۱۳۹۵ آذر ۲۷, شنبه

وابستگی


خانوم سین به اندازه ی تمام وابسته گی هایی که به گربه اش داشت
ناراحت بود . عصر آن روز گربه که به علتی نا معلوم 
بر لبه پنجره نشسته بود از پنجره پرت شده بود پایین و چند ساعت بعد
برای همیشه از زندگی خانوم سین جدا شده بود 
خانوم سین برای مردن گربه اش ناراحت بود 
همان اندازه که یک انسان برای مردن یک انسان دیگر ناراحت میشود
وابستگی قوانین عجیبی دارد . نه انسان میشناسد و نه حیوان
تا پیش از این هیچ وقت خانوم سین را به ناراحتی آن روز ندیده بودم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو