۱۴۰۲ مرداد ۲۸, شنبه

روزای بلاتکلیفی

*

تمرین انی هفته های من قطعه زهره است . برای خودم میزنم

و تا حدی مسلطم به قطعه . مامان اون روز میگفت پدربزرگمون 

این قطعه رو با سوزخاصی میخوند. موسیقی حافظه خاطره های ماست

.*

ماجرای محاجرت خواهر با جاهای باریک رسیده. بعد از اینکه

مشتری برای خونه اش پیدا شد و خونه جایگزین رو پیدا کرد

ناهان خریدار جا زد و اقایی که قرار بود به واسطه اون برن

500 میلیون دبه کرد . همسر سارا همچنان زیر بار رضایت دادن

نمیره .راه های دریایی همچنان مورد تایید نیست و وضعیت به شکل

عجیبی لنگ در هواست

*

با ژ میریم واسه بستنی توی پارک قیطریه .تو راه در مورد تصادف 

صحبت میکنیم و نتیجتا موقع پارک کردن بی احتیاطی میکنم 

و با عقب میزنم به موتوری . تلق موتورش میشکنه و میگه بایدخسارت بدی 

توی ترب میگردم و ارزونترین قاب موتور رو نشونش میدم.450تومن میزنم به حسابش

بستنی رو میبریم تو پارک میخوریم . یه بچه گربه بهمون نزدیک میشه 

بهش ته بستنیم رو میدم و مثل بنز میخوره . برمیگردیم سمت خونه و میچرخیم

توی خیابون

*

.با مجید میریم سینما. فیلم دست انداز . از فیلم بدمون نمیاد .توراه براش جوکهای رشتی

تعریف میکنم و میخندیم. بعد از فیلم اختلاف نظر حضار در سینما بسیار زیاده

تصمیم میگیرم برای ح لیوان بخرم بفرستم. اسم اکانتم رو میذارم رونالد ریگان تا متوجه نشه

*

پنجشنبه با ژ میریم اسکندر کباب .گرون و بد مزه . و بعد میریم بوکان . شلوغه و چایی هم نداره

دور میزنیم تو شهر و یه جا چایی میخوریم و بعد توی یک کوچه خلوت تنها میشیم

واکنش عصبیش باعث میشه بریم خونه . بعد در موردش توضیح میده برام قانع میشم

ولی اروم نه

*

وسط مکالمه تلفنی متوجه میشم صدام گرفته. نمیدونم مال تخمه ادویه زده است یا انگور

قرص ضد حساسیت میخورم وخوب میشم. از شروع دوباره سیکل بیماری میترسم . خبر شیوع کرونا د

دوباره داره دست به دست میشه و میترسم . بخصوص وقتی میشنوم پسرخاله مریضی سختی گرفته 

و سه چهار روز درگیر بوده

۱۴۰۲ مرداد ۱۴, شنبه

لوکوموتیر

 *

با جینا روزای جدیدی رو شروع کردیم کمتر از قبل استاک میکنم

روزی یکبار بهش زنگ میزنم و همه چی خوبه. برای اولین قرار عاشقیمون 

میریم اکوان . عصر همه رو میگم برن خونه و وقتی همه رفتن یادم میفته کلید ندارم

میرزایی رو برمیگردونمکه در رو قفل کنه . بهش میگم میشه بیای میگه میشه بیای دنبالم؟

میگم ابله اگه کلید داشتم که در رو قفل کنم که نمیومدم دنبالت!

کافی شاپش فضای تنگ و تاریکی داره . جوری که میشه

تو بحثای هم شرکت کنیم . ساعتی اونجا حرف میزنیم

و شام میریم اکوان. بعد از شام میرسونمش خونه و برای اولینبار میبوسمش

شب مسیجهای عاشقانه میده و هیچ چیز برام قابل باور نیست

*

همچنان پروژه مهاجرت خواهر در دست اقدامه . خونه رو گذاشته برای فروش ولی کسی نمیخره

مامان میگفت خوبه بریم خانواده سارا رو ببینیم . دخترمون رو به اونا داریم میسپاریم

با مادر و برادر اون قرار میذارن و میرن چیتگر برای شام . وقتی برمیگردن تو کفشهای مامان 

پر شن و ماسه است . واقعا نمیدونم چیکار کردن. پدر فکر میکنه من از رفتن خواهر ناراحتم

و خب ناراحتم . کیه که خوشحال باشه اما شاید این رفتن به بهتر شدن زندگیش کمک کنه 

*

مولودذ میاد دنبالم و میریم سن مارکو . ماشینش بنزین نداره . میریم بستنی میگیریم و میشینیم توی 

پارک صحبت میکنیم و بعد میریم بنزین میزنیم . حس خوبی دارم ولی نگرانم. یاد فالگیری میفتم که میگفتن بین یه 

متولد 67 و 64 گیر میکنی !

*

پنجشنبه با ژينا میریم سبوس و بعد بام تهران . پیاده میریم بالا و با بدبختی توی شلوغی ها یه جا برای نشستن پیادا میکنیم 

کنارمون یه نفر اهنگای خزترکی پخش میکنه . جامون رو عوض میکنیم . یه وسیله بازی وحشتناک

اونجا هست و من به شوخی میگم ده تومن میدم سوار شو. یه اقایی میاد میگه من سوار میشم ده تومنو بده

در نهایت میریم سوار یه قطار بازی مسخره میشیم . متصدیش بهع شدت روی سن و سال بچه حساسه 

به شوخی میگم یارو تست dna میگیره تا سوار کنه . برمیگردیم خونه تو کوچه دقایقی رو با هم هستیم

برادرش از کنارمون عبور میکنه . میرم خونه . حالم خوبه عکس دو نفریمون رو میذارم توییتر 

جواب مناسبی برای پست صبحانه ح خواهد بود !!

*

.مولود جمعه تو همایشی هست دوست پسر سابقش سخنرانی داره . مرتب بهش مسیج میدم

که احساس تنهایی نکنه . قرار میذاریم بعد از هکایش بریم بیرون . میگه جون ندارم و کنسل

میکنیم . شب پشیمون میشه ولی دیره . با برادرش میخوان اخر شب برن شمال براش اسعلام 

جاده ای میگیرم . برام مسیج میزنه که چقدر خوبه که هستی