۱۴۰۲ مرداد ۷, شنبه

شروع دوباره

 *

اگه هفته پیش همین روز بهم میگفتن هفته دیگه خواهرت خونه اش رو

میذاره فروش تا بره انگلیس زندگی کنه

یا ژینو با تو وارد رابطه میشه قطعا میگفتم داستان تخیلی رو

از کجاتو دراوردین

ماجرا از شبیب شروع شد که خواهر برای رنگ کردن مو اومد خونه ما و گفت میخواد

به شکل غیر قانونی از ایران بره انگلیس 

همه مون تو شوک رفتیم داستان شبیه داستان طلاق گرفتن و ماششین خریدنش بود

مامان ریز ریز برای خودش گریه میکنه ولی چاره ای جز تن دادن بهخ جنون

مهاجرت خواهر ندارن 

*

دیدارهای من ژینو با فاصله های کمتری پیش میرفت . روز عاشورا از خونه میام

بیرون و بی هدف میزنم تو شهر تا مهاجرت خواهر از سرم بپره

با ژینو حرف میزنم و قرار میشه برم دنبالش بریم سن مارکو

میریم و یکی دو ساعت با هم گپ میزنیم

برگشتنی اتش سیگار میفته رو لباسم و سوراخش میکنه

شب تو مسیج بازی با ژینو بالاخره به حرف میارمش و 

تصمیم میگیریم بریم تو رابطه !! اتفاقی که سالها پیش باید

میفتاد . بهم میگه دوستم داره و من باورم نمیشه!!

عکسی ازش به یادگار میگیرم

به تاریخ 6 مرداد 1402!

۱۴۰۲ مرداد ۱, یکشنبه

طیب

 روزای ماقبل محرم و اخرین ایونتهای فرهنگی

کنسرت مجید سالاری رو داریم. بعد از کار میرم سمت نیاوران

کل پارک ور بالا پایین میکنم وتازه میفهمم فرهنگسرا جای دیگس

برنامه با تاخیر شروع خواهد شد. حراست مرتب ه حجاب مردم تذکر

میده ولی کسی توجهی نمیکنه. همه از گرما کلافه هستند . بالاخره در باز

میشه میریم تو سالن ولی هنوز خبری از سالن اصلی نیست. صدا بردار برنامه دوبار از مردم

عذر خواهی میکنه . درنهایت بعد از یک ساعت و نیم معطلی میریم تو

اجرا بینظیر تر از حد تصورمه . با خودم فکر میکنم کاش اجرای فرداشم بیام

فردا استوری خواننده رو میبینم که زده اجرای یکشنبه لغو شده!

*

پیمان و صولتی صبح روز دوشنبه تصمیم گرفتن سر مسخره ترین

مسله ممکن با هم دعوا کنن . پیمان موبایل و میز رو پس داد و رفت 

صولت هم تصمیم گرفته سه روز رو خودش بیاد سر کار

از شانس خوبش کرایه ها همه واریز  شد کارها طبق روال

پیش رفت و اعصاب من به ارامش نسبی رسید

*

ماجرای ما و ح تمومی نداره . پیوند یه توییت میزنه و با اشاره به ماجرای

بلاک شدنش منو به تفاله دور انداخته شده تشبیه میکنه 

چند روزبعد ح به بهانه تذکربه ارتباط با یه دختر مشکوک بهم پیام میده و من

با شدید ترین لحن ممکن وابش رو میدم . در ادامه چت میکنیم و بهش میگم  میخوام برای

همیشه فراموشش کنم . بعدها تو سرکلش میفهمم که ناراحت بوده


*

بلیت تیاتر میگیرم و با سارا و نژادی و مجید میریم خانه هنرمندان مجید قرار بود

بیاد لب میدون سبلان و چون دیرش شده بود اسنپ میگیره . پارک گربه های زیادی داره

و داستانای زیادی . کافی شاپهای مورد نظرمون د حال تعمیرن . رستورانی میریم که غذا رو با موبایل 

انتخاب میکنیم و سریع میارن . ارا میگه ما چقدر پیریم که یحیوی رو یادمونه

اول نمایش یه پیرمرد با پارچه ترانا بازی میکنه . مجید روخر میکنیم واونم میره روی صحنه

نمایش در مورد طیب هست. بد نبود مجید با خواهرشکه بهمون اضافه شده بود میره

سارا رومیرسونم و میرم خونه

*

جمعه ها با ژینو . عصر جمعه میرم دنبالش . ماشینم رو از صافکاری تحویل گرفتم 

سر تایم مناسب میرسم با ژنو میریم جیگرکی دزاشیپ که حالا خاطرات منو ژینو توش پر رنگ تره

تو چشماش نگاه میکنم که تماما زیباییه . اخر شب به زور میخوام حسش رو بفهمم .لو نمیده 

تا دیروقت بیدارم و با اذر در مورد توییتهای ح حرف میزنیم

۱۴۰۲ تیر ۲۵, یکشنبه

موو-آن

 *

هفته سخت و پرتنش و پر استرس

حسام کنسرت قربانی نمیاد و ما مولود رو جایگزین میکنیم

روز کنسرت بعداز محل کار میرم کلاس. خداروشکر دوره تباه 

ماهور تمام شد . سه گاه رو شروع میکنیم و قطعه بی نظیر رسوای زمانه را

بعد از کلاس میرم خونه مجید و مولود روسوار میکنم و میریم . تو جردن

حواسم به موبایل میره و تصادف بدی میکنیم. دوتا پسر خیلی جوون هستن

بهش میگم مدارک نمیدم بهت کارت شرکت رومیدم. میگه چیز معتبر تری نداری

میگ معتبره شماره و اردسم روشه !! در نهایت کارت بیمه رو میدم و میریم

به سختی جا پارک پیدا میکنیم. پسره میگه 100تومن پول جای پارکه مولود که

رگ اصفهانیش زده بالا چونه میزنه و در نهایت 70تومن میدیم. توی محوطه دایی

رو میبینیم . کمی گپ میزنیم . سحر و سارا با تاخیر میان و سارا قطعه اول رو از دست 

میده. تمام مدت کنسرت حواسم به تصادفه .کناری من با کله نفر جلویی در گیره

خوش میگذره ولی با حال گرفته میریم خونه. سارا روتا دم ماشینش میبرم .اقایی 

براش جای پارک جچور کرده بود وبا موتور اورده بودش اونجا. بهش زنگ میزنه

و تشکر میکنه. اقاهه بهش میگه به سرزمین عشق خوش امدی!!

*

براورد خسارت تصادف 1700 میشه . با پسره قرار میذارم . مجید هم باهام میاد 

یک ساعت معطل میشیم تا برسه . پسره با ژست عقابی سیگار روشن میکنه و پیاده

میشه انگار میخواد کیف دلار بگیره کوکایین تحویل بده. کارمون که تموم میشه

میریم کافه ثالث .امروز توخبرها فوت احمدرضا احمدی را داشتیم . اونجا سفارش میدیم

و چند دقیقه بعد یونان بهمون اضافه میشه . صحبت میکنیم از گذشته حال و اینده. از فقری

که روزای اخر زندگی احمدرضا رو گرفته بود . از مملکتی که نفرین شده

با یونان ومجید سمت خونه حرکت میکنیم . مجید رو میرسونم و میرم دنبال ژ 

که خونه دوستش بود . تا خونشون میرسونمش . لحظات با ژ بهترین زمان زندگی من شده

*

با ح سر هوایی زدناش جر و بحث میکنم و اسکرین شاتی که از لاس زدناش برام فرستاده

بودن میفرستم . جر و بحثهای همیشگی حواله به اخرت و در نهایت یاداوری میکنه که

ازمایش خونم رو فراموش نکنم 

*

جمعه کسل کننده ای که قرار بود صبحش با دوستامون بریم بیرون و کنسل شد 

تا شب ادامه پیدا میکنه شب با ژینو مسیج بازی مکنیم و در نهایت قرار بیرون میذاریم 

محوطه پاساژ گلستان شلوغه میشینیم تا برای جای خالی صدامون کنن. پرسنل اونجا مرتب

سوال میپرسن . شام میخوریم و تو خلوتی خیابون برمیگردیم خونه

۱۴۰۲ تیر ۱۷, شنبه

دوتا قلب

 *

روزای مجردی به کندی و با مرور اخبار نقلذ و انتقالاتی فوتبالی میگذره

نه دلم میخواد برگردم و نه دلم میخواد تو این موقعیت بمونم

اذر میگت نوی سرکلش از تنهایی مشکلاتش و نبودن من نوشته

یه شب پیوند کلید میکنه که بریم مرغ دی . قرار رو ساعت 9 میذاره

و ساعت 10 میاد . قبل از خوردن غذا بالا میاره

در مورد هیچ چیز صحبت نمیکنیم جز دختری که همه

میگن سایبریه و مجید اصرار داره باهاش دوست شه

*

بوکینگ بارنامه ها اشتباه خورده ومیفتیم تودردسر . صولت شاکی

کاری میکنه که تا شب مغزمون قفل میکنه . مشکل با 5 میلیون یک مقدار اعصاب خوردی

حل میشه . از خودم بدم میاد وقی به خاطر اشتباهم دیگران

رو توی دردسر میندازم

*

به مجید پیغام داده که لایک من رو زیر پست

توهین امیز ش دیده . بهش مسیج دادم که پاک کردم

شروع میکنه به تکست دادن و تکرار حرفای قبل از برک اپ

از تمام حرفایی که زده تنها چیزی که  تو ذوقم میزنه این بود

که تو یه نور تو زندگی من بودی ؟من ریدم تو اون نور!

در نهایت بهعش توصیه میکنم با کسی در مورد ریز زندگیشس حرف نزنه

*

سر سام پدر از دهنش در میره و میگه عمورضا گفته من ازت چک

داشتم نذاشتم اجرا به علی اقا بگو من میتونستم ... دلم میخواد جرش 

بدم یه روز یه شاش مشدی مهمونش میکنم

*

سارا در خلال درد دلهام وقتی فهمید که طرف توی اینستای من 

نیست و از هم جدا شدیم ضمن دلداری دعوتم میکنه خونه اش

محمدرضا اینا طبق معمول نمیان و ما و احمدیها و مجید وهانی

و یکی از دوستاشون رو دعوت میکنه . میریم از پیرپک شیرینی بگیریم 

ولی انقدر شلوغه که پشیمون میشیم . تو مهمونی در مورد روابط پشت پرده بازیگرا

و سلسله خاطرات بازداشت مجید حرف میزنیم. هانی در استانه عمل گردن

نگران و افسرده و بی انرژیه . میترسه و خب جای بخیه اش میمونه

تا حدود سه نصف شب میمونیم و میریم خونه

*

جمعه کسل کننده با یه گپ ریز با ژی نا نغییر میکنه

قرار میذاریم. تو ترافیک گیر میکنم .بنزینمم کمه . درنهایت 

ده دقیقه دیر میرسم میریم یه کافه و ساعتها حرف میزنیم

برای اولین بار از خاطرات دوست پسراش میگه

یازده میریم خونه مسیج میزنه کنار تو متوجه گذر زمان نمیشم. ضربانم

شدت میگیره . این چیزی بود که سالها منتظرش بودم

شب بخیر و دوتا قلب