۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

سیاهی





*ستاد روزهای تعطیل


روزای تعطیل معمولا خونه ی مادربزرگمون ستاده و همه اوجا هستند.من مثل همیشه دیرتر رفتم چون مثل همیشه دیرتر از بقیه اونجا بودم ،چون مثل همیشه بیشتر خوابیدن رو به زودتر رسیدن ترجیه داده بودم. دایی جون از سفرش به کره جنوبی می گفت و اینکه کره ای ها هم مثل ایرانی ها خیلی خاکی و خودمونی و اهل زن و زندگی و ناموس و اینان و اینکه تو امارات،به همراه کره ای شون که ظاهرا با یک پرس غذا سیر نشده بوده پیشنهاد کرده که بره یه غذای دیگه بگیره . رفیق کره ای هم گفته که شرکت به هر نفر فقط یک غذای مجانی می ده و دایی ما گفته عیب نداره!شماها همه تون شکل هم هستین و یارو نمی فهمه تو یه بار غذا گرفتی و رفیق کره ای لجش گرفته بوده!کلا داشت خوش می گذشت و می شد بیشتر خوش بگذره،اگر ما تو وب موبایل نمی رفتیم و نمی فهمیدیم که تو پل چوبی و ولیعصر و ساختمان ایسنا چه خبره


* برنامه ریزی به سبک صولتی


خانوم "س" می گفت خاتمی امشب جمارونه،دلمون می خواست بریم ولی وقتی برنامه ریزی دست آقای صولتی هستم بیفته واویلاست.به مدد آآقای صولتی رفتیم هیئت سعید اینا تو صادقیه.اونجا که رسیدیم یه حاج آقا داشت صحبت می کرد که جنس مصرفیش خیلی خوب بود و چشماش واویلا می زد!!ایشون می گفتند زمان پیامبر،پیروانش آبی که پیامبر باهاش وضو می گرفت رو به عنوان تبرک استفاده می کردند!
به قول عمو،پیامبری  با یه کاسه آب وضو می گرفته،اصلا آبس هدر نمی رفته که کسی بخواد ازش به عنوان تبرک استفاده کنه


*اوج واویلا


تو فاصله اینکه بریم یه دوری بزنیم و بیایم،یه زنگ با خانوم "س" زدیم و شنیدیم که دوستان ریختن تو جمارون و سخنرانی رو به هم ریختن و مثل چی دارند ملت رو می زنن. وقتی برگشتیم هیئت،مراسم سینه زنی بود.آقای مداح داشت یه نک و نالی می کرد،دل مام که گرفته بود،داشتیم اماده می شدیم که یه اشکی بیریزیم .یوهو می دونم چی شد که مداحه قاطی کرد و ملت همه لخت شدن و همه چی فرم خشنانه ای گرفت.همون موقع بود که یه آقاهه ما رو باند کرد و گفت: در بیار برو جلو!ما گفتیم چی رو ؟کجا؟؟گفت لباس و بکن برو جلو شب آخره!چند دقیقه بعد دیدیم یکی داره جلو در پرده می کشه!پرده رو که کشیدن دیدیم یکی با زنجیر تو سر و صورتش می زنه. من و امین آقا حالمون بد شد و رفتیم بیرون.با افکت هایی که یارو می داد به صداش،نوحه ی مدگور حالت بندری گرفته بود.سر شام هم اینقدر ارد صلوات دادن که نفهمیدیم قیمه خوردیم یا زرشک پلو


*حلیم


آخر شب با صولیت و امین اقا و پرتویی و سایرین رفتیم پیش عمو که حلیم می پختن بلکه حلیم هم بزنیم تا از بار گناهامون کم بشه.اینقدر دیر رسیدیم که هم زدن تموم شده بود و جاش کلی ظرف شستیم . اینقدر هم خندیدیم که نه تنها باری از گنتهامون کم نشد،بلکه از ثواب های سال قبلمونم فکر کنم کم شد!به هر حال امیدواریم خدا وند سختی های این دنیا رو کفاره ی گناهان ما قرار بدهد

1388/10/05

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو