۱۳۹۸ بهمن ۵, شنبه

تماشای زندگی از پشت شیشه عینک کثیف


از کدر بودن شیشه عینکم خسته شده بودم
رفتم سراغ کیف عینک های قدیمیم و یکی از کج و کوله هاش
که قابل استفاده به نظر میومد برداشتم.دستمال کشیدم و دنیا
رو چقدر زیبا تر دیدم!
چقدر تماشای شفاف رنگها نوشته ها و تصاویر تلویزیون لذت بخش بود
چقدر راحت به ساده ترین چیزهها دلخوش میشیم
و چقدر ساده تر دلخوش های کوچک را از خودمون میگیریم

۱۳۹۸ دی ۲۸, شنبه

حال من فهمیدنی نیست


من هیچ وقت نمی تونم  حال تو رو بفهمم چون هیچ وقت جای تو نیستم
هروقت میخوام با کسی احساس همدردی کنم قبلش یک بار این جمله رو
با خودم تکرار میکنم.  اما اخرش باز هم این جمله کلیشه ای رو تحویل مخاطبم
می دم: " حالت رو درک میکنم و میدونم خیلی سخته ولی کاریش نمیشه کرد!"
-------------------------
حالا خونه علی نشستیم.جایی که همیشه بزن و بکوب و تولد و مهمونی و عشق حال سالم
و ناسالم بود و الان به خاطر  هواپیمای سقوط کرده شده تبدیل شده به خانه عزا
پدرش رو به روی من نشسته و خیره شده به زمینی که تا چند روز پیش زیر پای دخترش بود
خیلی غم انگیزه ولی منی که دختر ندارم نمیتونم حالش رو درک کنم
ولی میفهمم استرس خواهر مسافری که بین زمین آسمون در حال حرکته یعنی چی
یاد مهمونی تولد کتی می افتم که تا از رسیدن خواهرم مطمئن نشده بودم
بهم خوش نگذشته بود . شونه های علی رو میگیرم و میگم میفهمم حالت رو!
ولی باز هم میدونم که حال اون از درک من خارجه! صدای دوستی تو گوشم می پیچه
که میگفت حالا چهارتا بچه پول دار تو هواپیما بودن و...!
کاش یک اسکرین شات میشد از اون لحظه گرفت و نشونش داد!

۱۳۹۸ دی ۲۱, شنبه

سقوط


از سایه جنگ فرار کردیم و حالا گوشه یک کوچه خلوت 
نفس نفس زنان نشستیم تا عرق مون خشک شه
نفس مون تازه شه و به این فکر کنیم که اگه فرار نکرده بودیم
الان به چه حال و به چه وضعی دچار بودیم!!
ما تو دل جنگ بودیم موشک نخوردیم
اما مسافرای هواپیمای اوکراینی ...
 اونایی که داشتن از نقطه داغ احتمال جنگ 
 جدا میشدند  تا جایی دور تر از جهنمی  
که زادگاهشون بود زندگی کنند  جایی که مثل ما مجبور نباشن
قبل از بیرون اومدن از رختخواب اخبار رو توی گوشی شون نگاه کنن
که ببینند  سوژه جنگ اعصاب امروزشون چیه...
داستان زندگی شون با موشک جنگی که هیچ وقت شروع نشد 
به پایان رسید! عجب تراژدی وحشتناکی.


۱۳۹۸ دی ۱۴, شنبه

و اینک جنگ!


تصمیم میگیری که کل هفته سختت رو با خواب مفصل صبح جعه ات فراموش کنی
و از قضا راننده بدقلق مازندرانی هم تو رسیدن به این هدف همراهیت میکنه
یواش یواش داری از زندگیت لذت میبری که صدای بابات رو میشنوی که داره
درمورد جنگ صحبت میکنه!سریع سراغ موبایلت که کنار تخت هست میری
زندگی تو خاور میانه بهت یاد میده که همیشه موبایل و تبلتت رو دم دستت بذاری
بعید میدونم در هیچ کجای دنیا اینقدر اخبار برای مردم مهم باشه ! چون هیچ جای جای دنیا
به خاطر گرونی بنزین اینترنت قطع نمیشه !
اما قبل از اینکه جنگ توسط امریکا شروع بشه،از شبکه های مجازی و بین موافقان و مخالفان
شروع میشه . 
حقیقتا سایه جنگ وحشتناک و رعب اوره ولی اگه روزی به ایران حمله نظامی بشه
قبل از این که گلوله های نظامی دشمن ما رو بکشه،خودمون همدیگه رو کشتیم!
به نظرم جنگ خارجی ممکنه ما رو زخمی کنه،ولی جنگ داخلی حتما ما رو خواهد کشت!