۱۴۰۰ دی ۴, شنبه

تغییر

 


دوست عزیزم

ممنون که بعد از اینکه اومدی خونمون 

و دیدی من نیستم زنگ زدی و گفتی صبر میکنی تا برگردم

ممنون که با من صمیمی بودی

چقدر عوض شدی !

اگه تو خیابون می دیدمت نمیشناختمت

حداقل تا قبل از اینکه حرف بزنی

ولی اگر شروع به صحبت میکردی

درجا میفهمیدم خودتی

فکرهات،رویاهات و خالی بندیهات

هنوز سر جاشه فقط مثل سن و سالت 

بزرگتر شده!!

اخلاقی که متاسفانه جراحی ناپذیر بوده

راستی اگه اخلاق قابل جرحی بود کسی 

این کار رو میکرد؟؟بعید میدونم!!ما اما عاشق

خلق و خوی خودمونیم . بیشتر از جسم و هم قد جان خودمون

دوستش داریم. برای همینه که حتی به وقت اشتباه هم

حق رو به خودمون میدیم




۱۴۰۰ آذر ۲۷, شنبه

بخند زورکی



یه جا خوندم که:

خندیدن بدون دلیل "به اصطلاح الکی خندیدن" منجر به افزایش

 هورمون دوپامین و اندورفین و موجب احساس رضایت از زندگی 

و تاب اوری و شادکامی افراد می‌شود. مغز تفاوت میان خنده

 با دلیل و بدن دلیل را تشخیص نمی‌دهد و در نتیجه فرد 

دچار نوعی سرخوشی و احساس لذت می‌شود.

 از سوی دیگر خنده و شادی جزئی از عوامل بهبود 

دهنده خلق و سلامت روان است ولی نمی توان با یک 

جزء به بهبود کلیت اختلالات روانی پرداخت.

تو سالن تاریک سینما به وقت تماشای یک فیلم کمدی

تلاش میکنم که مثل بقیه تماشاگرا بخندم حتی الکی ولو زورکی

نمیاد. خبری نیست! به زور میخندم ولی احساس میکنم گلوم داره

 درد میگیره!زیادی بهش فشار اوردم

(دانشمندا چرا در مورد آسیبهای زورکی خندیدن تحقیق نمیکنن؟؟)

از زور زدن الکی خسته میشم و دیگه نمیخندم .فیلم تموم شده

نه از دوپامین خبری هست و نه اندروفین! قضیه اخرای شب 

ترسناک تر میشه. بعد از شنیدن یه اهنگ قدیمی از دلکش حالا

به این فکر میکنم که زندگی به یک بن بست رسیده همه چیز در مسیر تکرار

و حتی در استانه وقوع اتفاقهای بدتر! نکنه دارم افسرده میشم؟؟ شدم؟؟

مشکل رو میندازم گردن غرب تهران و خاطراتش.

سعی میکنم فراموش کنم .همه چیز رو.دانشمندان دوپامین،فیلم، ایت الله کاشانی

سعادت اباد بنی هاشم باغ فردوس، دلکش...خواب

۱۴۰۰ آذر ۲۰, شنبه

بار دگر فراموشی



 کنار دوستامم و داره حسابی بهم خوش میگذره

منتظرم غذای مورد علاقم هستم تا بیارنش

همه چیز داره به خوبی پیش میره

ولی چشمام لای جعیت  داره دنبال کس دیگری میگرده

شاید بین جمعیت باشه و شانس دیدنش رو برای چند ثانیه داشته باشم

با خودم میگم مگر میشود از این همه ادم یکی تو نباشی؟؟

قرار بود فراموش کنم ولی هرچی سن ادم میره بالاتر

پیدا کردن راه های فراموشی سخت تر میشه

۱۴۰۰ آذر ۱۳, شنبه

قوانین

 


تاثیر محیط پیرامون ادم نسبت به رفتارش چیز عجیب و غیر قابل انکاریه 
  
گاهی برات تابو میسازه و گاهی تابوهای تو رو میشکنه

گاهی تاثیر مثبته و گاهی منفی

همیشه مراقب باش که چه  محیطی رو برای گذران روزهات انتخاب میکنی

چراکه قراره از این به بعد شبیه به همون فضا رفتار کنی

به همون روش زندگی و از همون قوانین اطاعت کنی


 

 

۱۴۰۰ آذر ۷, یکشنبه

این بود زندگی

 


تصور درد همیشه از مواجهه با اون سخت تره

اگر اینجوری نبود شاید  شب عمل خواهر برای ما انقدر سخت نبود

شاید هر دقیقه اش برای ما مثل یک ساعت نمیگذشت

شاید اون حجم از استرس روخودش متحمل نمیشد

هیچ چیز تو دنیا اونقدر که ما فکر میکنیم سخت نیست

شاید روزی که میمیریم به این بخندیم که کل زندگی چقدر ساده بود.

و ما چقدر سخت بهش نگاه کردیم


۱۴۰۰ آبان ۲۹, شنبه

منفعت طلبی



هر وقت خواستی میزان منفعت طلبی یه ادم رو بسنجی

نگاه کن ببین رفتار اون ادم با خواهر و برادرش چجوریه

کسی که با همخون خودش خوب تا نکرده باشه

محاله که با تو خوب تا کنه

محاله که بین مصلحت  مشترک رو به منفعت شخصی 

ترجیح بده. قطعا جایی منفعتش به خطر بیفته جلوی روت می ایسته

تو چشمات زل میزنه با لد پرتت میکنه پایین


۱۴۰۰ آبان ۲۲, شنبه

اخرین فرصت



همیشه اخرین روز ،اخرین فرصت و اخرین دقیقه
برای انجام هرکاری شلوغ ترین زمان ممکن خواهد بود
حتی اگر برای رسیدن به این اخرین صدها روز هم زمان سپری شده باشه
شاید ادمهای زیادی باشن که مثل من از گرفتن تصمیم نهایی میترسن
از نتیجه منفی هر تصمیمی
از پشیمون شدن از هر انتخابی واهمه دارن
برای ادمایی با این خصوصیت فرصت اخر حکم طلا رو داره
وگرنه هیچ وقت هیچ جای زندگی تصمیمی که باید بگیرن رو نمیگیرن
گاهی ادما تحت فشار که باشن راحت تر انتخاب میکنن و سریع تر به نیتجه میرسن

۱۴۰۰ آبان ۱۵, شنبه

دروغ فرا مصلحتی



 دروغ گفتن همیشه راحت ترین راه برای فرار از اشتباهات ماست

قبل از اینکه به راه حل فکر کنیم،به دروغی فکر میکنیم 

که در صورت ضرورت بشه خرجش کرد

ولی هیچ ادمی بعداز دروغی که میگه حس خوشایندی نداره

حتی اگر به قیمت فرار از اون مخمصه تموم شده باشه

من هم مثل تموم ادمهای دنیا دروغ میگم

حتی بیشتر از خیلی هاشون

بخش زیادیش تقصیر خودذمه و بخش دیگری از اون

از ترس واکنش اطرافیانم به حقیقت

از ترس ناراحت شدن اونا

من اطرافیانم رو خیلی دوست دارم

از ترس از دست دادنشون گاهی مجبورم بهشون دروغ بگم

منو ببخشید که اینقدر دوستتان دارم.


۱۴۰۰ آبان ۸, شنبه

خاطره سازی



 جلوی ساندویچی پر خاطره سالهای کودکی نشسته بودم
و منتظر بودم غذام اماده بشه
تنها
بعضی جاها رو همیشه باید تنها بری
خصوصا جاهایی که ازش خاطرات زیادی داری
که تو تنهایی بتونی راحت تر بهشون فکر کنی
بچه که بودیم شام رو اینجا میخوردیم و بعدش میرفتیم
شهربازی. من و خواهر و پدر همبرگر
و مادر پیتزا
با هیلمن قدیمی که صمیمی ترین همراه پدرم 
در تمام اون سالها
هالان که دیگه نه هیلمن هست نه شهربازی و نه دل و دماغی برای
غذا خوردن ِ سرپا کنار خیابان
کاش زندگی به ادم این فرصت رو میداد تا یک روز
از زندگی رو دوباره زندگی کنی
بدون تغییر، بدونحذف یا اضافه شدن هر اتفاقی
فقط اون یک روز رو ،اون 24 ساعت رو دوباره تجربه کنی
من تو زندگیم روزهای خوب زیادی رو داشتم
اتفاقهای خوبی رو به چشم دیدم
ولی اگر بخوام فقط یک روز رو دوباره زندگی کنم
یکی از همون روزها رو انتخاب میکنم


۱۴۰۰ آبان ۱, شنبه

کمی فکر کن!


 گاهی برخلاف دلت و برخلاف عقلت 
    تصمیمت رو میگیری
      همه چیز رو فراموش میکنی
        فقط به خاطر دل یک نفر دیگه
          اگر اون یک نفر مادرت باشه که چه بهتر

          مادر و پدر یک مزیت نسبت به بقیه ادم ها دارن
           
           کمتر از بقیه ادما نا امیدت میکنن

          ادما وقت سن شون یمره بالا ترسناک میشن

          به سختی میشه خواسته هاشون رو رد کرد

          با خودت فکر میکنی شاید این اخرین خواسته اون از تو باشه






          ۱۴۰۰ مهر ۲۵, یکشنبه

          معجزه



          ادمیزاد همیشه تو سیاه ترین لحظات زندگیش
          امیدواره که کبریتی پیدا شه و به اون تاریکی پایان بده
          گاهی پیدا میشه و گاهی هم نه
          اسم اون کبریت رو معجزه گذاشتیم
          امید به رخ دادن اتفاقی که به نظر محال میاد
          و یاداوری میکنه که هیچ چیز تو زندگی غیرممکن نیست
          نمیدونم معجزه واقعا چیز خوبیه یا نه
          گاهی امید داشتن بهش باعث ناراحتی شدیدتری میشه
          و حتی جلوی فکر کردن به پلن بهتر رو میگیره
          ترجیح میدی منتظر اتفاق نادر بمونی تا اینکه 
          استراتژی بهتری رو انتخاب کنی  
          و گاهی هم خوشحالت میکنه،بدون اینکه انتظارش رو داشته باشی
          شاید اگر نبود امید هم کمرنگتر میشد
          و چه روزهای بیخودی رو سپری میکردیم
          برای ما که هر روز با یک مصیبت جدید مواجهیم
          اگر نبود معجزه و امید
          حتما تا الان خودمون خودمون رو منقرض کرده بودیم
          ما به معجزه و امید و دعا زنده ایم

          ۱۴۰۰ مهر ۱۸, یکشنبه

          مثلا اولین دوشنبه



          عادت کردیم برای شروع هر کاری و هر تغییری 

          یک روز یا تاریخ رند و مشخصی رو انتخاب کنیم

          اولین روز هفته اولین روز ماه یا اولین روز سال

          اگر همه اینا با هم مقارن بشه که دیگه اصلا 

          نور علی نور

          هیچ وقت نشده مثلا دوشنبه هفدهم اردیبهشت رو 

          انتخاب کنیم یا چهار شنبه بیست پنج رو

          همیشه باید یکی از سه عدد رند تاریخ رو انتخاب 

          کنیم

          اگر خا مثل ما فکر میکرد تمام ادما و رو تو یه تاریخ 

          مشخص میاورد و میبرد

          به نظرم وقتشه به این قانون مسخره تو زندگی پایان بدم

          حداقل زندگی خودم

          از این به بعد اولین تغییر در اولین روز پیش رو!

          ۱۴۰۰ مهر ۱۰, شنبه

          نگاه



           برای ما عینکی ها،عینک یک وسیله نیست

          یک عضوی از بدن ادمه. مثل دست.مثل پا 

          مثل خود چشم.

          وقتی عینک انتخاب میکنیم به این فکر میکنیم

          که روزهای زیادی ر و باید با هم سپری کنیم

          بهتره دوستی رو انتخاب کنیم که بهتر همراهی مون کنه

          مثل همه دوستایی که بخشی از زندگی مون رو به اون میسپاریم

          دوستهای جدیدی را برای خودم انتخاب کردم

          امید.ارم که بتونم باهاشون روزهای خوبی رو بگذرونم

          امیدوارم چیزهای خوبی رو ببینیم

          از قبلی خاطرات خوب و بد زیادی دارم

          با اینکه کسی انتخابش کرده بود که خاطرات تلخی رو برام رقکم زد

          ولی تا اخرین لحظه نگهش داشتم. حالا به تماشای دنیا 

          با دوستای جدیدی نشستم

          امیدوارم پشت شیشه های کثیف احتمالیش

          چیزهای قشنگی رو ببینم.

          ۱۴۰۰ مهر ۳, شنبه

          سکانس اخر



          شاید گاهی دلت بخواد ده سال برگردی به عقب

          ده سال جوانتر بودن رو به دست بیاری

          و ده سال سپری کردن و تجربه کنی

          این آپشن البته سالهاست که برای بشر قفله

          و گمان نمیکنم پیشرفت بشر هم بتونه قفلش رو باز کنه

          زندگی هر ادمی مثل یک فیلم سینماییه

          هرچقدر بزنی عقب چیزی در ادامه تغییر نمیکنه

          داستان به همون شکل روایت میشه

          گیرم که ده سال برگشتی به عقب

          همون چیزی که باعث شد تو هر لحظه

          تصمیمی براش بگیری مجبورت میکنه دوباره همون رو تکرار کنی

          بیخیال برگشتن باش و منتظر سکانس پایانی فیلم زندگیت بمون 

          ۱۴۰۰ شهریور ۲۷, شنبه

          واکسن



          و بالاخره واکسن رو تزریق کردم
          با وجود ترس اضطراب و استرس
          از اینده نا معلوم
          چاره ای نبود
          وقتی همه عزیزانت این مسیر رو رفتن
          مجبوری تو هم همین کارو بکنی
          اگر قرار به موندن باشه بهتره همه با هم بمونیم
          و اگر بنا به رفتنه . همه با هم بریم
          تصور اینکه همه تو یه راه باشن و تو تنها تو یک راه دیگه
          حقیقتا ترسناکه
          به امید زندگی بدون استرس

          ۱۴۰۰ شهریور ۲۱, یکشنبه

          38



          آدمها همیشه روز تولدشون خوشحالن
          حتی وقتی که میدونن با گذشت یک سال دیگه 
          به سمکت ناتوانی و ناکامی حرکت کردند و یک قدم
          به آخر راه نزدیکتر شدن
          ما دوست داریم همه چیز رو انتها برسونیم
          الا اون چیزی که اسمش رو گذاشتیم زندگی
          من هم مثل همه ادمها از مردن میترسم
          نه به خاطر عدم آگاهی از انچه که بعد از مرگ به سراغ ادم میاد
          من همیشه تو زندگیم از تغییر فرار کردم
          چه تغییر مثبت و چه منفی
          چه برسه به همچین تغییر بزرگی
          من برخلاف بقیه ادمها حس خوبی به روز تولدم ندارم
          همونطور که دیگه حس خوبی به عید و تحویل سال ندارم
          هیچ وقت نداشتم مگر یه دوره کوتاهی در اواسط دهه سوم زندگی
          انگار زندگی برام شده آی فیلم و یک سری داستان تکراری و کسل کننده
          امسال 38 ساله شدم. تولد امسال با گلودردی شروع شد که توهم کرونا بود
          و با تب و لرز مادر بزرگم که احتمالا اونم توهم کرونا بوده!
          برخلاف همه سالها نه در کنار دوستام دورهم جمع شدیم
          نه در کنار خانواده! خانواده که هر روزداره کوچکتر میشه
          به هرحال این هم یکی از سریالهای ابکی زندگی آی فیلمی منه
          اینم تموم میشه.منم تموم میشم. غصه هام هم همینطور

          ۱۴۰۰ شهریور ۱۳, شنبه

          سیاهچاله




           یه روز از خواب بیدار میشه و به این نتیجه میرسه

          که برای همیشه فراموشش کنه

          فراموش کردن در عصر دیجیتال یه کم سخت و دور از ذهن

          به نظر میاد. اینکه بالاخره یه بار یه روز یه جایی توی یک عمس دسته جمعی میبینیش

          یا تو یکی از اپلیکیشنها فالو کردن اون رو به عنوان کسی که میشناسیش 

          بهت پیشنهاد میده . تازه اگر انقدر دلش رو داشته باشی که قبل از فرموشی

          از همه اپلیکیشن هات پاکش کرده باشی

          با این حال از بلاتکلیفی و تنهایی خسته شدی

          تصمیم میگیری به گزینه های دیگه فکر کنی.

          خوب ترینش رو انتخاب میکنی.تمرکز  میکنی روی انچه که

          تو رو به اون نزدیکتر میکنه

          نظرش رو جلب میکنی .دوستش داری و دلت میخواد دوستت داشته باشه

          داره. پیگیر لحظه به لحظه تو میشه. به صدای قلبت گوش میدی

          دنبال تپش های رئز های اول میگردی . صدایی به گوشهات نمیرسه

          کم کم احساس میکنی راه رو داری اشتباه میری

          انگار که لباس قشنگی رو داری میپوشی که اندازت نیست

          مثل کفش جدیدی به راحتی کفش قدیمت نیست و داره ازارت میده

          با خودت فکر میکنی و میبینی که هنوز دلت ازاد نشده

          هنوز درگیر عشق یک طرفه ای هستی که جوابش منفی بوده

          به این فکر میکنی که روزی با خودت گفتی عاشق هر کسی هم که بشم

          و کنارم بگذاره ،فراموش میکنم

          عاشقی گودال عمیقیه!خوش به حال اونی که میتونه از این گودال فرار کنه


          ۱۴۰۰ شهریور ۶, شنبه

          دیگری



          وقتی دلت چیزی رو میخواد
          هرچند ناچیز و هرچند قابل دسترس
          همون موقع تهیه اش کن
          حتی اگه مجبورباشی به خاطرش مسیرت رو
          دورتر کنی
          حتی اگه به خاطرش ممکنه به کارهات دیرتر برسی
          و وقتی که دلت پیش کسی گیر کرد
          سعی کن زودتر بهش بگی
          ارزوهای ادم همیشه در دسترس نیستند
          گاهی تموم میشن،گاهی گرون و گاهی
          از آن دیگری....

          ۱۴۰۰ مرداد ۳۰, شنبه

          یک انسان آلوده



           من یک انسان الوده ام

          آلوده به اشتباه های بزرگ

          اشتباه های عجیب

          آلوده به جهل

          خواستن های اشتباه و نخواستن های اشتباه

          به گفتن های بی موقع و نگفتن های بی موقع

          به ترس، به محافظه کاری

          به شجاعت های بی جا

          زدن به دل در یای توفانی و غرق شدن

          به فرار کردن از ساحال های ارام

          من به پای نامتناسب ترین عشق زندگیم ایستاده ام

          و شاهد عبور تمام متناسب ها از زندگیمم

          هر روز دارم میبازم و نمیفهمم

          هر روز از ترس مردن خودکشی میکنم

          انسانهای الوده به ترس سرونوشت غم انگیزی دارن

          تنها چیزی که تو زندگی شون میاد اشک های دیرهنگام 

          کسانیست که روزگاری منتظر برداشتن اولین قدم از طرف اون بودن


          ۱۴۰۰ مرداد ۲۳, شنبه

          تهران من



           پدربزرگ روزهای اخر عمرش رو تومحله ای زندگی کرد

          که دوستش نداشت . هر بار اسم محله قدیمش میومد

          سری به افسوس تکان میداد و میرفت توی خودش

          سالهایی که هنوز برای سلامتیش از سیگار محروم نبود

          سیگاری روشن میکرد و به حسرت میگفت ای قربون شکوفه

          همیشه با خودم میگفتم چطور ادم میتونه از خونه جدید تر تو محله بهتر

          راضی نباشه و دلش پیش خونه کلنگی تو محله شلوغ و معمولی قدیمش باشه


          هفته پیش به خاطر انجام کاری گذرم به سیدخندان افتاد. سیدخندان سهروردی و خیابان اندیشه

          جایی که همیشه قدم زدن تو محله هاش حالم رو بهتر میکنه

          انگار فرکانس اون منطقه با حال ن سازگارتر از همه جای تهرانه

          برای من که از همه جای تهران خاطرات خوب و بد زیادی دارم

          هیچ جا اون حس خوب رو نداشته و نداره.

          توی ذهنم چهره پدربزرگم رو تصور میکنم که لبخند رندانه ای میزنه

          و من با این مسله که چرا اون محله شلوغ و قدیمی و خونه کلنگیش رو

          بیشتر از محل جدیدش دوست داره 

          ۱۴۰۰ مرداد ۱۶, شنبه

          منفعت



          هر انسانی وقتی از خواب بیدار میشه و چشم باز میکنه

          اول به ادامه بقا و در ادامه به کسب منافع خودش فکر میکنه

          منافعی که شامل هر چیزی میتونه باشه 

          هرچیزی که به ادامه بقا در ابتدای هر روز پس از بیدار شدن

          و باز کردن چشمها کمک میکنه

           هرکدوم از ما راه مختلفی رو برای کسب منافع انتخاب میکنیم

          راهی که قطعا مرتبط به راه فرد دیگری خواهد بود

          فردی یا افراد دیگری

          برگ برنده زمانی در جیب شما خواهد بود که هم مسیر درستی رو 

          کنار خودت داشته باشی

          در انتخاب اون باید بیشتر دقت کنی 

          و یادت باشه هیچ وقت منافع خودت رو به یک ادم خودخواه گره نزنی

          برات جنگ اعصاب خواهد داشت و دستهای همیشه خالی

          ۱۴۰۰ مرداد ۹, شنبه

          تنها در خانه



          وقتی به عاقبت تنهایی فکر میکنم

          چیزی که به ذهنم میرسه اینه که خب

          یه طوری میشه دیگه!یه کاریش میکنیم

          ولی این فکر رو رو باید از ذهن دور کرد

          سال قبل که درگیر ویروس وحشتناک شدم

          تو تمام مراحل درمان خانواده ام کنارم بودن

          سخت گذشت ولی سختیش فقط بیماریش بود

          اما 

          الان که قدیمی ترین رفیق با همین ویروس در جداله

          و خانواده اش هم  کنارش نیستن

          میبینم که کنار بیماری چه رنجی از تنهایی میبره

          باید به حال تنهایی فکری کرد

          همیشه در روی یک پاشنه نمیچرخه

          ۱۴۰۰ مرداد ۲, شنبه

          ای گند....

           


          بیتفاوت از خونه میزنم بیرون

          به من چه که سکته کرده ؟من که سالهاست ندیدمش 

          من که قراره هیچ وقت نبینمش .اصلا اون موقعی که بود هم نمیدیدمش 

          چه برسه به الانکه از بافت خانواده جدا شده الان که بچه هاش هم به زورمیبیننش 

          به زور و به اکراه الان که بچه هاشم تازه دیگه نمیبینیم 

          اصلا از کجا معلوم که راست بگه؟ بازی جدیدش نباشه 

          قراره بعد از مدتها با دوستام باشم چرا باید به خاطر همچین ادم بی ربطی 

          شبم رو خراب کنم؟

          کیکم رو میگیرم ،عطرم رو میزنم می رم سمت خونه دوستم

          تو حیاط خونه نشستیم و مشغول معاشرتیم ولی ته خیالم هنوز 

          از اتفاقی که باید نسبت بهش بی تفاوت باشم ازاد نشده

          عرق میکنم. حس میکنم رگهای گردنم تیر میکشن

          استرس همچنان به همه وجودم غالبه . این خیلی متفاوت تر از.

          حالیه که قبل از بیرون اومدن از خونه داشتم

          تلفن زنگ میزنه.خونه اس. میرسه شام نمای؟ میگم نه.میپرسم چه خبر

          -سکته کرده چنذ تا رگ قلبش گرفته ولی خوب میشه . فلانی هم همینطور بود 

          قطع میکنم. خیالم کمی راحت تره. هنوز گردنم تیر میکشه. هنوز ازاد نشدم

          هنوز بهم خوش نمیگذره.چیه این ادمیزاد؟

          ۱۴۰۰ تیر ۲۶, شنبه

          سیاهی غیر مطلق



          بعد از هر اتفاق بدی
          هر حادثه ای
          هر دردی 
          به این فکر میکنم که خدا چقدر ما رو دوست داره
          اینکه همیشه اتفاق بدتری هم میتونست بیفته و نیفتاده
          اینکه میتونست سیاه تر باشه
          دنیا تو سیاهی مطلق خلق نشده
          و هیچ وقت به سیاهی مطلق ختم نمیشه
          تمام هفته گذشته به این فکر میکردم 
          که خدا چه بلاهایی رواز سر ما گذروند
          برای همین با وجود همه تلخی ها و حوادث غم انگیز هفته
          باز هم غروب جمعه برام تلخ نبود


          ۱۴۰۰ تیر ۱۹, شنبه

          اینبار به مادر



           اینبار به مادرم

          که هیچ وقت یادم نمیاد مصلحت خودش رو به مصلحت من ترجیح داده باشه

          که برای من هرشکل از بی مهری یک مادر به یک فرزند رو

          غیر قابل باور کرده

          وقتی یه نفر از بدی های مادرش میگه با خودم میگم چطور 

          همچین چیزی امکان پذیره؟

          چشمام به دیدن همچین چیزی عادت ندارن

          به کسی که تو اوج تب و لرز و کرونا

          نگران این بود که اگه ما هم بگیریم چی میشه

          وقتی به نبودنش فکر میکنک دنیای ترسناکی پیش رومه

          ش

          ۱۴۰۰ تیر ۱۲, شنبه

          پدر

           


          تنها کسی که دلش بیشتر از من .

          برای من میسوزه

          بیشتر از من 

          برای من نگرانه

          پیگیرتر از من

          پیگیر کارای منه

          وشدید تر از من

          برای روزگار من غصه میخوره

          پدر منه

          مقایسه اش میکنم با همه پدرهایی که میشناسم

          شبیه هیچ کدوم نیست

          هیچکدوم اینجوری ذوب در خانوادهاهشون نیستن

          گاهی از ظلمی که بعنوان یه پسر در حقش کردم و سختی هایی

          که به خاطر راحتی خودم بهش تحمیل کردم خجالت میکشم

          باید هر روز یکبار همه اینها رو با خودم تکرار کنم

          که یادم نره کنار کی و چجوری بزرگ شدم

          ۱۴۰۰ تیر ۵, شنبه

          غم



          باور ذهنی ادمها همیشه بر این بوده که 

          که شادی غم ها رو میشوره و با خودذش میبره

          اما


          چهره واقعی ادمهای غمگین .معمولا تو مهمونیا و وسط در وسط خنده های

          دیگران مشخص میشه. 

          لحظه ای که ما داشتیم به بی مزه ترین چیزهای دنیا میخندیدیم

          اون توی خودش بود . خشم ناراحتی و افسردگی 

          از زیر پوست سبزه صورتش بیرون میاشید

          یه جا بالاخره کم اورد و شر.ع کرد به حرف زدن

          از ازدواج ناموفق ،از خودکشی های ناموفق از روابط ناموفق

          از همه شکستهایی که بهش تحمیل شد و خودش هیچ تقصیری توش نداشت

          گاهی ادم تو مسیری گم میشه که خودش انتخابش نکرده

          راهی رو غلط میره که نقشه اش رو دیگران به دستش دادن

          جایی که نه با پول نجات پیدا میکنی نه با پارتی

          به لبهاش نگاه میکنم که توانایی به زور خندیدن رو هم نداره

          و به لحظه هایی فکر میکنم که ارزوداشتم جای زندگیم با اون عوض میشد

          ۱۴۰۰ خرداد ۲۹, شنبه

          ما فرودستان



          هیچ وقت ادم وطن پرستی نبود

          شاید تنها جایی که اسم ایران برام ارزشمند میشد 

          و رگ غیرت وطن پرستیم میزد بیرون

          بازیهای تیم ملی فوتبال مون بود

          غیر از اینهیچ وقت عاشق وطنم نبودم

          هیچ جنس ایرانی رو به خارجی ترجیح ندادم

          حتی نویسنده های معمولی خارجی و کتابهای سانسور شده شون رو

          بیشتر از شاهکارهای ادبیات فارسی دنبال کردم

          همیشه بزرگترین رویای زندگی سفر و زندگی در کشورهای خارجی بوده

          اما در اخرین جمعه خرداد سال 1400 شناسنامه رو برداشتم و رفتم مدرسه

          دوران راهنماییم . اخرین دست و پا زدنها بود برای نجات جایی کهتوش زندگی میکردم

          وقتی میدونی نمیتونی خونه ات رو عوض کنی مجبوری ایراداتش رو برطرف کنی

          من وطن پرست نبودم. وطن پرست هم نخواهم بود . نه کورش کبیر رو میشناسم نه

          امیر کبیر رو! من برای نجات خودم دست و پا میزنم . تلاش کردم.باختم.متاسفم

          ۱۴۰۰ خرداد ۲۲, شنبه

          حسادت



           وقتی میبینه کسی به دیگری کادومیده

          یا چیز ارزشمندی روبه امانت میذاره

          مار خطرناک حسادت بهت حمله میکنه

          طبیعیه. ذات ادمیزاد عاشق گنج های بدون رنجه

          سخت ترین کار ممکن مبارز کردن با همین حس

          بد مزه حسادته 

          در حالی که قاعدتا باید به کسی که اهدا میکنه حسودی کنیم

          که اینقدر توانمند وبخشنده است که میتونه چیزهای ارزشمندی 

          رو از خودش جدا و به دیگران پیشکش کنه

          خوبه که گاهی ادم با خودش تمرین دل داشتن و هدیه دادن بکنه

          ۱۴۰۰ خرداد ۸, شنبه

          تسلیم



           یه وقتایی دوست داری زیر فشار حرفهای اطرافیانت

          تسلیم بشی. بگی باشه و خودت رو خلاص کنی

          از شنیدن حرفهای تکراری و نصایحی که روی کاغذ قشنگ

          و در دنیای واقعی ترسناکن خسته میشی

          پرچم سفیدت رو میبری بالا

          اما با هر بهونهای سعی میکنی صلح رو به هم بزنی

          ادمیزاد یاغی تر از اونیه که تسلیم شه!

          اگر دیدی تسلیم شده از ناتوانیش نیست!

          حتما به مصلحتی رسیده که تا قبل از اون متوجهش نشده بوده

          ۱۴۰۰ خرداد ۱, شنبه

          رویاها



          من ادم خیالبافی هستم 

          همیشه با رویاهام زندگی میکنم

          بچه که بودم با عالم خیالی خودم بازی میکردم.

          وسایل بازیم هرکدوم برای خودشون  اسم وشخصیت خودشونروداشتن

          برای هرکدوم کاراکتر خاص خودشون رو ساخته بودم

          بزرگتر که شدم خیالبافی هام شکل بزرگانه تری به خودشون گرفتن

          به زندگی روزمره ام شبیه شدن و ارزوها و رویاهام با هم یکی شدند

          تلخی همه چیزاز جایی شروع شد که میدیدم

          همه ارزوهایی  که تو خیال من میگذره تبدیل به واقعیت زندگی ادمای

          اطرافم میشن و و علیرغم تلاش های من برای رسیدن به اونا

          تقریبا"هیچ" دستهای منو میگیرن

          فکرمیکنم خدا سناریوی زندگی اطرافیانم رو داره

          از روی تخیلات من مینویسه. 

          این خبر خوبی برای اونهاست. رفقا خودتون رو برای روزهای خوب

          اماده کنین! قراره حسابی بهتون خوش بگذره

          ۱۴۰۰ اردیبهشت ۲۵, شنبه

          مهمانی ‏طولانی ‏غمناک



          مهمونی های فامیلی کسل کننده یکنواخت و خسته کننده است
          انگار که به زور تو رو پای فیلمی نشوندن که علاقه نداری
          اما وقتی کنار دوستات هستی
          زمان به سرعت میگذره .دوست نداری زودتر تموم شه
          همیشه کنار دوستات چیزهایی هست که میتونی پنهونش کنی
          یا جور دیگه ای نشونش بدی
          ولی دستت مقابل اهالی فامیل تا حدودی رو شده است
          اونا از گذشته چیزهایی رو میدونن که دلت میخواد از زندگیت
          پاک میشدند 
          ولی تا وقتی که اونها هستند و اون اتفاق ها رو به یاد میارن
          پاک شدنش غیر ممکنه!

          ۱۴۰۰ فروردین ۲۱, شنبه

          حسن اقا



           حسن اقا شبیه ترین مرد به پد بزرگم بود

          حلال زاده ای که کاملا به دایی اش کشیده باشه

          چهره اش تصویر پررنگی بود از عیدهای خئنه مادربزرگه

          اسکناس نوی تا نخورده

          اولین مهمان که فقط بیست دقیقه مینشست و بعد خداحافظ

          موتوری که جلوی در خونه پارک میکرد و هر چند دقیقه یکبار

          باید میرفتیم و میدیدم که سر جاشه یا نه

          با ادبیاتی که مختص خودش بود و بدون تقلید  صدای خودش

          نمیتونستی حرفهاش رو  تکرار کنی

          خاطرات بچه گی من یکی یکی دارن از صحنه زندگی خارج میشن

          به قول رفیقمون دیگه قصه از این به بعد ما همین خدابیامرز گفتن هاس

          خداحافظ رفیق شفیق پدربزرگ!

          ۱۴۰۰ فروردین ۱۴, شنبه

          1400



          وقتی سال جدیدت با دوتا صفر شروع میشه
          اولین چیزی که به ذهنت میرسه
          کنار گذاشتن یه سری کارها
          و شروع کردن کارهای جدیده
          اگرچه برای تغییر
          نیازی نیست حتما مناسبت خاصی وجود داشته باشه
          ولی ما عادت نداریم بی مناسبت کاری انجام بدیم
          بارها سعی کردم از شنبه از اول ماه و از اول سال
          چیزهایی رو عوض کنم
          کارهایی رو شروع کنم
          طبق برنامه مشخص جلو برم
          متاسفانه هیچ وقت اتفاق نیفتاده
          1400 هم برای من مثل همه همون سالهاست
          با ارزوی تغییر و احتمالا بدون هیچ تغییری 
          احتمالا سال دیگه همین موقع تو همین شرایط خواهم بود 
          بدون پیشرفت بدون سوپرایز و بدون هی اتفاق جدیدی 
          زندگی من از یک جایی به بعد تو بن بست یکنواختی گیر کرد
          مثل پیرمرد بازنشسته ای که هر روز طبق یک روتین خاص 
          جلو میره تا به اغوش خدا برگرده .شاید وقتشه که خدا من رو بغل کنه!

          ۱۳۹۹ اسفند ۱۶, شنبه

          وجدان



           وقتی کاری انجام میدی که خودت تا حدودی مطمئنی اشتباهه

          یا جوانمدانه نیست

          سریع مسئله ر باکسی در میون میذاری که میدونی همیشه

          تو هر مسئله ای طرف تو رو میگیره

          دوست داری یک نفر کارت رو تایید کنه

          و ان یک نفر رو از بین کسانی انتخاب میکنی

          که مطمئنی برای تایید کارت بیشترین تلاش رو میکنه

          بیشترین تلاش برای اینکه خودت و خودش رو قانع کنه

          که اشتباه نکردی

          همه ما چند تا از این دوستها داریم که به حرف اونا

          بیشتر از حرف وجدانمون اهمیت میدیم


          ۱۳۹۹ اسفند ۹, شنبه

          پناه بر خواب



          اتفاقهای دردناک زندگی ادمها دقیقا مثل زخم می مونن
          اولش به شدت درد و سوزش دارن
          ولی به مرور زمان
          همه چی اروم میشه
          شاید جاش بمونه ولی خبری از درد دیگه نیست
          وقتی اتفاقی میفته که خیلی برام خوشایند نیست
          سعی میکنم بیشتر بخوابم
          مثل بابام که هر وقت عصبانی تره بیشتر میخوابه.
          همیشه فکر میکردم که خواب پناه گاهی برای فرار از واقعیت هاس
          ولی الان فکر میکنم ادم بعد از هر بار بیدار شدن قسمتی از گذشته رو
          فراموش میکنه. تا حدی تلخی اتفاقها رو یادش میره

          ۱۳۹۹ اسفند ۲, شنبه

          وقت رفتن



          با گذشت هفت سال هنوز بالای سر قبرش که می ایستم

          اشک از چشمام جاری میشه

          با اینکه بعد از مرگش اتفاقات به گونه ای رقم خورد

          که فهمیدیم مرگ اون زنده بودنش بود

          شاید بایدبگم انقدر خوش شانس بود 

          که مرگ به موقع و به وقت سراغش اومد

          ۱۳۹۹ بهمن ۲۵, شنبه

          فردا



           یه وقتایی پیش میاد که چیزهایی می بینی 

          یا می شنوی که تو رو نسبت به اتفاق های 

          آینده ات نگران می کنه

          اینجور وقتا برگرد به ده سال قبل خودت

          ببین اون موقع چه تصوری از امروز خودت داشتی

          کار دنیا بهتر از اون چیزی که فکر میکنی پیش می ره

          از اینده ات نترس. به خدات اعتماد کن


          ۱۳۹۹ بهمن ۱۸, شنبه

          شکلات تلخ



          تلخ تر از دیدن موی سفید جلوی اینه

          دیدن چین و چروک پوست کسیه که ده سال پیش عاشقش بودی

          این که میبینی سالها گذشته و اون هنوز داره درجا میزنه

          هنوز سر در گم زندگی میکنه و از اون بدتر 

          اینکه از ترس تنهایی دل به کسی داده که حتی حاضر نیست

          کنارش بایسته و عکس بگیره!!

          تلخ تر از همه اینکه میبینی کسی که روزی دنبال بهتر از تو بود

          به کمتر از تو راضی شده و ولی باز هم تو انتخابش نیستی!


          ۱۳۹۹ بهمن ۱۱, شنبه

          دیوونه ی شهر



          یه چهره ی خشن خطرناک ارازل شکل 

          میاد و حرفهایی میزنه که روی کاغذ قشنگه

          ولی از زبان اون که خارج میشه احمقانه و خنده دار به نظر میاد!

          انگار که شعر مولوی رو از زبان تتلو بشنوی

          ولی همون حرفا از زبان یک ادم کت و شلوار پوش

          با کروات و صورت تراشیده نه خنده داره و نه عجیب!

          وقتی خلاف جامعه رفتار کنی حتی اگر رفتارت درست باشه.

          بهت میگن دیوونه!!