۱۴۰۲ مرداد ۷, شنبه

شروع دوباره

 *

اگه هفته پیش همین روز بهم میگفتن هفته دیگه خواهرت خونه اش رو

میذاره فروش تا بره انگلیس زندگی کنه

یا ژینو با تو وارد رابطه میشه قطعا میگفتم داستان تخیلی رو

از کجاتو دراوردین

ماجرا از شبیب شروع شد که خواهر برای رنگ کردن مو اومد خونه ما و گفت میخواد

به شکل غیر قانونی از ایران بره انگلیس 

همه مون تو شوک رفتیم داستان شبیه داستان طلاق گرفتن و ماششین خریدنش بود

مامان ریز ریز برای خودش گریه میکنه ولی چاره ای جز تن دادن بهخ جنون

مهاجرت خواهر ندارن 

*

دیدارهای من ژینو با فاصله های کمتری پیش میرفت . روز عاشورا از خونه میام

بیرون و بی هدف میزنم تو شهر تا مهاجرت خواهر از سرم بپره

با ژینو حرف میزنم و قرار میشه برم دنبالش بریم سن مارکو

میریم و یکی دو ساعت با هم گپ میزنیم

برگشتنی اتش سیگار میفته رو لباسم و سوراخش میکنه

شب تو مسیج بازی با ژینو بالاخره به حرف میارمش و 

تصمیم میگیریم بریم تو رابطه !! اتفاقی که سالها پیش باید

میفتاد . بهم میگه دوستم داره و من باورم نمیشه!!

عکسی ازش به یادگار میگیرم

به تاریخ 6 مرداد 1402!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو