۱۳۹۲ آذر ۲۷, چهارشنبه

تولدت مبارک رئیس!


+
توی عکسای قدیمی همه چیز خنده دار به نظر میاد .
و بیشتر از هرچیز، قیافه آدمهای توی عکس
انگار که گذشت زمان همه چیز رو تغییر داده باشه
بهتر کرده باشه ،کامل تر . پخته تر خوش تیپ تر
. به گذشته نگاه عاقل اندر سفیه می ندازیم و می گیم:
یادش بخیر . در حالی که شاید همون روزی که جلوی
دوربین ایستاده بودیم هم مثل امروز فکر می کردیم
 که نسبت به قبل بهتر شدیم ،کامل تر پخته تر و خوش تیپ تر...
چیزی که توی سر ادما می گذره -به نظر من - هیچ وقت تغییر نمی کنه
فقط پا به پای سن اونا  بزرگ میشه و به شکل دیگه ای در میاد!
نمونه اش خود من که  هفت سال وخورده ایست وبلاگ می نویسم و 
حالا دارم حرفهای قدیمی خودم رو به شکل دیگه ای تکرار می کنم!
و همچنان به وبلاگ نویسی ادامه می دم و ادامه نیز خواهم داد . 

+
امشب تولد وبلاگ منه.دسخط. وبلاگی که مدتهاست مرتب به روز
نمیشه وخوانند ه ای هم به اون صورت نداره ولی همچنان
به اصرار من به حیاتش یا به قول عزیزیبه زندگی "نباتیش" 
ادامه می ده . خیلی وقتا به احمقانه بودنِ این همه اصرار به
نوشتنم فکر می کنم و براش دلیلی هم پیدا نمی کنم
همونطور که برای ننوشتنش دلیلی پیدا نمی کنم. ادمهای تنبل
معمولا تصمیمی می گیرند که کمترین تغییر رو لازم داشته باشه
نوشتن رو ادامه می دم....
+
فیلم خوبی این هفته ندیدم و به جاش از تماشای تئاتر دایی وانیا
اثر چخوف به کارگردانی اکبر زنجان پور لذت بردم
 بالاخره "زیر افتاب خوش خیال عصر" نوشته جیران گاهان
خوندم و ناراحتم که چرا زودتر نخونده بودمش 
موسیقی این هفته تصنیف دود عود ساخته پرویز مشکاتیان و 
اجرای محمدرضا شجریان میباشد



۱۳۹۲ آذر ۲۰, چهارشنبه

روایت یکم : تنبون دوم اقا فتولا!


+
علی اقا فَتَل  یکی از همکارهای منه . تازه گی ازدواج کرده
با یک دختر بیست و چند ساله از یک خونواده ترکِ مقیم
اکبر آباد یا همون نسیم شهر خودمون . علی اقا نزدیکای
پنجاه و خورده ای سن داره و یک دختر و یک پسر از 
همسر اولش . دختری که یکی دو سالی هست ازدواج کرده
همین روزا وقت بچه دار شدنشه. علی اقا دوست نداشت 
زن بگیره . می دونست که سنش از این حرف ها گذشته 
کارش با بیوه سی و چند ساله ای که تو شهریار زندگی می کرد
هم راه می افتاد ! هفته ای یکی دوبار ماشین بچه ها رو میگرفت و 
می رفت شهریارو بعد از چند ساعت برمی گشت دفتر .
سوئیچ رو می داد به صاحبش و می رفت خونه که دوش بگیره !
میگفت اگه حموم نرفته بیام دفتر برکت از کاسبی مون می ره .
 داستان علی اقا از روزی عوض شد که خواهرهاش تصمیم 
گرفتن جلوی "حرام کاری" علی اقا رو بگیرن و به همین خاطر
خواستگاری دختری رفتن که فقط چند سال از دختر علی اقا کوچک تر
بود . ظاهرا خانواده دختر که نه شرایط مالی مناسبی داشتند و از بحران
بی شوهری هم به خوبی آگاه بودند ، فرصت رو غنیمت شمردن و دختر 
بیست و چند ساله شون رو با سلام و صلوات فرستادن خونه علی اقا
گاهی وقتا که با علی اقا خلوت می کنیم و حرف می زنیم می گه
اصلا از کاری که کردم راضی نیستم من و اون اصن حرف هم رو نمی فهمیم
من الان وقت زن گرفتنم نبود ... من بهترین زن دنیا رو داشتم ولی
هرچی دنبالش رفتم حاضر نشد برگرده سر زندگی. میدونی چرا؟؟
چون مادرم به این ازدواج راضی نبود ...تا اخرشم آه مادرم
بود که نذاشت زندگی مون سر و سامون داشته باشه !حالا این یکی 
زنه رو مادرم انتخاب کرده و راضیه !ولی من دلم به زندگی نیست
این هفته فیلم "تنهای تنهای تنها" رو دیدم و خوشم اومد و با وجود
اینکه گفته میشه فیلم مورد تایید یک جریان خاص سیاسی است
من این فیلم رو سیاسی ندیدم و به عنوان یک فیلم اجتماعی ازش لذت بردم
موسیقی انتهای وبلاگ از PEGGY ZINHA یونانی است