*
در خلال تعطیلات پیاپی یک روز قرار میشه
با رفقا بریم بیرون . صولتی با نژادی نمیتونن
به تصمیم واحد برسن و در نتیجه خودمون میریم سنمارک
جایی که خاطرات عجیبی به ژ داریم . توی کوچه میخوام پارک
کنم و اقای پارکبان نمیذاره و میگه اینجا مال موسسه اس
به شکال عجیبی سر وته پارک میکنم. در خلال صحبتها
حرف اش میشه و بعد تصمیم میگیریم که بریم اش بخوریم
میریم سد مهدی و بعدش میریم خونه
موقع سوار شدن در رو محکم میکوبم به ماشین بغلی
شاکی میشن و من خیلی ریز و سوسکی میام بیرون
ماشینه bmw بود و سعی میکنم فرار کنم
*
مادر مریض شده و استرس انتقال بیماریش
ولمون نمیکنه .خوشبختانه حالش خیلی بد نمیشه
ما هم ازش نمیگیریم
*
جمعه رو گذاشتیم برای تیاتر . با مجید میریم یک تیاتر
کمدی ببینیم. بارون میاد و ترافیک عجیبیه . مجید اصرار داره
بعدش با سارا برنامه کنیم . سار سرما خورده و نمیاد
بعد از تیاتر میریم تاکرز سابق . یکی از خانم های کار جنسی
برای مجید عکس کارت شبکه میفرسته و میگه جای طلبش
اینو بهش دادن!! سوژه خنده مون میشه.خوش میگذره و میرم خونه