۱۴۰۱ آبان ۲۸, شنبه

کیان

 *

تصمیم دارم چند تا لباس از یک سایت لباس ورزشی بخرم

سفارشم رو میذارم تیشرت زرد چلسی سبز رئال مادرید و هودی

پرچم فرانسه.هودی فرانسه کوچیک لباس مادرید غلط و چلسی اندازه

به دست من میرسه .لباس سفید را برمیدارم و میگم اون سبزه را هم بفرستین

چند روز بعد تماس میگیرن و میگن اون سبز رو سایز من نداره

چند ایتم دیگه رو بهشون میگم و از قضا اونارو هم ندارن . در نهایت با نیم زیپ

مادرید سفارشم را میبندم 

*

خواهر بالغ بر بیست روز خونه ما نیومده بود . مامان افسرده ناراحت و دلتنگ بود

از تو اتاق میشنوم که پدر میگه ...زاده وقتی کار داره زنگ میزنه وقتی نداره..

دلم براشون میسوزه . براشون سعی میکنم توضیح بدم که اون بیماره و نیاز به درمان داره

بغض مامان میترکه. با خودم فکر میکنم چه حرف بدی زدی پسر. برای یک مادر تحمل بی معرفتی

راحت تره تا شنیدن اینکه بچه اش مریضه . بعد مشخص میشه که مدتی افسردگی داشته 

و جمعه با حال روحی خراب میاد خونمون

*

این روزها هری پاتر میخونم . سیر میکنم تو عوالم نوجوانهایی که عاشقش بودن

با خودم فکر میکنم اگه به نجوانی این رو میخوندم چه عشقی مکردم . جاش نشستم

مقالات بهنود و گنجی و نبوی رو خوندم و موسیقی گوش دادم. زمان برگرده عقب؟؟!

خیر من تو لحظه بهترین تصمیم را گرفتم





*/

سه روز اعتصاب برای ایران ازاد . به منظرم مسخره و غیر منطقی بود

اقای ایرج طبق معمول وسط دفتر ایستاده و مانیفست میده . در رسای 

اعتصابات . در عین حال شلوغ ترین روزای کاریش رو سپری میکنه 

سر ظهر ناهارش رو سفارش میده و تمام پروتکل های اعتصابی رو میذاره زیر پا

پیمان به اشکال مختلف خرابش میکنه ولی خیلی تاثیرگذار نیست . اخر هفته

در راستای احترام به اعتصابات هیچ جا نمیریم هیچی نمیخریم و میمونیم خونه

*

استاد میگه طاها دیگه قرار نیست بیاد کلاس.حداقل برای مدتی . مادرش میخواد همدردی 

رو به بچه اش یاد بده و احترام به عزای عمومی را . سپیده را تمرین میکنیم . چند جای قطه رو با حافظه

شنیداریم میزنم و استاد مچم را میگیره. بعد از کلاس میرم خونه . ناهار جوجه پشت بومی داریم 

هنوز از ویدیوی کیان بغض میکنم عصر میرم واکسن بزنم که درمونگاه بسته اس میام خونه

کیان جلوی چشمام رژه میره . کیان بغض ذاین روزهای ما بود که داشت گلوی همه ما رو فشار میداد


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو