۱۴۰۱ مرداد ۲۲, شنبه

تراژدی



*

شنبه خوب ‍‍شنبه ای هست که منتهی میشود به تعطیلی 

با رفقا برنامه میذاریم که بریم سنمارک و بهروز

از اونجایی که صولت و عیال همیشه تاخیر دارن 

برای رفع گرسنگی بچه ها میریم به بستنی فروشی 

یکی از مکارای نژادی ما رو با یه برنامه 

استعداد یابی نوحه آشنا میکنه .ویدیوهاش رو میبینیم و میخندیم

صولت ها زود تر از حد تصور میرسن . کادوتولد  زنش رو میدیم

اخر شب میریم خونه. ا ز کنار دسته ها رد میشم . صدای طبلشون اذیتم میکنه

صورتم تقریبا صاف شده ولی هنوز گوشم به صدا حساسه


*

عصر روز عاشورا تصمیم میگیریم بریم جیگر بخوریم

شهرک غرب دم خونه سابق هادی 

دلم برای اون محل هم تنگ میشه . روزای خوب زیاد داشتیم اونجا

دو سه بار با ژینا همون حوالی قرار گذاشته بودیم . اولین قرارمون

روزی که گفت از دوست ‍‍‍‍پسرش جدا شده.

حدود سی و خورده ای سیخ سفارش میدیم و وقتی میاره نمیدونیم 

چی به چی هست . نژادی سیر نمیشه و 15 سیخ دیگه سفارش میده

وسطش کم میاره. بعد از جگر میریم واسه بستنی 

اخر شب میریم خونه 

*

صبح میخوام برم سر کار و میبینم مامان بیداره

میپرسم چی شده و میگه گلو درد شدید. بعد از ظهر 

متوجه میشیم که کروناس . وحشت دوباره به وجود ما میفته

قرار بر این میشه که ایی ببردش پیش رحمانی . قبل از رسیدن دایی

زنگ میزنه میگه نمیتونه از جاش بلند شه. مامان میره کمکش میکنه

دایی میبردش یش رحمانی. کلی امپول و سرم و غیره بهش میدن

دایی پیشش می مونه.حالا کک نگرانی به تمبون همه ما افتاده

*

به پیشنهاد رفقا اخر هفته رو میریم سینما . سینما کورش. قبل از فیلم

گشتی توی کتابفروشی میزنیم و چیزی نمیخریم 

گلی دیرتر از بقیه به ما ملحق 

میشه چون وقت ماساژ داشته. به ما پیشنهاد میکنه که بریم .

ازدحام عجیبی تو راهرو میبینیم و من به مسخره میگم عه رضا گلزار

بعدا میفهمیم که پارسا پیروزفر اونجا بوده بعد از شام میریم خونه

دمخونه اقاجون اینا یه ساندویچی هست که عکس انیستین و بهروز وثوقی

و سهراب س\هری رو کنار هم گذاشته و اسمش رو گذاشته رابین فود

به مغازه میخندیم و میریم خونه

*

 جمعه کلاس . وقتی میرسم که شاگرد قبلی هنوز نرفته

یه پسربچه بامزه به اسم طاها. بعد از تغییرات کوک دو درس

رو کار میکنیم کلاس بیشتر از یکساعت زمان میبره

میرم خونه و برخلاف تصمیم قبلیم میخوابم . عصر فوتبال 

میبینم . سپاهان بازی رو میبره  و مثل اسب کیف میکنم 

اخر شب سریال میبینم . افتاب پرست . جر مخورم از خنده 

ادمیزاد به کمدی بیشتر نیاز داره تا تراژدی . هر روز این زندگی

به تراژدی جدیده

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو