۱۴۰۱ شهریور ۵, شنبه

به وقت فارغی!



 *

مادربزرگ بالاخره از بند کرونا رها شد به لطف خدا و داروهای 

رحمانی بالاخره تونست به جریان عادی زندگی برگرده

بعد از چند روز استراحت حخالا باید بره و دبل j رو از بدنش خارج کنه

بعد از عمل خیلی و خسته و دردناک برمیگرده خونه . این مصیبت هم بالاخره دست از سر

ما برمیداره

*

با مجید وسط هفته میریم علفزار . من برای بار دوم و اون برای بار اول

سالن سینما کوچیک خفه و بدون تهویه اس. کنار من پیرمرد و دختری نشسته ان

که تمام مدت فیلم حرف میزنن. دوست دارم عثصبانی بشم ولی خب من یکبار فیلم رو دیدم

و ضرورتی وجود نداره که بخوام براش عصبالنی بشم بعد از فیلم میریم به پیتزا پاشا 

پارکبان اونجا به شکل عجیبی فرمون میده . به مجید میگم چرا داداشمون داستان رو تخصصی

میکنه؟ پیتزای کم کوالیتی و با طعمی کلاسیک میخوریم وقتی میرسم خونه از خستگی پاره ام

میخوابم به این فکر میکنم که چقدر قدیما بیشتر تحمل راه و ترافیک رو داشتم 

*

اخرین روز هفته اخرین برگ بارنامه مون هم تموم میشه .باید کل بدهی های به سازمان رو بدیم

تا الکترونیکیمون فعال شه . منوی الکترونیکمون فعال نیست . اقای ل باید فعال میکرده که نکرده 

الکی میگم بارنامه تموم شده تا  پیمان جدی بگیره . بالاخره با پیگیریهای بچه ها فعال میشه!ومیرسیم

به غول مرحله بعدی !ینی پرداخت نقدی بارنامه ها!

غلامی سر پرداخت کردنش دست دست میکنه . نه میاره نمیکنه

بعد میگه میریزم . بعد فقط 9 درصد رو میریزه . 119 هزارنومن باید حق کد رهگیری روبده

نمیده . بعد میگه دادم ولی چیزی تو لیست پرداختی های ما نیست

میگه با شبا انجام دادم و نتیجه اینکه تسویه انجام نمیشه تا روز شنبه !!تمام این مدت پیمان در حال فحش

دادن به غلامیه !همه چیز روی اعصاب منه ولی در نهایت کاری نمیتونم بکنم

*

عشق و علاقه حقیقتا چیز عجیبیه . باورم نمیشه وقتی رودر روی مهدوی نشستم

و قاعدتا باید به شروع یک رابطه جدید فکرکنم .موبایلم رو میذارم جلوم ویواشکی

اخرین استوری یه نفر دیگه رونگاه میکنم! بعد از تو هیچ در دل سعدی اثر نکرد!

برای اولین بار با خانوم ص.مهدوی قرار دارم و امیدوارم خوب پیش بره . قرارمون پاساژ اپال هست

میرم خونه و ناهار میخورم . مهدوی زنگ میزنه و میگه دیرتر میاد و من دیرتر راه میفتم ولی

زودتر میرسم . بالاخره میاد کاراکترو  رفتارش بعیده که با من اوکی بشه. ناهار سفارش میده

وخودش حساب میکنه و این ینی همه چی کنسله! بعد از ناهارش قدمزنان میریم به سمت پارکینگ

*

شام پنجشنبه و دوستان مهربان در رستوران اکوان . به نژادی زنگ میزنم و میگم 

که دیرتر میرسم . میگم که جک پارکینگ خراب شده. زودتر از محاسباتم میرسم

خود اکوان نیست ولی کیفیت غذاش به خوبی همیشه است . فضای خوبی که اونجا داره

رو دوست دارم. انگار انرژی منفیش کمتره! نژادی خسته اس ولی پیشنهاد میده بریم

بستنی حسن خولیو! میریم اونجا و من که از ظهر احساس گرما میکنم به پیشونیم دست میزنم

گلی سریع ماجرا رو ربط میده به کرونا بعد از بستنی خرامان میرم سمت خونه استاد مسیج میده

ومیگه به خاطر دندون دردش کلاس تعطیله . 


۱۴۰۱ مرداد ۲۹, شنبه

انگور



+

صبح شنبه رو با حضور بازرس اداره راه شروع میکینم.

بازرس وقتی میاد تو که گیگیلی پشت میز پیمان خوابیده

بازرس که لهجه غلیظ اصفهانی داره میگه این اقا شب کالری داشتس؟

چرا خوابیدس؟؟ از پاسخ میمانیم . به موارد مختلفی گیر میده که گیرش رو برطرف 

میکنیم . میگه از کارنخون رسید بده که هر کاری میکنیم نمیشه

میگه کارت بکش و هرچی میکشیم باز نمیشه

بالاخره ده هزارتومن کارت میکشیم و اصفهانیه میگه معلومه دفتر مال خودشس

ده هزارتومن کارت کشیده س . تو دلم میگم ورشیکست نشی لاکچری

بازرس موردی پیدا نمیکنه و دم در از اکبری میپرسه میز اجاره کردی میگه

بله و میرینه تو همه چی. عامری بیدار میشه و میگه چقدر زر زد این اصفهانی که که خور!


+

مادر بزرگ همچنان به کرونا مبتلاست و خدا رو شکر

رو به بهبوده ولی به ظاهر سختی مریضی بیشتر از 

کرونای قبلیه . یک روز که داشته خونه رومرتب میکرده 

ظرف وایتکس خالی میشه کف زمین و مجبور میشه تمیزش کنه

از همون شب حالش میره به سمت بدتر شدن و فرداش مراجعه

میکنه به دکتر و به لطف داروهای ضد التهاب بهتر میشه

من همچنان توهم کرونا دارم و یکی دو روز در هفته صدای

سرماخورده ها را پیدا میکنم میندازم گردن انگوری که خوردم

و واقعا هم کرونا نبود. تو اینترنت دنبال راهی برای مبارزه با 

حساسیت به انگور میگردم و به مقاله ای میرسم که نوشته

بهترین راه مبارزه با حساسیت انگور نخوردن اونه!!

+

با رفقا اخر هفته را به تماشای یک نمایش و صرف 

یک وعده همبرگر میگذرونیم . با اقاجون در مورد پیری

حرف میزنیم و گذر عمر . بهش میگم ادمیزاد از مرگ 

نمیترسه چون مرگ تو هر سنی میتونه سراغ ادم بیاد

ادمها از ناتوانی میترسن و ازکار افتادگی 

اقاجون که مست و چت دوبل زده میگه اینو استوری میکنم

گلی به شکل عجیبی از همه چیز رستوران ایراد میگیره

ولی این دقیقا همون همبرگری بود که من انتظار داشتم

برای دسر به یه کافه گرون و بی کیفیت میریم 

استقلال یک هیچ عقب میفته و تو دلم میگم خاخور چی کنه!

نتیجه بازی برمیگرده و ناراحت میشم . جلوی سالن نمایش

دنبال جای پارک مناسب میگردم همون موقع رادیو علی لطیفی

رو میاره روی خط م اقا جون میگه لطیفی دنبال جا پارکه

کمی جلوتر یه دختر و پسر رو در حال معاشقه میبینیم

و سوژه شون میکنیم . نمایش چنگی به دل نمیزنه و قسمت 

خوبش اونجاشه که تموم میشه . بعد از نمایش میریم ابمیوه 

میخوریم و برمیگردیم خونه . اخر شب با لارا گپ میزنم

به اینکه بدون اون میریم تیاتر اعتراض میکنه و میگه بلاکت میکنم

بعد از کمی مسخره بازی میخوابم

+

کلاس روز جمعه کنسل میشه چون نسرین گلوش درد میکنه 

بعد از ناهار میگیرم میخوابم . بیدار میشم و کمی ساز میزنم . فوتبال نگاه میکنم

نتیجه مساوی ضد حال !جمعه کسل کننده رو با دیدن یاغی تموم میکنم.


۱۴۰۱ مرداد ۲۲, شنبه

تراژدی



*

شنبه خوب ‍‍شنبه ای هست که منتهی میشود به تعطیلی 

با رفقا برنامه میذاریم که بریم سنمارک و بهروز

از اونجایی که صولت و عیال همیشه تاخیر دارن 

برای رفع گرسنگی بچه ها میریم به بستنی فروشی 

یکی از مکارای نژادی ما رو با یه برنامه 

استعداد یابی نوحه آشنا میکنه .ویدیوهاش رو میبینیم و میخندیم

صولت ها زود تر از حد تصور میرسن . کادوتولد  زنش رو میدیم

اخر شب میریم خونه. ا ز کنار دسته ها رد میشم . صدای طبلشون اذیتم میکنه

صورتم تقریبا صاف شده ولی هنوز گوشم به صدا حساسه


*

عصر روز عاشورا تصمیم میگیریم بریم جیگر بخوریم

شهرک غرب دم خونه سابق هادی 

دلم برای اون محل هم تنگ میشه . روزای خوب زیاد داشتیم اونجا

دو سه بار با ژینا همون حوالی قرار گذاشته بودیم . اولین قرارمون

روزی که گفت از دوست ‍‍‍‍پسرش جدا شده.

حدود سی و خورده ای سیخ سفارش میدیم و وقتی میاره نمیدونیم 

چی به چی هست . نژادی سیر نمیشه و 15 سیخ دیگه سفارش میده

وسطش کم میاره. بعد از جگر میریم واسه بستنی 

اخر شب میریم خونه 

*

صبح میخوام برم سر کار و میبینم مامان بیداره

میپرسم چی شده و میگه گلو درد شدید. بعد از ظهر 

متوجه میشیم که کروناس . وحشت دوباره به وجود ما میفته

قرار بر این میشه که ایی ببردش پیش رحمانی . قبل از رسیدن دایی

زنگ میزنه میگه نمیتونه از جاش بلند شه. مامان میره کمکش میکنه

دایی میبردش یش رحمانی. کلی امپول و سرم و غیره بهش میدن

دایی پیشش می مونه.حالا کک نگرانی به تمبون همه ما افتاده

*

به پیشنهاد رفقا اخر هفته رو میریم سینما . سینما کورش. قبل از فیلم

گشتی توی کتابفروشی میزنیم و چیزی نمیخریم 

گلی دیرتر از بقیه به ما ملحق 

میشه چون وقت ماساژ داشته. به ما پیشنهاد میکنه که بریم .

ازدحام عجیبی تو راهرو میبینیم و من به مسخره میگم عه رضا گلزار

بعدا میفهمیم که پارسا پیروزفر اونجا بوده بعد از شام میریم خونه

دمخونه اقاجون اینا یه ساندویچی هست که عکس انیستین و بهروز وثوقی

و سهراب س\هری رو کنار هم گذاشته و اسمش رو گذاشته رابین فود

به مغازه میخندیم و میریم خونه

*

 جمعه کلاس . وقتی میرسم که شاگرد قبلی هنوز نرفته

یه پسربچه بامزه به اسم طاها. بعد از تغییرات کوک دو درس

رو کار میکنیم کلاس بیشتر از یکساعت زمان میبره

میرم خونه و برخلاف تصمیم قبلیم میخوابم . عصر فوتبال 

میبینم . سپاهان بازی رو میبره  و مثل اسب کیف میکنم 

اخر شب سریال میبینم . افتاب پرست . جر مخورم از خنده 

ادمیزاد به کمدی بیشتر نیاز داره تا تراژدی . هر روز این زندگی

به تراژدی جدیده