۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

سلاملیکم نامه

 

دقیقا در لحظه ای که داشتم با این حس که روزام داره به شکل کاملا تخیلی و احمقانه به شب می رسه و کلا همه چی حال روز داغونی داره تصمیم گرفتم اتفاقای روز خودم رو بنویسم .کاری که قبل از این فکر می کردم نمی تونم انجامش بدم (به دلایلی که توی دسخط قبلا گفتم) ولی الان بدم نمیاد یه بار امتحانش کنم . حالا اینکه چقدر می تونم فرمت روزانه اش رو حفظ کنم و چقدر تسلیم وسعت بعضی از نواحی بدن می شم ،چیزیه که گذشت زمان معلومش می کنه. ولی امیدوارم که بتونم این یک کار رو مثل بچه آدم انجام بدم

۱ نظر:

حالا تو بگو