۱۴۰۱ مهر ۲۳, شنبه

پوچ


 .


*

روزای مرگبار دندان پزشکی میرسیم . من فکر میکردم سه شنبه شروع میشه

ولی تلفن زنگ میخوره و متوجه میشم که یکشنبه است

برخلاف همیشه کسی اونجا نیست و بعد از عکس برداری 

کار رو شروع میکنه دوتا دندون رو یکشنبه و دوتا رو س شنبه

پر میکنه . دندونی یکشنبه پر شده بود زشت میشه ولی سه شنبه

اصلاحش میکنه. عادت جدید دکتر که موقع کار تلویزیون نگاه

میکنه شدیدا رو مخمه . دکتر همچنان معتقد به نظام و شخص رهبره

که کمتر از تلویزیون نگاه کردنش رو مخ نیست . جلسه پنجشنبه را 

کنسل میکنم اول به بهانه فوتبال و سپس برای نفس گیری

*

خواهر عازم ترکیه است . نگرانی در کالبد وجود ما میچرخه

دقیقا روزی که فراخوان اعتراض دادند . استرس داره ولی همه 

چیز به خوبی پیش میره و پرواز میکنه و به مقصد میرسه

*

خواب میبینم رفتم جای که خونه دوران بچگیمه کلید میندازم تا برم تو

یه نفر در رو باز میکنه و  من رو میشناسه . بچه های بامزه ای داره

مادر بچه ها میگه پدرشون ولشون کرده رفته تو خواب اشک میریزم

با گریه بیدار میشم . روز قبلش به فاطمه ای صحبت کردم که 

با پدر و برادر و خواهرش زندگی میکنه . مادرشون ولش کرده و رفته

حس میکنم تحت تاثیر همون این خواب رو دیده باشم. با خودم فکر میکنم\

این صدقاتی که ما میدیم چقدر کم و ناچیزه

*


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو