تصمیم دارم چند تا لباس از یک سایت لباس ورزشی بخرم
سفارشم رو میذارم تیشرت زرد چلسی سبز رئال مادرید و هودی
پرچم فرانسه.هودی فرانسه کوچیک لباس مادرید غلط و چلسی اندازه
به دست من میرسه .لباس سفید را برمیدارم و میگم اون سبزه را هم بفرستین
چند روز بعد تماس میگیرن و میگن اون سبز رو سایز من نداره
چند ایتم دیگه رو بهشون میگم و از قضا اونارو هم ندارن . در نهایت با نیم زیپ
مادرید سفارشم را میبندم
*
خواهر بالغ بر بیست روز خونه ما نیومده بود . مامان افسرده ناراحت و دلتنگ بود
از تو اتاق میشنوم که پدر میگه ...زاده وقتی کار داره زنگ میزنه وقتی نداره..
دلم براشون میسوزه . براشون سعی میکنم توضیح بدم که اون بیماره و نیاز به درمان داره
بغض مامان میترکه. با خودم فکر میکنم چه حرف بدی زدی پسر. برای یک مادر تحمل بی معرفتی
راحت تره تا شنیدن اینکه بچه اش مریضه . بعد مشخص میشه که مدتی افسردگی داشته
و جمعه با حال روحی خراب میاد خونمون
*
این روزها هری پاتر میخونم . سیر میکنم تو عوالم نوجوانهایی که عاشقش بودن
با خودم فکر میکنم اگه به نجوانی این رو میخوندم چه عشقی مکردم . جاش نشستم
مقالات بهنود و گنجی و نبوی رو خوندم و موسیقی گوش دادم. زمان برگرده عقب؟؟!
خیر من تو لحظه بهترین تصمیم را گرفتم
*/
سه روز اعتصاب برای ایران ازاد . به منظرم مسخره و غیر منطقی بود
اقای ایرج طبق معمول وسط دفتر ایستاده و مانیفست میده . در رسای
اعتصابات . در عین حال شلوغ ترین روزای کاریش رو سپری میکنه
سر ظهر ناهارش رو سفارش میده و تمام پروتکل های اعتصابی رو میذاره زیر پا
پیمان به اشکال مختلف خرابش میکنه ولی خیلی تاثیرگذار نیست . اخر هفته
در راستای احترام به اعتصابات هیچ جا نمیریم هیچی نمیخریم و میمونیم خونه
*
استاد میگه طاها دیگه قرار نیست بیاد کلاس.حداقل برای مدتی . مادرش میخواد همدردی
رو به بچه اش یاد بده و احترام به عزای عمومی را . سپیده را تمرین میکنیم . چند جای قطه رو با حافظه
شنیداریم میزنم و استاد مچم را میگیره. بعد از کلاس میرم خونه . ناهار جوجه پشت بومی داریم
هنوز از ویدیوی کیان بغض میکنم عصر میرم واکسن بزنم که درمونگاه بسته اس میام خونه
کیان جلوی چشمام رژه میره . کیان بغض ذاین روزهای ما بود که داشت گلوی همه ما رو فشار میداد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
حالا تو بگو