۱۳۹۸ دی ۲۸, شنبه

حال من فهمیدنی نیست


من هیچ وقت نمی تونم  حال تو رو بفهمم چون هیچ وقت جای تو نیستم
هروقت میخوام با کسی احساس همدردی کنم قبلش یک بار این جمله رو
با خودم تکرار میکنم.  اما اخرش باز هم این جمله کلیشه ای رو تحویل مخاطبم
می دم: " حالت رو درک میکنم و میدونم خیلی سخته ولی کاریش نمیشه کرد!"
-------------------------
حالا خونه علی نشستیم.جایی که همیشه بزن و بکوب و تولد و مهمونی و عشق حال سالم
و ناسالم بود و الان به خاطر  هواپیمای سقوط کرده شده تبدیل شده به خانه عزا
پدرش رو به روی من نشسته و خیره شده به زمینی که تا چند روز پیش زیر پای دخترش بود
خیلی غم انگیزه ولی منی که دختر ندارم نمیتونم حالش رو درک کنم
ولی میفهمم استرس خواهر مسافری که بین زمین آسمون در حال حرکته یعنی چی
یاد مهمونی تولد کتی می افتم که تا از رسیدن خواهرم مطمئن نشده بودم
بهم خوش نگذشته بود . شونه های علی رو میگیرم و میگم میفهمم حالت رو!
ولی باز هم میدونم که حال اون از درک من خارجه! صدای دوستی تو گوشم می پیچه
که میگفت حالا چهارتا بچه پول دار تو هواپیما بودن و...!
کاش یک اسکرین شات میشد از اون لحظه گرفت و نشونش داد!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو