۱۴۰۰ مرداد ۲, شنبه

ای گند....

 


بیتفاوت از خونه میزنم بیرون

به من چه که سکته کرده ؟من که سالهاست ندیدمش 

من که قراره هیچ وقت نبینمش .اصلا اون موقعی که بود هم نمیدیدمش 

چه برسه به الانکه از بافت خانواده جدا شده الان که بچه هاش هم به زورمیبیننش 

به زور و به اکراه الان که بچه هاشم تازه دیگه نمیبینیم 

اصلا از کجا معلوم که راست بگه؟ بازی جدیدش نباشه 

قراره بعد از مدتها با دوستام باشم چرا باید به خاطر همچین ادم بی ربطی 

شبم رو خراب کنم؟

کیکم رو میگیرم ،عطرم رو میزنم می رم سمت خونه دوستم

تو حیاط خونه نشستیم و مشغول معاشرتیم ولی ته خیالم هنوز 

از اتفاقی که باید نسبت بهش بی تفاوت باشم ازاد نشده

عرق میکنم. حس میکنم رگهای گردنم تیر میکشن

استرس همچنان به همه وجودم غالبه . این خیلی متفاوت تر از.

حالیه که قبل از بیرون اومدن از خونه داشتم

تلفن زنگ میزنه.خونه اس. میرسه شام نمای؟ میگم نه.میپرسم چه خبر

-سکته کرده چنذ تا رگ قلبش گرفته ولی خوب میشه . فلانی هم همینطور بود 

قطع میکنم. خیالم کمی راحت تره. هنوز گردنم تیر میکشه. هنوز ازاد نشدم

هنوز بهم خوش نمیگذره.چیه این ادمیزاد؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو