۱۴۰۲ بهمن ۲۸, شنبه

کارت شبکه

 *

در خلال تعطیلات پیاپی یک روز قرار میشه

با رفقا بریم بیرون . صولتی با نژادی نمیتونن

به تصمیم واحد برسن و در نتیجه خودمون میریم سنمارک

جایی که خاطرات عجیبی به ژ داریم . توی کوچه میخوام پارک

کنم و اقای پارکبان نمیذاره و میگه اینجا مال موسسه اس

به شکال عجیبی سر وته پارک میکنم. در خلال صحبتها

حرف اش میشه و بعد تصمیم میگیریم که بریم اش بخوریم

میریم سد مهدی و بعدش میریم خونه

موقع سوار شدن در رو محکم میکوبم به ماشین بغلی

شاکی میشن و من خیلی ریز و سوسکی میام بیرون

ماشینه bmw  بود و سعی میکنم فرار کنم

*

مادر مریض شده و استرس انتقال بیماریش 

ولمون نمیکنه .خوشبختانه حالش خیلی بد نمیشه

 ما هم ازش نمیگیریم

*

جمعه رو گذاشتیم برای تیاتر . با مجید میریم یک تیاتر

کمدی ببینیم. بارون میاد و ترافیک عجیبیه . مجید اصرار داره

بعدش با سارا برنامه کنیم . سار سرما خورده و نمیاد

بعد از تیاتر میریم تاکرز سابق . یکی از خانم های کار جنسی

برای مجید عکس کارت شبکه میفرسته و میگه جای طلبش 

اینو بهش دادن!! سوژه خنده مون میشه.خوش میگذره و میرم خونه

۱۴۰۲ بهمن ۲۱, شنبه

ناگهان پرواز!

 *

شنبه های سینما. امروز هم سینما فیلم باید ببینیم

تعطیلات رمی . هم خانوم نظافتچی خونه ماست

و هم بازی ایران و ژاپن . نیمه اول فوتبال رو 

توی ماشین گوش میدم . میرسم سینما نیمه دوم شروع میشه

طرفدار ژاپن هستم . خصوصا از وقتی فهمیدم پیمان 

طرفدار فوتبال ملیه. ملاک نفرت برای من پیمانه

لابی سینما جمعیت زیادی نشستن و فوتبال میبینن

یه پسر بچه روی مخی کنارم نشسته که هی حرف میزنه

ایران مساوی میکنه و در اخرین لحظات با پنالتی میبره

سینما میره روی هوا . مجید میاد و میریم داخل. حضار توی سینما

مثل من طرفدار ژاپن هستن . بعد از فیلم میریم بیگ بوی . جای بد

و سرد اجازه نمیده از غذا لذت ببرم

*

مامان و دایی و مادربزرگ قراره برن مشهد

همه چی محیاس و میرن فرودگاه قبلش دنبال دعوتنامه

میگردن و بعد از کلی گشتن متوجه میشن دعوتنامه ای وجود نداره

حدود ساعت 9 زنگ یزنم ببینم رفتن یا نه که میفهمم از پرواز جا موندن

بعد از کلی این در واون در زدن میگن دایی براشون بلیت جور کرده

نصف شب از صدای در بیدار میشم . مامان پشت در . بلیته اوکی نشده

فردای اون روز در به در دنبال بلیت میگردیم

جو خونه عصبی و خطرناکه. دعوا و گریه. مثل تمام این 39 سال

بلیتها بسیار گران .4200-3800. خلاصه با بدختی بلیت پیدا میشه.2900

و مامان به مشهد میرسه. روز کلاس با تیچر در موردش صحبت میکنم

میگه خوب شد فرستادینش وگرنه بار روانی نطلبیده شدن اذیتش میکرد

*

روز بازی ایران و قطر دفترمون متحدن برای برد تیم ملی

ایران میبازه . و من خوشحال ترین ادم اون روز میشم!!

*

با سارا و  سحر میریم خونه مجید اینا.شیرینی میگیرم  دو کتاب کادو 

میکنم برای تولد سارا. زودذتر از بقیه میرسم . تلاش عجیب امیر و مجید

برای جذاب به نظر اومدن واقعا ازار دهنده است. دقایق زیادی در مورد روابط

انسانی روابط جسمانی روابط سکسانی صحبت میکنن. مبحثی که بیشتر  باب میل

مجید به نظر میاد . حس میکنم سارا دلش تجربه سکسی با مجید رو میخواد

تا ساعت ۴ اونجاییم و بعد میایم خونه .خوش میگذره به نظرم

۱۴۰۲ بهمن ۱۴, شنبه

ریپیت

زندگی به شکل یکنواختی در حال حرکته

و من شبیه تزین روزهای افسردگی رو سپری میکنم

حجم کار به قدری کمه که ترس از دست دادن کارم رو هم دارم

برای اخر هفته برنامه ای با دوستام ندارم . قبلترش نژادیها

برنامه را کنسل کردن 

مجید اصرار داره که بریم خونه شون . میپیچونمش

سعی میکنه مچ منو بگیره ولی میپوچونمش دوباره

اخلاق هیستریک و عصبی ناشی از مستی و نعشه گیش شدیدا ازار دهنده اس

روزها میرم سر کار ظهر برمیگردم ساز میزنم

اخر شب ویدیوکالهای خواهر رو گوش میدم 

و شب میخوابم

شاید تنها استرسهای این روزهام بیماریهای خاموش(دست و چشم و دندان)

و پریود شدن ح باشه . امیدوارم زودتر خبر اخری برسه

شاید اون موقع بتونم برای اینده عاطفیم تصمیم جدیدی بگیرم

*

مسابقات فوتبال جام اسیا هست و هر روز یادی میکنیم از 

سوتی من در جغرافی که همسایگان ایران را کره شمالی کره جنوبی عربستان

نوشته بودم . الان که این رو مینویسم فقط چند ساعت تا شروع بازی

ایران و ژاپن باقی مانده و خیلی بعیده بتونیم بریم . ایرن روزها حس 

تمام سی و نه سال زندگیم دور سرم میچرخه . گاهی یاد رفیق دبیرستانم

جواد میفتم که چقدر باهاش بهم خوش میگذشت . با هر اهنگ قدیمی ابی

به اون روزها پرت میشم . گاهی یاد سیامک و روزهای ساوه

حس میکنم چهل سال اخیر رو دارم بر میخورم

وقتی حال خوبی نداری توگذشته دور میزنی