۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

شمعی روشن کنیم




*صبح ناخونده
خیلی بده که استارت آپ تُن روزت ،صدای آقای صولتی هستم باشه. دیشب خونه ی عمو اینا به شکل بدی خوابیدیم.دوستان تا پاسی از شب در گیر بودند و شانس اوردیم که تو این درگیری ها کسی اون یکی رو ابتر نکرد.یواش یواش حلیم آماده می شد و هوا روشن تر .مردم پشت در خونه ی عمو واستاده بودن و من باورم نمی شد شش صبح روز تعطیل کسی بیدار باشه. مرحله ی خطیر دارچین مالی به من افتادو من هنوز یادم نمیاد که دستم رو قبلش شستم یا نه!خواهر عمو می گفت :ایشالا سال دیگه تو دهه ی فجر خودمون حلیم بدیم!

*فکرش ُ کردی؟

تصور کن جلوی چشات یه نفر از روی پل هوایی بیفته پایین؟؟هنگم

*شمع

با امین سید خندانیم. از کنار "آدینه "رد می شیم و یاد روزای قبل از انتخابات می افتیم. سه تا شمع من روشن کردم و سه تا امین آقا. توی شهری که حالا خاموش تر از همیشه به نظز میاد. تو دلم شعر سرو آزاد رو تکرار می کردم . با امین آقا بعد از مدتها گپ زدیم .حرفایی که فکر ادم رو حداقل برای مدتی از هرچی هست ،دور می کنه

1388/10/06

۲ نظر:

  1. اون حلیمی که توی دهه فجر ما باشه منم میام هم میزنم چون حاجت می ده

    پاسخحذف
  2. هر روز از کلاس زبان که میام از جلو ستاد رد میشم،یادباد آن روزگاران....

    پاسخحذف

حالا تو بگو