . کیه که خوشحال باشه اما شاید این رفتن به بهتر شدن زندگیش کمک کنه 

*

مولودذ میاد دنبالم و میریم سن مارکو . ماشینش بنزین نداره . میریم بستنی میگیریم و میشینیم توی 

پارک صحبت میکنیم و بعد میریم بنزین میزنیم . حس خوبی دارم ولی نگرانم. یاد فالگیری میفتم که میگفتن بین یه 

متولد 67 و 64 گیر میکنی !

*

پنجشنبه با ژينا میریم سبوس و بعد بام تهران . پیاده میریم بالا و با بدبختی توی شلوغی ها یه جا برای نشستن پیادا میکنیم 

کنارمون یه نفر اهنگای خزترکی پخش میکنه . جامون رو عوض میکنیم . یه وسیله بازی وحشتناک

اونجا هست و من به شوخی میگم ده تومن میدم سوار شو. یه اقایی میاد میگه من سوار میشم ده تومنو بده

در نهایت میریم سوار یه قطار بازی مسخره میشیم . متصدیش بهع شدت روی سن و سال بچه حساسه 

به شوخی میگم یارو تست dna میگیره تا سوار کنه . برمیگردیم خونه تو کوچه دقایقی رو با هم هستیم

برادرش از کنارمون عبور میکنه . میرم خونه . حالم خوبه عکس دو نفریمون رو میذارم توییتر 

جواب مناسبی برای پست صبحانه ح خواهد بود !!

*

.مولود جمعه تو همایشی هست دوست پسر سابقش سخنرانی داره . مرتب بهش مسیج میدم

که احساس تنهایی نکنه . قرار میذاریم بعد از هکایش بریم بیرون . میگه جون ندارم و کنسل

میکنیم . شب پشیمون میشه ولی دیره . با برادرش میخوان اخر شب برن شمال براش اسعلام 

جاده ای میگیرم . برام مسیج میزنه که چقدر خوبه که هستی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو