۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

تفریحات سالم



*تفریحات سالم

چند روزه تفریحات جدید پیدا کردم. صبحا که می خوام برم سر کار،می رم دم دکه روزنامه فروشی ببینم اعتماد رو بستن یا نه!بعدش هم می رم دنبال کارای قبض هایی که تو این شیش ماه پرداخت نکردیم(گفتیم درگیریه،اختشاشه!!یوهو دیدید انقلاب شد لازم نشد دیگه پول این قبض ها رو بدیم)مخابرات که می رم یاد هومن موسوی می افتم که همیشه با لهجه ساوه ای با مخابرات جمله می ساخت .


*درآمد ،نه امد

آقای" صولتی هستم" امروز زود تر از من اومده بود کافی نت . یک ساعتی رو با حمید سر کرده بود و عجیب بود که دیوونه نشده بود. حمید زده بود شیشه ی میز آقای "ّب" رو شیکونده بود. شیشه بر آورده بود که شیشه ی میز رو بندازه. کلا حمید هرچی درمیاره خسارت همین کاراش رو می ده. آقای رازمهر،(که بهش می گیم مهراز)اومده بود تا ععکسای بچه هاش  رو از تو موبایلش بریزه رو سی دی. بهش نمی خورد بچه داشته باشه . دلم براش می سوزه.نمی دونم چرا .


این کسبه ی مهربون

هانی،صاحاب فروشگاه مکسل بالای پل زنگ زده و می گه خواد بیاد تا رو سیستمش وینوز سون بریزم . اول نشناختمش!(معضلی شده این نشناختن  ها) می گفت به امین اقا زنگ زده و امین جوابش رو نداده بوده.امین سر کلاس بوده و می شد فهمید که تلفن های هانی چه با اعصاب امین اقا چیکار کرده .مهدی آگنی،کافی شاپیه چند قدم پایین تر از ما هم اومده بود. مشتری هم که نداشتیم. جا داشت اجلاس کسبه ی محترم محل رو همونجا برپا می کردیم. هانی از دیدن محیط سون حسابی حال کرده بود. 

*با نام روزهای بی شوهری!


خانوم "میم-نون" بعد از مدتها اومد پیش ما.ممدرضا نژادی هم همینطور. اژدر خوردیم و بحث سیاسی کردیم. یه .بلاگم واسه ی "میم-نون"  ساختیم. اسمش رو گذاشته بود روزهای بی شوهری !که تم شیرازی داشت!(خودش می گفت شیرازیه)موزیک های خوبی هم اورده بود که هیچکدومش رو رو هاردمون  نریخت.امیر علی قیچی هم اومده بود.جاسمین له وی گوش دادیم. از ساندیس و تاثیرش بر حضور میلیونی مردم صحبت کردیم.امیرعلی می گفت تو خیابون با یه آخونده دعواش شده بود. و از این می گفت که با استاد معرفشون سر اینکه خدا وجود داره یا نه بحث کرده!امیر علی دیوونس


 *میان برنامه

آقای "ب" :چرا تو این شرکته نمی شه دانلود کرد...هرکاری می کنم نمی شه؟
ما: مشکل ممکنه از دانلودرتون با شه...دانلودرتون چیه؟
آقای "ّب" : رپید شیر....ا نه ...چیز .... دنلود اکسلایتور پولس!

*فیش حقوقی

ژنرال(پدر بنده) تماس گرفته و می گه فیش حقوقی خودش و دوستاش رو پیرینت بگیرم.حال نداشتم و گفتم نمی شه!باز نمی کنه سایت رو!ایشون گفتند من الان تو سایتشم.پرینتر ندارم وگرنه خودم پیرینت می کردم.خیلی بده بابای آدم دسترسی به نت داشته باشه.

*ابوالفضل علمدار،کیارشُ نگه دار

خانوم "سین"بعد از مدتها اومده . حالش از قدیما بهتره و این خیلی خوبه. مافیا بازی می کنه و باز فکرم می ره تو ماه های ابتدایی سال. بحث روز احضار امین اقا به کمیته ی انضباطیه!داشتیم فکر می کردیم که امین اقا به عنوان سران اغتشاش دستگیر کنند....و بعد لباشس شخصی ها حمله کنن به کافی نت و راهپیمایی های اعتراض واسه ازادیش و....داشتم فکر می کردم که چقدر ادم های با روحیه ای هستیم ما! از بدبختی هامون هم جک  می سازیم . 

*مخابرات!حیا کن

پیامک ها ده تا ده تا میاد و می ره!پیامک دیشب،امشب می رسه!پیامک امشب یا نمی ره و یا وقتی می ره سیصد بار می ره . دیشب که پیامک های کامران ال -کِی صافمون کرد،امشب هم احتمالا پیامک ها ی من،دیگران رو.همین قضیه امشب سبب یک اتفاق جالب شد! همیشه اتفاق های زندگی فخارج از انتظار یقه ی ادم رو می گیرن


1388/10/09


۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

نتورک مارکتینگ ازاد شد!!



*سرمای صبحگاهی

وقتی بیدار شدم که بابام از آزمایشگاه برگشته بود . چند وقتیه که فشار خونش ناموزونه و امروز نوبت آزمایش خون داشت. از خونه که زدم بیرون سرمای بدی رو حس کردم. روز بدی به نظر نمی اومد ولی خیلی هم علئم خوبی از خودش نشون نمی داد.اصولا تو هوای سرد نباید انتظار اتفاق های خوبی رو داشت . باید می رفتم اداره برق تا فیوزمون رو ازشون بگیرم.از دم در کافی نت رد شدم.اقای غر ایستاده بود. نمی دونست امروز از ساعت ده و نیم کارمون رو شروع می کنیم.

*روشنی من از تو

آقای بابا برقی واحد قطع و وصل گیر داده که نامه ی قطعیت کو.می گم نداریم.به ما از اینا ندادین.با تعجب و لحن طلبکارانه می گه : مگه می شه؟؟دلم می خواد جفت پا برم تو صورتش!جواب شوت بازی کارمندای اونا رو هم من باید بدم.در نهایت یه فیوز داغون ِ شکسته به ما داد!جلو سگ می نداختی نگاش نمی کرد(اصولا جلو سگ هر چی بندازی نگا می کنه!من امتحان کردم).

*میان برنامه

(استثناً در اداره برق-واحد قطعی -وصلی)
خانومه: سلام آقا..این برق ما قطع شده اومدم که واسمون وصلش کنین
آقای برق قطع کن-وصل کن(بعد از نگاه کردن به قبض خانومه) :خانوم لطف کنین اول قبض رو پرداخت کنین بعد بیاین واسه وصل کردن

*دیوونه خونه

آقای غر داره غر می زنه،آقای "ب" سوالای چرند می پرسه ،کامران ال-کی(لک لک)  تو ما تحتش عروسیه که روزنامه کیهان نوشته شرکت های نتورک می تونن با مجوز کار کنن و هر دو دقیقه یه بار با اون صدای نازک ناز داره چه وای ِ رو اعصاب روندش می گه. یه نفر تو مسنجر گیر داده که چرا امروز اینجوری ای...بی عصابی......خانوم "ن" پنج دقیقه یه بار زنگ می زنه می گه پیرینت من چرا نمیاد....اینجا دیوونه خونه اس و من اعصاب ندارم

*تف به این...

مهران،داداش مهدی آگنی ،که چند قدم  عقب تر از ما کافی شاپ دارند ،اومده.صمیمی و گرم ،اما نه با لبخند همیشه گیش. یادم می افته که مهدی گفته بود دوستش رو چند روز پیش کشتند. امین اقا زنگ می زنه و می گه احضارش کردند به کمیته انضباطی احضار شده .احتمالا به خاطر شونزده اذر. آقای "م" هم که روز عاشورا تو خیابون بود می گفت خیلی زور زده بوده که کسی دست و سوت نزنه یا اقدام به ضرب و شتم و اینا .ولی خب نشده بوده

*یک قانون اساسی

هروقت دنبال چیزی بودم،گیر نیاوردم.فک کن تو بازار ایرانیان به اون عظمت ،ما دنبال یه چیز چهار پنج هزارتومنی گشتیم و نبود!این یک قانونه تو زندگی من!و قانون دیگه این که هر وقت منتظر تماس،یا پیامک هستی،بدترین فرد ممکن مرتب به تو زنگ و پیامک می زنه.کامران ال -کی یک مسیج رو میلیارد هزار بار!فرستاد :روزنامه ایران نتورک رو آزاداعلام کرد.

*هوشمند

قبض تلفن خونه ی دوست بابام فضایی اومده . امشب دیدم داشت باهاش در مورد اینترنت پرسرعت و دی اس ال حرف می زد.کارم ساخته اس.به زودی دستور انقلابی ِ واسه این رفیقم اینترنت جور کن رو صادر خواهد کرد

فان.

کتاب "این مردم نازنین"  رو خوندم.روایت های ساده ی کیانیان از زندگی بیرونش  .به کیانیان حسودیم شد!تمام ثانیه هاش ،فانه
ایشالا بزودی می رم سراغ کتاب " شما که غریبه نیستین"زندگی نامه هوشنگ مرادی کرمانی."این مردم نازنین " رو از دست ندین.فوق العاده عالیه 
1388/10/08

تو مشغول مردنت بودی





*توهم
توهم عجیب صبح من عالی بود!فکر می کردم دارم خواب می بینم که باید بیدار شم!ولی وقتی بیدار شدم بیست دقیقه دیر تر از ساعت بیداری هر روزم بود!

*فکرشم  نکرده بودیم
روزی که یوهو تصمیم گرفتم مطروز  رو راه بندازم ُبه همه چیز فکر کرده بودم جز اینکه شاید روزی بلاگ اسژات هم مثل یاهو و گوگل باز نشه! اتفاقی که از جمعه صبح شروع شده و تا لان که ساعت ۰۰:۴۴ روز هشتم دی ماهه ادامه پیدا کرده. امروز وقتی دیدم اخرین تلاش هام برای باز کردن بلاگر بی نتیجه اس ُُتصمیم گرفتم به آغوش اسلاو وطن برگردم و بیام سراغ رفیق ِ همیشه ضدحالُجناب آقای بلاگفا و اکانت www.matrooz.blogfa.com رو بسازم که به کمکش در مواقع ضروری به آغوش اسلام باز بگردم

*بی برقی

سرعت پایین سایت های فیلتر و مسنجر و ایمیل قطع کافی بود که قید درامد امروز رو بزنیم.این وسط بی برقی رو کم داشتیم که اونم اومد سراغمون.آقای "ب" بعد از بی برقی اومد سراغ ما!با این سوال که چرا فقط برق ما رفته؟؟رفتیم دم در و دیدیم یه نفر فیوز ما رو باز کرده. فهمیدیم که به خاطر عدم پرداخت قبض ِ سیصد و شصت هزارتومنی قطع کردنمون. پاشدیم و رفتیم اداره برق.ادیبی گفت اداره ی برق منطقه تو خیابون طالقانیه.اگر محل کار خانوم "س" طالقانی نبود و نمی گفت که اداره برق تو خیابون بهارهُبنده همین الان هم داشتم در راستای خیابان طالقانی دنبال اداره برق می گشتم. از اونجا که ما مجوز همه چی مون تحت آموزشگاههُمی شد از سهمیه ی برق آموزشی استفاده کرد و رقم قبض رو از سیصدبه صد هزار تومن کاهش داد

*بابا برقی های خوش تیپ

چیزی که واسم عجیب بود این بود که تو اداره برق همه تر و تمیز بودند.برعکس مخابرات منطقه که همه شون وضعیت شون واویلاس.دوستان نه قبض مون رو یک سوم کردند. نه از مبلغش کم کردن تهدیدمون هم کردن . مام زودتر در رفتیم تا تنبونمون رو هم بابت پیش رداخت از امون در نیارن . سیصد تومن قبض برق رو پرداخت کردیم و بدون مراجعه به اداره برق یه فیوز از آقای صالحی برق کار محل(ما بهش می گیم اوستا .ولی اون خوشش نمیاد )گرفتیم و کارمون رو شروع کردیم

*میان برنامه

مشتری:آقا ببخشید من یه فلش از رو زمین پیدا کردم می شه امتحانش کنین ببینین کار می کنه یا نه؟

*داغونیسم


امروز اینقدر داغون بودم که نیم ساعت با کسی صحبت می کردم که فکر می کردم یکی دیگه اس!اگه اون لحظه که ازش پرسیدم:تو که وی پی ان داری غمت چیه ازم نمی پرسید وی پی ان دیگه چیه؟نمی فهمیدم این یکی دیگه اس!از اونور خانوم "پ" زنگ زده  من باز فکر کردم خانوم "م"بهش می گم از شماره غریب زنگ می زنی!!می گه علی تو خودت هر دفعه به همین شماره ی من زنگ می زنی!!!مام خواستیم ماسمالی کنیم گفتم آخه من یه ایرانسل ازت دارم !ایشون پاسخ دادن:علی من فقط یه هفته یه خط ایرانسل دستم بود!!خدایا!کمک لطفاْ

*آی توئیت

به قول ادیبی به تعداد  آدم ها راه است برای رسیدن به توئیتر.با کمک آی توئیت بی توئیتر نموندیم امروز.خدا رحمت کنه پدر سازنده ی برنامه  هندی کافه رو که به ما اجازه میده مانیتور مشتریا رو ببینیم. .وگرنه نمی تونستیم ادرس یه فیلتر شکن رو به اون راحتی بدست بیاریم.امروز حس کردم یه نفر بهم یه دروغی گفت. اتفاقای بعدش هم یه جورایی حسم رو تائید کرد. اخیرا دروغ می شنوم ناراحت نمی شم

*تو مشغول مردنت بودی

امروز رفتم کتاب "تو مشغول مردنت بودی" رو بگیرم.هشت هزار و پونصد تومن بود.نخریدم. جاش اسم کتابش رو سرچ کردم و شعر "تو مشغول مردنت بودی" رو پیدا کردم.شعرش شاهکاره.ولی حالا حالاها فکر نمی کنم که واسه یه کتاب صدو چند صفحه ای هشت هزارتومن هزینه کنم.امروز تولد هادی هم بودویادم رفت بهش زنگ بزنم و اعصابم یه خورده به هم ریخت .دوست ندارم  به بی معرفت شدن عادت می کنم
1388/10/07

شمعی روشن کنیم




*صبح ناخونده
خیلی بده که استارت آپ تُن روزت ،صدای آقای صولتی هستم باشه. دیشب خونه ی عمو اینا به شکل بدی خوابیدیم.دوستان تا پاسی از شب در گیر بودند و شانس اوردیم که تو این درگیری ها کسی اون یکی رو ابتر نکرد.یواش یواش حلیم آماده می شد و هوا روشن تر .مردم پشت در خونه ی عمو واستاده بودن و من باورم نمی شد شش صبح روز تعطیل کسی بیدار باشه. مرحله ی خطیر دارچین مالی به من افتادو من هنوز یادم نمیاد که دستم رو قبلش شستم یا نه!خواهر عمو می گفت :ایشالا سال دیگه تو دهه ی فجر خودمون حلیم بدیم!

*فکرش ُ کردی؟

تصور کن جلوی چشات یه نفر از روی پل هوایی بیفته پایین؟؟هنگم

*شمع

با امین سید خندانیم. از کنار "آدینه "رد می شیم و یاد روزای قبل از انتخابات می افتیم. سه تا شمع من روشن کردم و سه تا امین آقا. توی شهری که حالا خاموش تر از همیشه به نظز میاد. تو دلم شعر سرو آزاد رو تکرار می کردم . با امین آقا بعد از مدتها گپ زدیم .حرفایی که فکر ادم رو حداقل برای مدتی از هرچی هست ،دور می کنه

1388/10/06

سیاهی





*ستاد روزهای تعطیل


روزای تعطیل معمولا خونه ی مادربزرگمون ستاده و همه اوجا هستند.من مثل همیشه دیرتر رفتم چون مثل همیشه دیرتر از بقیه اونجا بودم ،چون مثل همیشه بیشتر خوابیدن رو به زودتر رسیدن ترجیه داده بودم. دایی جون از سفرش به کره جنوبی می گفت و اینکه کره ای ها هم مثل ایرانی ها خیلی خاکی و خودمونی و اهل زن و زندگی و ناموس و اینان و اینکه تو امارات،به همراه کره ای شون که ظاهرا با یک پرس غذا سیر نشده بوده پیشنهاد کرده که بره یه غذای دیگه بگیره . رفیق کره ای هم گفته که شرکت به هر نفر فقط یک غذای مجانی می ده و دایی ما گفته عیب نداره!شماها همه تون شکل هم هستین و یارو نمی فهمه تو یه بار غذا گرفتی و رفیق کره ای لجش گرفته بوده!کلا داشت خوش می گذشت و می شد بیشتر خوش بگذره،اگر ما تو وب موبایل نمی رفتیم و نمی فهمیدیم که تو پل چوبی و ولیعصر و ساختمان ایسنا چه خبره


* برنامه ریزی به سبک صولتی


خانوم "س" می گفت خاتمی امشب جمارونه،دلمون می خواست بریم ولی وقتی برنامه ریزی دست آقای صولتی هستم بیفته واویلاست.به مدد آآقای صولتی رفتیم هیئت سعید اینا تو صادقیه.اونجا که رسیدیم یه حاج آقا داشت صحبت می کرد که جنس مصرفیش خیلی خوب بود و چشماش واویلا می زد!!ایشون می گفتند زمان پیامبر،پیروانش آبی که پیامبر باهاش وضو می گرفت رو به عنوان تبرک استفاده می کردند!
به قول عمو،پیامبری  با یه کاسه آب وضو می گرفته،اصلا آبس هدر نمی رفته که کسی بخواد ازش به عنوان تبرک استفاده کنه


*اوج واویلا


تو فاصله اینکه بریم یه دوری بزنیم و بیایم،یه زنگ با خانوم "س" زدیم و شنیدیم که دوستان ریختن تو جمارون و سخنرانی رو به هم ریختن و مثل چی دارند ملت رو می زنن. وقتی برگشتیم هیئت،مراسم سینه زنی بود.آقای مداح داشت یه نک و نالی می کرد،دل مام که گرفته بود،داشتیم اماده می شدیم که یه اشکی بیریزیم .یوهو می دونم چی شد که مداحه قاطی کرد و ملت همه لخت شدن و همه چی فرم خشنانه ای گرفت.همون موقع بود که یه آقاهه ما رو باند کرد و گفت: در بیار برو جلو!ما گفتیم چی رو ؟کجا؟؟گفت لباس و بکن برو جلو شب آخره!چند دقیقه بعد دیدیم یکی داره جلو در پرده می کشه!پرده رو که کشیدن دیدیم یکی با زنجیر تو سر و صورتش می زنه. من و امین آقا حالمون بد شد و رفتیم بیرون.با افکت هایی که یارو می داد به صداش،نوحه ی مدگور حالت بندری گرفته بود.سر شام هم اینقدر ارد صلوات دادن که نفهمیدیم قیمه خوردیم یا زرشک پلو


*حلیم


آخر شب با صولیت و امین اقا و پرتویی و سایرین رفتیم پیش عمو که حلیم می پختن بلکه حلیم هم بزنیم تا از بار گناهامون کم بشه.اینقدر دیر رسیدیم که هم زدن تموم شده بود و جاش کلی ظرف شستیم . اینقدر هم خندیدیم که نه تنها باری از گنتهامون کم نشد،بلکه از ثواب های سال قبلمونم فکر کنم کم شد!به هر حال امیدواریم خدا وند سختی های این دنیا رو کفاره ی گناهان ما قرار بدهد

1388/10/05

۱۳۸۸ دی ۵, شنبه

نذری پزون


عمو اینا (سیاوش یعنی) امروز ندری پزون داشتن . قیمه می دادند به سبک همیشه و هر سال.
تقریبا تمام روز رو اونجا بودیم  .تمام مدت حس خوبی داشتم.جای خیلی ها رو خالی می دیدم.
جالب بود که به هرکی فکر می کردم ،یا زنگ می زد!!خیلی خوب بود و لذت بخش.همشیره هم امروز آش نذری می پخت .دوست داشتم بیشتر کمکش کنم


آقای الف


آقای الف حالش خوب نبود . . نیست .این آخریا حالش بهتر بود ولی همه چیز به بدی زمستون پارسال داره می شه.
روزای خوبی نیست. ولی چاره ای هم جز مقاومت نداریم.


دسته


دسته ها ی امسال اصولا دوتا دسته اند:اونایی که صدای طبلشون بلنده یا صدای اسپیکرشون . وجخ مشترک؟؟؟صدای انکر الاصوات خواننده!نمی شه نوحه بدون کلام سوگواری کنند؟ ؟؟
 
1388/10/04



۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

روزهای شکننده





 (عکس کاملا بی ربط به موضوع است.سانسورش هم کردیم که کسی به گناه نه افتد)


دیره....دیگه دیره



امروز صبح عملاَ  زمانی بیدار شدم که باید سر کار می بودم.تاخیر هام دارن زیاد می شن و نگران کننده.در عوض روزایی که بیشتر دیرم می شه کمتر دنبال چیزام می گردم.اخیرا صبح ها تا محل کار دکلمه ی شعر های ابتهاج رو گوش می دم.بسیار لذت بخشه.دلم می خواست ترافیک اینقدر سنگین باشه که یه چرت بشه خوابید.ولی کل یوم!پنج دقیقه هه رسیدم

کادوی تولد

امیر علی محبی،مشتری عزیز رقاص ما ،امروز اومده بود و می گفت تولد باباشه!می خواسته واسه باباش کادو کفش بخره ولی داداشش واسش کفش خریده. به همین خاطر اون کادو یه شال گردن،یه لیوان آبجو خوری و یه پاکت سیگار مارلبورو واسش خریده بود . بنده همچنان استفاده از اون چیزا که روش نوشته ریلکس رو با داشتن چنین فرزندی ترجیه می دم


ویروس

برای آقای صولتی هستم عجیبه که کامپیوتر داغون گاراژ اتحاد شیراز،که حاج حسن گاراژی پشتش سوپر فیلم !! نگاه می کنه و آنتی ویروسش نود سی و دوئه و صد سال یه بار آپ دیت می شه ویروسی بشه!ایشون این روزها علاوه بر سوال معروف شاتل یا پارس انلاین ،در مورد کاسپر اسکای و نود سی و دو هم سوالات تکراری رو مطرح می کنن

دوستای قدیمی

یکی از دوستامس امروز بعد از چند سال دیدم.حالش اصلا خوب نبود.بردمش دیدارو. تمام مدت سیگار می کشید و دست و پاش می لرزید.صاب دیدارو چن دقیقه در کافه رو باز کرد.باد اومد تو!منم هم دست و پام لرزید

میان برنامه 

مشتری: آقا ببخشید!این ماوس دستگاهاتون خیلی بزرگن !فقط همین یه مدل ماوس رو دارین؟؟

اندی

حمید می گفت:اگه زمان جنگ اندی می ذاشتن من حتما می رفتم جبهه!قابل توجه حاج صادق آهنگران و سایرین

هت تیر

اخیرا تو متروی هفت تیر پوستر ها قشنگی زدن که همه اش کار یکی از دوستمون خانوم "ب" است .. امروز اتفاقی رفتم هفت تیرو پوسترهاش رو دیدم.در همین راستا انگشتر  خانوم "م"  گم شدو همه مون حالمون گرفته شد.بنده امروز فهمیدم که تو پاساژ ایرانیان علاوه بر موبایل و لوازم کامپیوتر،کاموا هم می فروشن!من در به دره پاساژهای مولتی صنف اینجوری هستم

جناب سرهنگ

یکی از مشتری های پیرمون معوف به جناب سرهنگه که امین دوستش داره. یه اقای اهل دل شصت -هتاد ساله،با چهره ای شبیه پائولو کوئیلو و وینگادا!! که موزیک های لاتین قدیمی گوش می ده. امین آقا یه آهنگ دهه هفتاد هشتادی گذاشته بود و سرهنگ چنان مجذوب ترانه شد که شروع کرد به همراهی کردن و یه لحظه به خودمون اومدیم و دیدیم جناب سرهنگ داره یک ترانه با چهچه خارجی(از اینا که ویتنس هاستن و ماریا کری می زنن )می زنه!خدا همچنان به ما رحم کنه!با این مشتری ها

کوتاهی
اگه پست هام یه ذره دراز می شن،کوتاهی از بنده اس!!پیشاپیش معذرت!ایشال سختی های این روزگار،کفاره ی همین گناه ها بشه

1388/10/02

۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

روزهای بیداری




چه حالی داره بیداری!



تا اونجا که یادمه همیشه از خوابیدن متنفر بودم،چرا که خوابیدن فعلیست که به بیدار شدن منتهی می شه و این بیدار شدنه دیوونه کننده اس
امرزو اینقدر سر کار خوابم میومد که اگه می رسیدم و حمید رو می دیدم که  تو صحن علنی کافی نت گرفته خوابیده،قطعا پرتش می کردم بیرون و خودم اونجا می خوابیدم. امروز اینقدر دیر رسیدم سر کار که امیر علی-مشتری دوست داشتنی مون(خودم حالم بد شد!) هم صداش در اومد.اامیر علی یکی از مشتری هایه که صبح ها قبل از اینکه بره دانشگاه،سه طبقه میاد بالا و به من سلام می کنه و می ره!گاهی وقتا به مرامش حسودیم می شه!چون من شخصا واسه خودم هم حاضر نستم این سه طبقه رو بالا بیام


خدا منو ببخشه

دیروز به یکی از دوستان خیلی اصرار کردم که شب یلدا رو در کنار عزیزی سپری کنه،چون فکر می کردم سبب شادی طرفین ماجرا می شه!ظاهرا دودوتای ما از ریشه چهار نمی شه. چون به هیچکدومشون خوش نگذشته بود.اگه واقعا تقصیر من بوده،ان شا الله خداوند سختی های این روزگارمون رو کفاره ی گناهانمون بکنه


پرینتر

امروز بالاخره بعد از سه روز کارتریج پرینترمون رو اوردند،در شرایطی که اون یکی پرینترمون هم خراب شده بود و عملا از صبح سرویس پرینت نداشتیم.بیست هزار تومن شمردیم و دادیم به آقای پرینتر تعمیر کن،.کارتریج رو گذاشتیم تو دستگاه ،دیدیم همه چی می گیره جز پرینت .زنگ زدیم شرکت ،می گیم این چه وضعیه؟یارو می گه سری قبل هم که داشتم شارژ می کردم به بچه ها گفتم این کارتریج خرابه،باید عوض بشه!این سری هم که اوردن گفتم بچه ها این همون کارتریجس!گفتم نمی شد به جای اینکه به بچه ها تون بگین به خودمون می گفتین؟بعد ورداشتیم اینو خراب تحویل ما دادین،بیست هزار تومنم گرفتین؟؟یارو در نهایت یه کارتریج نو بهمون انداخت ،پنج هزار تومن تخفیف داد!


میان برنامه
 

مشتری: اقا پرینت من نیومد؟؟
ما: متاسفانه امروز پرینترمون  خراب شده ،کار نمی کنه...
مشتری : آقا دیشب اومدم همکارتون بود،کار می کردا؟؟...

کی ترکی بلده؟؟



کافه توالت

آقای "ب"  ویژگی های منحصر به فردی داره،یکیش اینه که تا حد پنج دقیقه حرفای خوبی می زنه،ولی بعد از پنج دقیقه مغزش می زنه جاده خاکی.
امروز بعد از اینکه طرح های خوبی واسه سیم کشی تو کافی نت داد، مغزش زد جاده خاکی و گفت از توی توالت یه شیلنگ کولری رد کنیم بیاریم تو کافی نت ،وصل کنیم به دستگاهکلاسنو و سرویس نسکافه راه بندازیم...فک کن از توالتی که چاهش گرفته،قراره لوله بکشیم و نسکافه بدیم به خلق الله!حالا مردمش هیچی !وزارت بهداشت هم حتما راضیه!


شاهکارهای حمید

حمید آقا تو این شب ها که کمتر کسی خوشاله،اومده و به امین می گه واسم اندی بریز تو ام پی تیری!درهمین راستا توجه تون رو به

دیالوگی که بین دوستان برقرار شد جلب می کنم
امین آقا :حمید زشته !محرمه!گناه داره!من موزیک برات می ریزم ولی اندی گوش نده

حمید: بابا به خدا ناراحتم...حالم خوب نیس بریز..اندی بریز حالم بهتر شه(اخیرا ادمای افسرده اندی گوش می دن)وگرنه خدا می دونه من امام حسینو قمر بنی هاشم رو چقدر دوست دارم

امین آقا :حالا چرا به من می گی؟انگار مثلا من اطلاعاتیم ،داره جلو ن اینجوری می گه که بهش گیر ندم...اصلا تو می دونی قمر بنی هاشم کیه؟؟

حمید: فامیل اما حسین بود دیگه(تعجب حضار) 

ممدرضا نژادی :خب...اونوقت بابل حوائج کیه؟

حمید: خواهر امام حسین بود دیگه

امین: حمید اینارو بچه دو ساله هم می دونه...اسم پنج تا پیغمبر رو می دونی؟؟

حمید:ابراهیم عیسی موسی محمد ..پنج تا شد دیگه؟؟

چند دقیقه بعد

حمید:بابا محمد معجزه اش خوب نبود...معجزه موسی خوب بود...عصا رو می نداخت مار می شد...اون با حال بود

امین آقا: مگه مورتال کمباد ِ سگائه که عصا بندازه مار بشه حال بده؟؟

حمید...

خدایا !من کجام؟اینجا کجاس؟؟



سر شیشه



از وقتی ممد رضا نژادی بچه خواهر داری می کنه و هفته یه دونه تُک ممه شیشه ای (پستونک سر شیشه)می گیره،تازه فهمیدم بچه داری چقدر سخته!و تازه فهمیدم چرا بقل سر شیشه تو داروخونه از اون جعبه ها که روش نوشته ریلکس می ذارن!و چرا اسم شرکت تولید کننده ی چیزای توی جعبه هه ریلکسه!فک کن هفته ای یه بار باس اون همه پول بدی واسه یه تیکه پلاستیک ناقابل؟؟خدا رو شکر دایی نیستیم،اینایی هم که بهمون می گن عمو بیست سال رو رد کردن،وگرنه نه ما سر شیشه بلدیم بخریم،نه سوت پت و مت بلدیم بزنیم!!


غم نامه


هیئت دم خونه ی ما علم و کتل و بند و بساط که داره هیچ،یه دونه حرم مصنوعی هم درست کردند که مثل اینکه ملت توش پول 
می ریزن.همشیره می گفت دیروز یکی از کودکان سرطانی بیمارستان محک فوت کرده بود و صدای شیون مادرش کل داراباد رو برداشته بود.

اشتباه


امروز یه کلیپ از جواد یساریکا دیدم.از این که پارسال با اون شور و شوق رفتم دیدنش خودم خجالت کشیدم.نژادی هم همینطور.خدایا ببخش!(اشاره می شود به دعای پاراگراف دوم)

 و اینکه

فکر می گردم خوندن اتفاقای آبکی روزانه ی من واسه کسی به جز خودم جالب نباشه!ولی تو این دو سه روزه دیدم که خیلی از اونایی که فکرش رو هم نمی کردم دارند این نوشته ها رو می خونن!امیدوارم تا در اینده روزهای جذاب تری داشته باشم که اگه کسی لطف کرد و وقت گذاشت و اینا رو خوند،حوصله اش سر نره فحشمون نده!عجالتا تا فردا

 موزیک امشب

 اینو یکی از خواننده های ایرانی هم دزدیه خونده.حالا کدومشون بهتر خونده؟انتخابش با شما




 
1388/10/01

۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

به بلندی یلدا





ما و آقای در

یکی از شیرین ترین ماجراهای بامدادی ما،راننده هایی هستند که زحمت حمل ما از منزل به محل کار رو می کشند.از جمله ی این افراد یه آقایی هستند موسوم به آقای در!!یه پیرمرد که یه پراید تاکسی زرد داره و روی در ماشینش حسابی تعصب داره .اصولا هیچ وقت هم نمی ذاره که در ماشین رو خودت ببندی،وقتی هم می بنده اینقدر آروم و با لذت می بنده که انگار داره کتاب ورق می زنه یا  با دختر هیجده ساله استغفر الله می کنه .حالا فکر کن دیرت شده،ترافیک سنگینه،ماشین ها به هم گره خوردن،می خوای اون وسط پیاده بشی،و اقای راننده اجازه ی این کار رو نمی ده!ماشین رو وسط خیابان اصلی،اونم تو لاین وسط خاموش می کنه،پیاده می شه،در رو باز می کنه(به همون ظرافت)پیاده می شم و....طدای بوق و فحش های ناموس دار خیابون رو پر می کنه


تماس

با تلفن های اول صبح خیلی حال می کنم .معمولا صداها خسته و خوابالوئه...امروز ده دقیقه داشتم به کسی مشاوره ی اینترنتی می دادم که نشناخته بودمش. بنده خدا وقتی سوالاش تموم شد پرسید تو اصلا فهمیدی من کی ام؟؟منم گفتم نه!باورش نمی شد طفلی.آقای صولتی هستم هم در ابتدای بامداد،تماس گرفتن و برای میلیاردمین بار پرسیدن شاتل بهتره یا پارس انلاین؟؟اصولا اقای صولتی هستم با ما تماس نمی گیره،مگر برای پرسیدن این سوال


 پدر معنوی


خبرا همچنان تحت تاثیر مرحوم پدر معنویه.دو سه تا از بچه های فرند فید به صورت لایو خبرا رو آپ می کردند .از جمعیت میلیونی سینه زنی و دوربین های روشن می گفتند....عکس آپلود می کردند...یاهو نیوز و بی بی سی خبیث!!عکس های تشیع جنازه رو گذاشته بودن،فالس نیوز هم به سبک همیشه خبرای در پیتی رو به مهم ترین ها ترجیه داده بود.کم مونده بود بنویسه،یه بابایی تو قم مرد،خاکش کردند رفت

میان برنامه

مشتری: آقا ببخشید شوما برنامه ی یولترا سووورف هم دارین؟؟؟ 


لطفا قبل از استفادهفنام نرم افزار را یاد بگیرید


دوستان نیمه مجازی


امروز روز دوستای اینترنتی بود!خانوم "م" (که خیلی وقت بود ازش خبر نداشتم) زنگ زد،خانوم الف رو که تو هیئت های حوالی سید خندان دنبال شوهر می گشت رو اتفاقی تو خیابون دیدم،یکی از دوستایی که شماره اش رو هم نداشتم بهم زنگ زد و با یکی از دوستای دانشجوی مقیم تهران هم که یه دیدار کوچولو داشتم .   دوستایی که تو عالم حقیقی اینقدر راحت می شه دیدشون رو دیگه نمی شه دوست های دنیای مجازی خوند


شب یلدا

اس ام اس های شب یلدا ولمون نمی کنن.از هاکوپیان گرفته تا سیفون سازی نوین نژاد همه و همه تصمیم دارند شب یلدا رو تبریک بگن . شب های یلدا مسئولیت خطیری بر عهده ی ماست.یکیش زنگ زدن به جناب دولانه که از قضا ایشونم دپ زده.کلا شب یلدا واسه ما سه تا مناسبت دیگه هم داره.تولد پدرم،تولد پسر عموی خارج از وطن و سالروز وفات پدربزرگم.ابوی می گه تو این روز یکی دادیم،دوتا گرفتیم!همشیره که نه اجیل دوست داره،نه انار می خوره ،نه اهل سایر بند و بساط یلداییه ،ترجیه می ده بشینه فیلم شب یلدا رو ببینه.پسر دایی عزیزمون در سن نره خر سالگی هم وقتی بهش می گم چون امشب طولانی ترین شب ساله ،بیشتر می خوابیم خوشحال می شه .واسه امشب یه فال حافظ شیرازی خوبو!گرفتم.همون شعره در اومد که همیشه از تو فال های این بچه های فال فروش در میاد!!یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود!



1388/09/30

۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

همه چی واقعا آرومه ایا؟؟؟



مکاشفه


امروز صبح یه کشف بزرگ کردم و اون چیزی نبود جز کشف علت تاخیر نیم ساعته ی روزانه!همه ی مشکلات از اینجا شروع می شه که من پنج دقیقه لباس پوشیدن و صبحانه خوردنم طول می کشه و چهل و پنج دقیقه پیدا کردن کلید و هد فون و موبایل و سایر بند و بساط.همیشه ی خدا هم آسانسور ما طبقه ی اخره!انگار ملت ساختمون از طبقه یک تا نوزده از پله می  رن و فقط طبقه بیستمیه که از اسانسور استفاده می کنه! امروز بر خلاف همیشه اقای غر دم در نبود و حمید قبل از اومدن من رفته بود،حتی اقای "ب" هم نبود که بیاد چرت و پرت بگه و اعصاب ما رو به هم بریزه .اصولا وقتی آرامش بامدادی ما همون ارامش قبل از طوفان معروفه که می گن ... مسنجر رو باز می کنم ،افلاین ساناز مغزم رو می کوبه به دیوار:منتظری به رحمت خدا رفت




تفاوت


خبرای ارتحال منتظری رو می خوندم....چقدر اختلاف بین دو روایت از یک حادثه وجود داره!روایت رادیو فردا و فالس!!نیوز!فالس نیوزیا که مثکه بدشون نمی اومد دوتا فحش هم اخر خبرشون ضمیمه کنند . همه تو شوک خبر ارتحال منتظری هستند...تو فیس بوک پوسترها یکی پس از دیری شیر می شن وتو  فرند فید نوشته هاس که نشون می ده  بچه ها چقدر حالشون بده...یه عده از رفقای اون وری هم این وسط ها با دمشون گردو می شکنن و برام عجیبه که مرگ یه نفر چطور می تونه واسه بعضی ها خوشحال کننده باشه؟




میان برنامه


مشتری: سلام آقا!ببخشید بچه های ما اینجان؟؟
بنده: (با تعجب )نمی دونم والا
مشتری: می شه یه نگاه بکنین؟؟
بنده:  دوست عزیز!من اولین باره شما رو دارم می بینم!بچه هاتون رو هم نمی شناسم !م شه خودتون یه قدم بیاید جلو تر و ببینین بچه هاتون هستن؟؟
مشتری:با تعجب...ا؟؟؟یعنی اشکال نداره من داخل رو نگاه کنم؟؟


...انَ اللهُ مَعَ الصابرین




مشکلات روز مره


خانوم "ن" همسر آقای "ب" اومده و می پرسه بوی بد از کجا میاد؟؟خدمت شون عرض می کنم که از چاه مستراح ...و توضیح می دم که حمید جون فقط دمپایی تو اون یه تیکه سولاخ ننداخته!و چاه گرفته و داره لبریز می شه!ایشون می پرسن چرا اینقدر بوی بد می ده؟؟و می رن یه اسپری خوش بو کننده ی گل یاس میارن....بوی عجیبی اونجا می پیچه...حس می کنم رفتم تو باغ و گلستان و اونجا کسی لا بهلای گل ها تخلیه ی ورسیون دو انجام داده




فاصله


فاصله ی خوشحالی و ناراحتی و بی اعصابی آدم؛در حد یک تلفنه....فشار دادن یا ندادن یک دکمه...یک تلفن کوچیک کافی بود که دوباره منو به هم بریزه...اونم سر چیزی که واقعا به من هیچ ربطی نداره



هیچ چیز اروم نیست


برخلاف این که می گن همه چی آرومه،باید بگم اتفاقا هیچ چیز اروم نیست!با مسعود تماس گرفته بودم و هماهنگ کرده بودم که فردا رو بپیچونم برم قم که درنهایت کنسل شد. می خواستیم  تو عمق ماجرا باشیم اما ظاهرا قسمت مون به جلو تر از یوتیوبش نبود! نشستیم و فیلم های راه پیمایی های امروز رو دیدیم...مادر بغض کرده بود،عکس های منتظری رو نگاه می کرد و از روزای انقلاب می گفت و این که حسی که اون روزها مردم به اون داشتند چقدر شبیه حس ما به قهرمان های امروز مون بوده...و اینکه زندگیش پایان شیرینی داشته ....


1388/09/29

۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه

شنبه ها




صبح بخیر ...تهران...هه هَع


دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدنه...بچه بودیم اینو به ما می گفتن ولی ظاهرا به اقای غر (که اگه هرچیزه دیگه ای هم بود تا الان به دیر اودن ما عادت کرده بود) اینو نگفتن که صبح ها با چشم غره منتظره منه. تو اون موقعیت بدترین اتفاق ممکن این بود که در رو باز کنم و ببینم حمید تو صحن علنی کافی نت تشک پهن کرده و گرفته گرفته خوابیده ،گونی ِ لباس هاش هم بالا سرش گذاشته با داد و بیداد بیرونش کردم رفتم سراغ باقی کارها!همیشه  اتفاق های قشنگ این شکلی ،اونم صبح روز شنبه،منو واسه باقی هفته اماده می کنه





تکنولوژی ،به سبک آقای "ب"


از وقتی اقا ی "ب" (اسمش رو نمی گم غیبتش نشه!) ساختمون کافی نت رو به آیفون تصویری مجهز کرده ،بچه های آموزشگاه تفریح جدید پیدا کردن،زنگ می زنن و در می رن!ما هم که تصویر زیبای اونا رو تماشا می کنیم ،گاهی انگشت نشون شون می دیم ولی چون اون ر آیفون مانیتور نداره نمی بینن . اصولا آقای "ب" هرکاری که برای راحتی ما می کنه،سبب عذاب ماست




دپیلاسیون یا دپ زدایی


امروز با هرکی سلام علیک کردیم یا دپ بود،یا داشت دپ می زد یا می خواست از دپ دربیاد .حالا اینا رو بذارین کنار آقای الف و میم و صاد وعین و باقی دوستان .جالب اینجاس که همه شون می دونن مشکل از کجاس و نمی خوان که حل بشه. هنوزم فک می کنم راهی برای از دپ بیرون کشیدن رفقا وجود داره!اگرچه وقتی خودشون نمی خوان نمیشه




چاه


چاه مستراح کافی نت گرفته!(تازه شده مثل دل کافی نت چی هاش!) از وقتی این اتفاق افتاده،حمید جارو خاک اندازش رو بیشتر اونجا می شوره،آشغالاش رو تو چاه ی ندازه،تخلیه ی ورسیون دو می کنه و با اینکه می بینه این چاهه گرفته،روز به روز بیشتر اصرار به این چیزا می کنه.هیشکی هم حاضر نیست یه آستینی بالا بزنه...چه می دونم یه کاری کنه که این چاهه ردیف بشه...همه مون هم نشستیم و می گیم چرا اوضاع کاسبی روز به روز بدتر می شه




محرم


ماه محرم کلا واسه من ماه جالبیه!هر ا می ری صدای نوحه خونی یکی از برادرایی  میاد که معمولا دست مزد یک شب شون از درامد کل کسبه ی سیدخندان هم بیشتره!مردم همه می شن تئوریسین امور دینی مذهبی و به کار شمر و یزید اما حسین و خدا و پیغمبر ایراد می گیرن در حالی که از نوع حرفاشون می شه فهید که بدون مطالعه حرف می زنن.بعضی هاشون یه روایت هایی می کنن که آدم مغزش گره می خوره!!به قول ادیب حاج حسین گاراژی ، نمی دونی بگو نمی دونم واسه چی از خودت قصه در میاری؟





 خریت


یه اقایی امروز اومده بود،می گفت از سران قضایی (!!)شکایت کردم....بزودی یه حالی بهشون می دن!!یا اینا مارو خر فرض کردن،یا ما اینا رو!



1388/09/28



۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

سلاملیکم نامه

 

دقیقا در لحظه ای که داشتم با این حس که روزام داره به شکل کاملا تخیلی و احمقانه به شب می رسه و کلا همه چی حال روز داغونی داره تصمیم گرفتم اتفاقای روز خودم رو بنویسم .کاری که قبل از این فکر می کردم نمی تونم انجامش بدم (به دلایلی که توی دسخط قبلا گفتم) ولی الان بدم نمیاد یه بار امتحانش کنم . حالا اینکه چقدر می تونم فرمت روزانه اش رو حفظ کنم و چقدر تسلیم وسعت بعضی از نواحی بدن می شم ،چیزیه که گذشت زمان معلومش می کنه. ولی امیدوارم که بتونم این یک کار رو مثل بچه آدم انجام بدم