۱۳۹۵ دی ۴, شنبه

بارون


حرف بارون که میشه دیگه کسی نه به چترهای بسته سهراب سپهری 
فکر میکنه و نه به خلق یک صحنه رومانتیک دو نفره ی زیر بارون
همه تو این فکرن که حالا میشه یکی دو روز الودگی کمتری رو نفس کشید!!
آلودگی این روزهای هوای تهران وحشتناکه 
دیوانه کننده و کشنده است 
یادم یماد چند سال پیش پدر اقای "ن"
به خاطر بیماری ریوی به رحمت خدا رفت 
اون سالها هوای تهران -مثل امروز- آلوده بود 
و ظاهرا همون الودگی باعث مرگ پدر اقای "ن" شده بود
اون سالها صحبت از مدیریت غبلط بود و بنزین غیر استاندارد
حالا که میگن مدیریت بهتر شده و تحریم نیست و بنزین استاندارده
دیگه چرا؟؟
هر روز که تو هوای الوده تهران راه می رم 
به این فکر میکنم که تو این لحظه چند نفر سرنوشت پدر اقای "ن" 
رو پیدا میکنن؟؟

۱۳۹۵ آذر ۲۷, شنبه

وابستگی


خانوم سین به اندازه ی تمام وابسته گی هایی که به گربه اش داشت
ناراحت بود . عصر آن روز گربه که به علتی نا معلوم 
بر لبه پنجره نشسته بود از پنجره پرت شده بود پایین و چند ساعت بعد
برای همیشه از زندگی خانوم سین جدا شده بود 
خانوم سین برای مردن گربه اش ناراحت بود 
همان اندازه که یک انسان برای مردن یک انسان دیگر ناراحت میشود
وابستگی قوانین عجیبی دارد . نه انسان میشناسد و نه حیوان
تا پیش از این هیچ وقت خانوم سین را به ناراحتی آن روز ندیده بودم

۱۳۹۵ آذر ۲۰, شنبه

ازدواج به سبک داش پیمان


داداش پیمان ،پریروز برای اولین بار خواستگاری دختری رفت 
که چندین سال بود که می شناختش و میخواستش
در این مراسم خانواده ای  همراهیش می کرد که هنوز 
روش سنتی ازدواج ،روش مورد تاییدشون بود . 
برای داداش پیمان خنده دار بود
که دایی عروس ازشون خواسته بود دقایقی با همسر اینده تنها باشن تا
سنگ هاشونو از هم وا بکنن (نقل به مضمون) !
در حالی شناخت فردی و شخصیتی پیمان از دختره قطعا بیشتر از شخص خان دایی بود!
ولی عرف داستان بر این بود که همه این کارها انجام بشه 
و خنده دار تر زمانی شد خان دایی از پیمان پرسید :چند مورد از افتخارات خودت رو تو زندگیت بگو!
پیمان میگفت دلم میخواست بگم اخه (...) این چه سوالیه که می پرسی؟؟اره 
با رئال مادرید قهرمانی چمپونز لیگ رو بردم!افتخار چیه؟؟
و قسمت جالب تر ماجرا اونجایی بود که خانواده دختره چند روز وقت خواستند تا دخترشون فکراشوبکنه و جواب بده!
دختری که یکساله داره با پیمان دعوا میکنه که چرا نمیای خواستگاریم!!
 شاید به نظر همه این حرف ها خنده دار بیاد ولی واقعیت اینه که همه ما 
بخش مهمی از زندگی و زمان مون روصرف رعایت  همین عرف های احمقانه میکنیم که فقط بگیم مثل بقیه ادم ها رفتار کردیم . که کلاسمون حفظ شد  .   و جالب تر اینه که همه ی ما از این اتفاق راضی هستیم!
*
بعد التحریر
 فردای روز خواستگاری ،پیمان و دختری که مشغول به فکر کردن برای جواب دادن بودند قرار گذاشتن و رفتند خرید!و هر روز هم تلفنی دل میدن و قلوه میگیرند !که البته امیدوارم همه این اتفاق ها توی فکر کردن و جواب دادن اون خانوم تاثیری نداشته باشه!

۱۳۹۵ آذر ۱۳, شنبه

فرار اقای شامیری


گربه ای که که قرار بود توی دفتر ازش نگهداری کنیم 
در مسیر رفتن به دامپزشکی فرار کرد .
گربه ای که اسمش رو اقای شامیری گذاشته بودیم
در واقع شامیری اسم یکی از دوستامون بود 
که محل کارش رو به روی دفتر ما قرار داشت.
وقتی گفتیم اسم گربه رو گذاشتیم اقای شامیری
 تقریبا بیست سانت صورتش کش اومد!
تصمیم داشتیم گربه ای رو که از سرما و ازار و اذیت ملت
 به ما پناه اورده بود رو نگه داریم 
رفقا گربه رو شب وی دفتر تنها گذاشتند
 و صبح با صندلی هایی رو به رو شدند که 
رنگ و بوی مدفوع اسهالی اقای شامیری رو به خودش گرفته بود.
بچه ها میخواستند شامیری رو ببرن دامپزشکی تا اسهالش خوب شه
که شامیری وسط راه فرصت رو غنیمت شمرده و فرار کرده بود
بچه ها میگفتند به شکل غیر قابل باوری می دوید .بیچاره حسابی ترسیده بود
ما ادم ها چقدر ترسناکیم!مگه از ادم ترسناک تر هم وجود داره؟؟!