۱۴۰۱ آذر ۲۶, شنبه

چه داستانی شد عشق غلط من

*
محوریت زندگیم تو رابطه ای گنگ و عجیب قرار گرفته. شکل عجیبی از تتهایی . شکل غریبی از التماس 
محبت. انچه که فقط تنهایی میتونه تو رو به سمتش هل بده. تو ماشین نشستیم و رو به روی سازمان نظام 
وظیفه تصمیم میگیریم رابطه مریض رو ادامه بدیم . دوشنبه تصمیم میگیرم گلی که دوست داشت رو براش بفرستم. از گرین لند سفارش میدم ، و براش میفرستن. الکی بهش میگم تهران نیستم بسته ای  دارم که 
نمیخوام بره خونه میفرستم به ادرس تو. وقتی میفهمه مال اونه خوشحال میشه. سه شنبه میریم رستوران کلانتر
شام میخوریم. ازم میخواد بریموجای خلوت تر. میریم کوچه خونه قبلی صالح. بازی شروع میشه. با شیشه های بخار گرفته ماشین . ساعتی کنار هم هستیم . ارضا میشه و برمیگردیم خونه. تو راه چشماما نگاه نمیکنه. چهارشنبه
بهونه میگیره و میرم دنبالش . دم خونشون نوازشش میکنم. تا زمانی که اون یکی بهش زنگ میزنه و سراسیمه میره خونه . شب با اون یکیه. چاره ای نیست جز پذیرش. ادمای تنها به سگ زندگیشون راضین. فرداش اخر شب میرم دنبالش. میریم و یه سوسیس حوب میخوره. میربم شیان. تنها میشیم ، باز همون داستان . اینبار خوشحال میره خونه. 
*
با دوستام برای اولینبار پیتزای جدیدی رو تست میکنیم. بعد از ترافیک و کلی راه میرسیم . مجید قرار بود بیاد دم خونه ما با هم بریم. سر اینکه بهم گفت من میام دنبالت خیلی بهش میخندیم. رستورانه جای باحالیه. ارتباط میگیرم باهاش ولی سیرم . بقیه غذا رو با خودم میبرم. میریم سن مارکو. معده ام ناراحته و از اینکه خیلی نمیتونم بخورم دنج میبرم، با نژادی شرط میبندیم سر بچه چهارم صولت. سر دوازده اسکوپ بستنی. مجید رو سر باشگاه رفتنش اذیت کردیم . تو راه از اوج افسردگیم گفتم و توصیه کرد برم تو رابطه
*
جمعه بعد از دو هفته میرم کلاس . خوب نیستم . سه تا درس رو تمرین میکنیم و احتمالا هفته سختی در پیشه. ناهار رو خونه میخورم و عصر کیک میخرم میریم باغ کتی. اونجا میز رو به شکل کرسی دراورده میشینیم. بخشی از خاطرات و ماجراهای اذین رو تعریف میکنه . اکبر طبق معمول با کوله باری از ایده های شدنی و نشدنی. ساعاتی رو کنار هم هستیم ،ترکیب عجیب چیپس و سبزی و پنیر میخوریم. اخر شب بنزین میزنم و میرم خونه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو