۱۳۹۴ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

سپید-سیاه



*
مادربزرگم  میگفت تو تاکسی ،اقای راننده
شماره خواهر و برادرهاش رو میگرفت و ازشون
میخواست تا چند تا کاهو بخرن و ببرن بیمارستان
تا قبل از آنژیوگرافی به مادرشون برسونن تا خودش 
برسه بیمارستان.  ولی ظاهراسر همه شون خیلی شلوغ بود 
و هیچ کودم نمی تونستناین کا رو انجام بدن .
 ناچار راننده میزنه کنار و از سبزی 
فروشی کاهو میخره و توی سبدی که با خودش داشته میشوره
و سوار ماشین میشه و به مادربزرگم میگه :از اول هم 
میدونستم هیچ کودومشون غیرت ندارن!
واسه همین با خودم سبد اوردم


میگن این روزها تهران شهری شده پر از 
پیرمردها و پیرزن های اواره .
سالمندانی که فرزندانشون اونها رو مثل 
کودک سر راهی تو خیابون ول کردن و
خودشون رو از دردسر و هزینه های نگهداری
پدر و مادر سالمندشون راحت کردند.
ما همون مردمی هستیم که سالها قبل 
سریال "این خانه دور است " و خانه ی سالمندان
رو تحمل نمیکردیم و ظلم می دونستیم و حالا...