مریضید رمن تموم نمیشه از عضوی ب عضو دیگری منتقل میشه .
بعد از یکیدو روز دندون در در نقطه مجهول گلو درد عجیبی میاد سراغم .
بی توجهی میکنم بهش . با امید به اینکه خودش خود به خود خوب شه
. تب بدنم رومیگیرم که بین سی و هفت و سی و هفت و نیم در گردشه. کرونا هم که داره برمیگرده
به روزهای بد نزدیک میشیم
*
یه روز سر اول زمستونی به حسنا که حالا مهربونتر شده میریم بیرون .میرم دنبالش
میریم کافه بغل اکوان . اونجحرف میزنیم و وایت چاکلت میخوریم .اخرش میرم حساب میکنم
سال نو رو به بارمنارمنی تبریک میگم و میگم یا علی . قیمه ها رو میریزم تو ماستا
*
سه شنبه تعطیل رو با بچه ها میریم نایب ساعی . بچه ها فال گرفتن . نتایج فالشون چیزی بود
که انتظار داشتن . نژادی بالاخره از کارش استعفا داد و راحت شد. نمیدونم برای بعدش چه برنامه ای
داره ولی توی فالش تقریبا همه چی در مورد تغییر شغل میچرخه
رستوران بی نهایت شلوغه بعد از غذا میریم کافی شید . اخر شب میرم که اینه حسنا رو
بگیرم بدم پیمان رنگ کنه. دریچه بند کولر هم براش میگیرم . میرم خونش . کوکی خیلی سریع باهام
ارتباط میگیره . دریچه ها رو میبندم. اینه قاب پلاستیکی غیر قابل رنگ داره . از مرزها رد میشیم
خیلی رد میشیم . حسنا تو بغلم گریه میکنه و میگه کاش مریض نبود. میرم خونه. احتمال میدم منم ویروس
رو گرفته باشم
*
پنجشنبه با بچه ها و حسنا میریم پوسار . حسنا از ارایشگاه میاد . تتوی چشمش رو برداشته
اونجا خیلی سریع با بچه ها صمیمی میشه. انقدر میخنده که به قول خودش فکش درد میگیره . اخرشب
میرسونمش. قبلش یه دوری تو خیابونا میزنیم . میره خونه. تصمیم میگیریم جمعه بریم برف بازی.
جمعه میرم کلاس و خوب نیستم . تمرکز ندارم . قول میدم جبران کنم . بعد از کلاس لباس را عوض میکنم
گازش رو میگیریم و میریم جاده فشم . یه جای خوب پیدا میکنیم واسه بازی . تو برفا راه میریم . عکس میگیریم
اش میخوریم و برمیگردیم . به نظرم بهش خوش گذشته. شب با دوستش میرن بیرون. اونجا احساس میکنم
اونقدرا که فکر میکردمم بهش خوش نگذشته. مثل پاندول ساعت بین مهم بودن و نبودن در حرکتم
یه جا ازم تعریف میکنه از بودنم از موندنم ولی در عمل انگار دلش جاهای دیگس