۱۴۰۱ مرداد ۲۹, شنبه

انگور



+

صبح شنبه رو با حضور بازرس اداره راه شروع میکینم.

بازرس وقتی میاد تو که گیگیلی پشت میز پیمان خوابیده

بازرس که لهجه غلیظ اصفهانی داره میگه این اقا شب کالری داشتس؟

چرا خوابیدس؟؟ از پاسخ میمانیم . به موارد مختلفی گیر میده که گیرش رو برطرف 

میکنیم . میگه از کارنخون رسید بده که هر کاری میکنیم نمیشه

میگه کارت بکش و هرچی میکشیم باز نمیشه

بالاخره ده هزارتومن کارت میکشیم و اصفهانیه میگه معلومه دفتر مال خودشس

ده هزارتومن کارت کشیده س . تو دلم میگم ورشیکست نشی لاکچری

بازرس موردی پیدا نمیکنه و دم در از اکبری میپرسه میز اجاره کردی میگه

بله و میرینه تو همه چی. عامری بیدار میشه و میگه چقدر زر زد این اصفهانی که که خور!


+

مادر بزرگ همچنان به کرونا مبتلاست و خدا رو شکر

رو به بهبوده ولی به ظاهر سختی مریضی بیشتر از 

کرونای قبلیه . یک روز که داشته خونه رومرتب میکرده 

ظرف وایتکس خالی میشه کف زمین و مجبور میشه تمیزش کنه

از همون شب حالش میره به سمت بدتر شدن و فرداش مراجعه

میکنه به دکتر و به لطف داروهای ضد التهاب بهتر میشه

من همچنان توهم کرونا دارم و یکی دو روز در هفته صدای

سرماخورده ها را پیدا میکنم میندازم گردن انگوری که خوردم

و واقعا هم کرونا نبود. تو اینترنت دنبال راهی برای مبارزه با 

حساسیت به انگور میگردم و به مقاله ای میرسم که نوشته

بهترین راه مبارزه با حساسیت انگور نخوردن اونه!!

+

با رفقا اخر هفته را به تماشای یک نمایش و صرف 

یک وعده همبرگر میگذرونیم . با اقاجون در مورد پیری

حرف میزنیم و گذر عمر . بهش میگم ادمیزاد از مرگ 

نمیترسه چون مرگ تو هر سنی میتونه سراغ ادم بیاد

ادمها از ناتوانی میترسن و ازکار افتادگی 

اقاجون که مست و چت دوبل زده میگه اینو استوری میکنم

گلی به شکل عجیبی از همه چیز رستوران ایراد میگیره

ولی این دقیقا همون همبرگری بود که من انتظار داشتم

برای دسر به یه کافه گرون و بی کیفیت میریم 

استقلال یک هیچ عقب میفته و تو دلم میگم خاخور چی کنه!

نتیجه بازی برمیگرده و ناراحت میشم . جلوی سالن نمایش

دنبال جای پارک مناسب میگردم همون موقع رادیو علی لطیفی

رو میاره روی خط م اقا جون میگه لطیفی دنبال جا پارکه

کمی جلوتر یه دختر و پسر رو در حال معاشقه میبینیم

و سوژه شون میکنیم . نمایش چنگی به دل نمیزنه و قسمت 

خوبش اونجاشه که تموم میشه . بعد از نمایش میریم ابمیوه 

میخوریم و برمیگردیم خونه . اخر شب با لارا گپ میزنم

به اینکه بدون اون میریم تیاتر اعتراض میکنه و میگه بلاکت میکنم

بعد از کمی مسخره بازی میخوابم

+

کلاس روز جمعه کنسل میشه چون نسرین گلوش درد میکنه 

بعد از ناهار میگیرم میخوابم . بیدار میشم و کمی ساز میزنم . فوتبال نگاه میکنم

نتیجه مساوی ضد حال !جمعه کسل کننده رو با دیدن یاغی تموم میکنم.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو