۱۳۹۲ آذر ۲۰, چهارشنبه

روایت یکم : تنبون دوم اقا فتولا!


+
علی اقا فَتَل  یکی از همکارهای منه . تازه گی ازدواج کرده
با یک دختر بیست و چند ساله از یک خونواده ترکِ مقیم
اکبر آباد یا همون نسیم شهر خودمون . علی اقا نزدیکای
پنجاه و خورده ای سن داره و یک دختر و یک پسر از 
همسر اولش . دختری که یکی دو سالی هست ازدواج کرده
همین روزا وقت بچه دار شدنشه. علی اقا دوست نداشت 
زن بگیره . می دونست که سنش از این حرف ها گذشته 
کارش با بیوه سی و چند ساله ای که تو شهریار زندگی می کرد
هم راه می افتاد ! هفته ای یکی دوبار ماشین بچه ها رو میگرفت و 
می رفت شهریارو بعد از چند ساعت برمی گشت دفتر .
سوئیچ رو می داد به صاحبش و می رفت خونه که دوش بگیره !
میگفت اگه حموم نرفته بیام دفتر برکت از کاسبی مون می ره .
 داستان علی اقا از روزی عوض شد که خواهرهاش تصمیم 
گرفتن جلوی "حرام کاری" علی اقا رو بگیرن و به همین خاطر
خواستگاری دختری رفتن که فقط چند سال از دختر علی اقا کوچک تر
بود . ظاهرا خانواده دختر که نه شرایط مالی مناسبی داشتند و از بحران
بی شوهری هم به خوبی آگاه بودند ، فرصت رو غنیمت شمردن و دختر 
بیست و چند ساله شون رو با سلام و صلوات فرستادن خونه علی اقا
گاهی وقتا که با علی اقا خلوت می کنیم و حرف می زنیم می گه
اصلا از کاری که کردم راضی نیستم من و اون اصن حرف هم رو نمی فهمیم
من الان وقت زن گرفتنم نبود ... من بهترین زن دنیا رو داشتم ولی
هرچی دنبالش رفتم حاضر نشد برگرده سر زندگی. میدونی چرا؟؟
چون مادرم به این ازدواج راضی نبود ...تا اخرشم آه مادرم
بود که نذاشت زندگی مون سر و سامون داشته باشه !حالا این یکی 
زنه رو مادرم انتخاب کرده و راضیه !ولی من دلم به زندگی نیست
این هفته فیلم "تنهای تنهای تنها" رو دیدم و خوشم اومد و با وجود
اینکه گفته میشه فیلم مورد تایید یک جریان خاص سیاسی است
من این فیلم رو سیاسی ندیدم و به عنوان یک فیلم اجتماعی ازش لذت بردم
موسیقی انتهای وبلاگ از PEGGY ZINHA یونانی است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو