۱۳۹۸ دی ۷, شنبه

مو


هر وقت یک عکس قدیمی رو نگاه میکنم
اولین چیزی که بهش دقت میکنم موهامه
بلافاصله با وضعیت فعلی موهام مقایسه اش میکنم
که ببینم چقدرش ریخته و چقدرش مونده
اگرچه تاثیری تو کیفیت زندگی نداره
پدر و دایی من از من جوانتر بودند که با ریزش غیر قابل کنترل مو.
کنار اومدند و هیچ اتفاق خاصی هم توزندگی شون نیفتاد
حداقل مثل من هر ماه این استرس رو نداشتن که احمد اقای سلمونی 
این سری چجوری میخواد موهاشون رو خراب کنه
یا صبح ها وقت عزیزی که باهاش میشه حدال سه چهار دقیقه بیشتر خوابید رو
صرف صاف کردن موهای ششکسته نمیکنن 
حالا هزینه های شامپو و ژل و واکس و ایناش بماند!
اما با همه این حرفها هربار که حس میکنم نسبت به عکس قبلی
موهای کمتری دارم عمیقا ناراحت میشم 
حس میکنم بخش بزرگی از اعتماد به نفسم از بین رفته
شاید همین روزها به دکتر مراجعه کنم و میدونم داروهایی بهم میده که فقط 
برای داروخانه فروشنده اون مفید خواهد بود 
اما گاهی ادم نیاز داره برای حفظ اعتماد به نفسش تلاش کنه
تا شاید سالها بعد از دعوای احتمالی بین سر کچل ووجدان نیم سوز شده ام جلوگیری کنم


۱۳۹۸ آذر ۳۰, شنبه

آزادی


لا به لای خبرهای همیشه بد ناشی از زندگی در خاور میانه
یک اتفاق خوب سوپرایزمون میکنه!
بالاخره ازاد شد !
بعد از دو ماه پر تنش و پر استرس
بعد از دو ماه اسارت در بازداشتگاهی که به جز زبان
هیچ چیزش براش آشنا نبود . به جرمی که هیچ کدوممون دقیقا
نمیدونیم چی بود. اون هم بین ادم هایی که هیچ علاقه ای به راست گفتن ندارن
از امروز با چالش جدیدی رو به رو میشه . دوست داشتم صدای خوشحالش رو
بشنوم ولی خواب الوده تر از این بود که بتونه با خوشحالی حرف بزنه
از امروز دنیای جدیدی پیش رویش خواهد بود 
گاهی تو 60 سالگی هم میشه با دنیای جدید رو به رو شد!
امیدوارم تو دنیای جدیدت صادق تر باشی!
و البته از دست هیولاهایی که این چند وقت به پر و پای ما پیچیدن
جون سالم به در ببری

۱۳۹۸ آذر ۲۳, شنبه

دروغ


نشستم رو به روش و نگاش میکنم
با چشم های درشتش نگاه میکنه و شروع میکنه به حرف زدن
همه جملاتش با من شروع میشه .جملاتی که فقط توصیف صفات 
خوب و مثبت خودشه. از فدا کاریهایی حرف میزنه که حداقل به اون لحن 
صحبت نمیخوره . حرفاش با شخصیتی که ازش میشناسم سینک نیست
لحظه به لحظه به ترس هام اضافه میشه
خدایا! این هیولا وسط  زندگی ما چی میخواد!
سعی میکنه گریه کنه ولی خبری از اشک هاش نیس!
صورتش گریه میکنه و چشماش نه!
!رکب خوردی دوست عزیز!
روز قبلش در اعتراض به حرفی که باب میلش نبود 
تلفنش رو روی همه خاموش کرده بود!
کم کم متوجه میشه طرفش رو اشتباه گرفته!
لحنش تغییر میکنه و بی قرار میشه برای رفتن!!
بی تفاوتیم رو حفظ میکنم و راهی میکنمش به جایی که میخواد بره!
به چشمایی فکر میکنم که نتونستن دروغ بگن!نتونستن از خودشون
اشک جاری کنن . به پیغام واتساپ گوشیم نگاه میکنم :
- بریم بیرون؟؟
فکرم پیش هیولاس و بلاهایی که میتونه سرمون بیاره
جواب میدم جایی هستم .شماها برید. خوش بگذره!
دروغ همیشه هم بدنیست!



۱۳۹۸ آذر ۱۶, شنبه

دوئل


همیشه ظاهر ساده خودت رو حفظ کن
وقتی ساده به نظر بیای 
دیگران برای پیش برد اهداف شخصی شون
خیلی انرژی صرف نمیکنن
میرن سراغ ترفندهای بچه گانه
مثل اون دوستی که زنگ زد و گفت
من الان تو پادگان چاه بهار رو به دریا نشستم
مشروب میخورم و کیف میکنم!بیا جاتو با من عوض کن
 خب من متاهلم و نمیتونم اینجا بمونم !!مجبورم بیام تهران!
- باشه بذار بهت خبر میدم!!
مثل کسی که با ترفندهای مختلف میخواد منو بکشونه پیش خودش
تا با شگردهای زنونه اش ،منو مثل کسی که حالا به خاطرش تو زندان 
امریکا دست و پا میزنه ،تو چاله بندازه!! من ظاهر ساده خودم رو حفظ میکنم
و تو تمام تیرهات رو شلیک کن!! ببینیم کی آخرش زخمی از داستان بیرون میاد!