۱۴۰۱ تیر ۲۵, شنبه

بی ترسی

هفته هایی که تعطیلی دارن خیلی خوبن

زمان به شکل خوبی پیش میره

اونم برای ادم تنبلی مثل من 

با دوستامون میریم و یه فیلم میبینیم

تی تی. فیلم طولانیه و تموم نمیشه مثل چسفیلی 

که تو دستمه و تموم نمیشه. بعد از سینما میریم

به رستوران اکوان . غذای با کیفیت

همه چیز خوب پیش میره تا وقتی گربه ها نزدیک مون میشن

با ورود گربه ها گلی جوری میترسه که جمع میکنیم میریم

*

با اقا جون قرار میذاریم بریم واکسن چهارم رو بزنیم

اون سومی و من چهارمی رو . با استرس دیر رسیدن 

میرم دنبال مجید . به موقع میرسیم . اقایی که ثبتمون میکنه

پیشنهاد میکنه ایرانی استرالیایی بزنیم . بدم نمیاد از پیشنهادش

تو صف می ایستیم . نوبتمون میشه . میزنیم . جای تزریق به شدت 

درد میگیره . بعد با منجید تصمیم میگیریم بریم علفزار رو ببینیم 

به خاطر ترافیک نمیرسیم و به جاش میریم سدخندان 

ابمیوه میخوریم . اونجا یه اقایی شبیه کیانوش عیاری رو میبینیم

فردای روزواکسن خیلی استاندارد میرم سر کار.حوالی ظهر

احساس خستگی میکنم و میرم خونه . یواش یواش داغ میشم

تب میکنم . بدنم درد میگیره حس روز اول کرونا دارم . دستم به ساز نمیره

قرص نمی خورم . میرم حموم و بدتر میشم .با مادربزرگ که از بیمارستان

بعد از سنگ شکن کلیه برگشته حرف میزنم بهش میگم تب دارم و نمیام دیدنش


اخر شب سعی میکنم بخوابم ولی تب نمیذاره نصف شب از سر و صدای خون

بیدار میشم . پدر میگه که مادربزرگ حالش بد بوده و بردنش بیمارستان

دم دمای صبح خیس عرق بیدار میشم . خوبم تب تموم شده . و ترس از ابتلای 

دوباره مریضی 



*

دخترخاله شوهرش و تعدادی از دوستاش کرونا گرفتن . تو مهمونی ای که خواهر هم حضور داشته . فعلا 

به همین دلیل سمت ما نمیاد . میترسه گرفته باشه و به ما منتقل کنه . منبع اصلی مریضی رو دوست دختر 

یکی از مهمونا معرفی کردند .مشخصه که کل جمع با اون دختره حال نمیکردند!همیشه اونی مقصره

که بیشتر hate رو از جمع میگیره!حتی اگه خودش قربانی ماجرا باشه!

*

برای نمایش النده میریم به تیاتر شهر . اطراف پارک جوانهای دگرباش قابل رویت

هستن . وسط پارک چند نفر دایره دهل دستشونه و امدم ای شاه پناهم بده میخونن 

نژادی از صدای شلوغی ناراحته و میریم جای خلوت تر . سارا دیر میرسه

ولی قبل از شروع برنامه میرسه . بعد ازنمایش  میریم به رستوران سر ترکمنستان

مجید که قرار بود بره مسافرت و سفرش کنسل شد برای شام به ما اضافه میشه

رستوران شلوغه. غذا رو میگیریم و میریم پارک . بازهم سناریوی گربه تکرار میشه

ناراحتم از شرایط پیش رو . بعد از شام سعی میکنم فضا رو عوض کنم. عوض نمیشه متاسفانه

به هر حال ترس تو وجود همه ها هست . تو ثانیه به ثانیه زندگی . ترس از مرگ خودمون

عزیزانمون . بزرگترین دروغی که میتونیم بگیم نترسیدنه! همه ما ترس تو وجودمون هست

بعضیهامون میتونن بروز ندن!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو