۱۳۹۲ خرداد ۳۰, پنجشنبه

لکه



+
تصمیم می گیرم که  جوهر توی استامپ مُهر های شرکت بریزم
در جوهر خراب بود و وقتی باز شد روی میز و روزنامه 
و شلواری که دوستش داشتم می ریزه(به قول عزیزی:فلج!)
تصویر نقطه بزرگ ابی رنگ روی شلوار دردناک تر از اونیه
بشه نشست و فقط نگاهش کرد . بدو بدو به سمت اشپز خونه می رم
سعی می کنم با آب و تاید تمیزش کنم . لکه حالا نه تنها پاک یا
کمرنگ نمیشه ،بلکه به قسمت های دیگه شلوار هم کشیده می شه
و من تو مسخره ترین  موقعیت ممکن ،دارم"مستر بین وار" نقش 
یک احمق رو بازی می کنم . همه تلاش های من برای پاک کردن 
لکه منجر به بدتر شدنش میشه. اگر زمان چند دقیقه به عقب بر می گشت
قطعا الان از اون لکه جوهر خبری نبود ولی متاسفانه تو دنیای واقعی
از آپشن های رویایی خبری نیست!
+
به زندگیم فکر میکنم و به رفتار و حرفهایی که خیلی وقتا از جنس همین 
جوهر استامپ بودن . ناراحتی و جنگ و دعوا و...درست کردند
خیلی وقتا هم بخاطرش مجبور به گفتن چیزهایی شدیم که در عمل
به بدتر شدنش کمک کرده بودن  و تماشای از دست دادنِ آدم هایی که
روزگاری دوستشون داشتیم رو به ما هدیه کردن . دنیای ما همه راه های
بازگشت به گذشته رو بسته.. 
+
کتاب "داستان هایی برای شب و چندتایی هم برای روز" رو خوندم .
 از ترجمه شیرین اسدالله خانِ اَمرایی که بگذریم ،به دنیای عجیب
داستان های بن لوری می رسیم که اخر هر داستان سورپرایزمون
 می کنه .داستان های کوتاه شیرینی که بعد از اتمام کتاب دلت برای
همه شون تنگ میشه .برای موسیقی اخر وبلاگ ،ترانه ای از خانوم
دسپینا وندی یونانی  انتخاب کردم.