پدربزرگ روزهای اخر عمرش رو تومحله ای زندگی کرد
که دوستش نداشت . هر بار اسم محله قدیمش میومد
سری به افسوس تکان میداد و میرفت توی خودش
سالهایی که هنوز برای سلامتیش از سیگار محروم نبود
سیگاری روشن میکرد و به حسرت میگفت ای قربون شکوفه
همیشه با خودم میگفتم چطور ادم میتونه از خونه جدید تر تو محله بهتر
راضی نباشه و دلش پیش خونه کلنگی تو محله شلوغ و معمولی قدیمش باشه
هفته پیش به خاطر انجام کاری گذرم به سیدخندان افتاد. سیدخندان سهروردی و خیابان اندیشه
جایی که همیشه قدم زدن تو محله هاش حالم رو بهتر میکنه
انگار فرکانس اون منطقه با حال ن سازگارتر از همه جای تهرانه
برای من که از همه جای تهران خاطرات خوب و بد زیادی دارم
هیچ جا اون حس خوب رو نداشته و نداره.
توی ذهنم چهره پدربزرگم رو تصور میکنم که لبخند رندانه ای میزنه
و من با این مسله که چرا اون محله شلوغ و قدیمی و خونه کلنگیش رو
بیشتر از محل جدیدش دوست داره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
حالا تو بگو