۱۳۹۶ اردیبهشت ۹, شنبه

غم انگیز ترین خوشحالی


بی شک غم انگیز ترین صحنه ی شاد ترین روز زندگی بهترین دوستم
لحظه ای بود که گوشه اتاق تنها ایستاده بود و میرقصید
بی ان که بداند در آن خانه کسی به او توجه نمی کند!
 پیرمردی که مدت کمی است که از دیدن دنیای پیرامون خود محروم شده.
بینایی اش را از دست داده. برای همیشه . برای همه روزهای باقی مانده از عمرش
 کسی که ارزو داشت زنده باشد تاعروسی پسرش را ببیند ،
با اینکه زنده بود از دیدن رویایی ترین شب فرزندش محروم بود

۱۳۹۶ فروردین ۲۶, شنبه

رفیق بی کلک!



به خدا که فکر میکنم نا خواسته یاد دوستی می افتم که می گفت:
 خوش به حال اونایی که به خدا اعتفاد دارن چون وقتی گیر می افتن
 یکی وجود داره که ازش کمک بخوان!
حرفش جالب بود اگرچه هنوزم فکر  میکنم اونم ته دلش به خدا اعتقاد داشت
 حتی اونی که عمیقا و قلبا به خدا اعتقاد نداره
 هم وقتی یک اتفاقا بد براش می افته ناخواسته یاد خدا می افته
 چون ما ادما همیشه وقت مشکلات دوست داریم یه نفر وجود داشته باشه
 که همه چی رو بندازیم گردنش و با عصبانیت ازش بپرسیم 
چرا این کارو با من کردی؟!
و این وسط چه کسی بهتر از خدا!!

۱۳۹۶ فروردین ۲۲, سه‌شنبه

نگران


تا جایی که یادمه همیشه هر وقت هرکی از خونه می رفت بیرون 
نگران میشد . پدرم رو عرض میکنم 
نگران می شد و به قول خودش مثل مرغ سرکنده میشد
نگرانی براش بیشتر مثل یک وظیفه بود تا یک احساس!
همیشه چیزی وجود داشت که به خاطرش نگران باشه
شاید از نظرش بهترین جای پیشرفت بشر اختراع موبایل باشه
که میتونه تا حد زیادی از نگرانیش کم کنه!ولی وای به روزی که موبایل
خاموش باشه یا در دسترس نباشه...!
به هر حال ما هم به این احساس پدر عادت کردیم 
و حالا قسمت خنده دار ماجرا اینجاست که وقتی اون 
از سر نگرانی به ما زنگ نمی زنه ،این ماییم که نگران 
اون میشیم و زنگ میزنیم!!