۱۴۰۰ مرداد ۲۳, شنبه

تهران من



 پدربزرگ روزهای اخر عمرش رو تومحله ای زندگی کرد

که دوستش نداشت . هر بار اسم محله قدیمش میومد

سری به افسوس تکان میداد و میرفت توی خودش

سالهایی که هنوز برای سلامتیش از سیگار محروم نبود

سیگاری روشن میکرد و به حسرت میگفت ای قربون شکوفه

همیشه با خودم میگفتم چطور ادم میتونه از خونه جدید تر تو محله بهتر

راضی نباشه و دلش پیش خونه کلنگی تو محله شلوغ و معمولی قدیمش باشه


هفته پیش به خاطر انجام کاری گذرم به سیدخندان افتاد. سیدخندان سهروردی و خیابان اندیشه

جایی که همیشه قدم زدن تو محله هاش حالم رو بهتر میکنه

انگار فرکانس اون منطقه با حال ن سازگارتر از همه جای تهرانه

برای من که از همه جای تهران خاطرات خوب و بد زیادی دارم

هیچ جا اون حس خوب رو نداشته و نداره.

توی ذهنم چهره پدربزرگم رو تصور میکنم که لبخند رندانه ای میزنه

و من با این مسله که چرا اون محله شلوغ و قدیمی و خونه کلنگیش رو

بیشتر از محل جدیدش دوست داره 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو