۱۴۰۲ شهریور ۲۶, یکشنبه

رخوت الود

 *

مادر بزرگ و خواهر برای تولدم میان خونمون بی حوصله ام 

سگ  سیاه افسردگی داره سواری میگیره ازم 

شب سختی رو سپری میکنم علیرغم اینکه باید شاد باشم

شام از بیرون سفارش میدیم و با دو ساعت تاخیر غذا رو میخورم

تو مثلا  شاد ترین لحظه عمرم بهترین زمان زمانیه که میتونم بخوابم

*

با ژينا میریم بیگ بوی . از سر کار برگشته و حسابی

خسته اس. دوست دارم بهش بگم که روزایی که از سر کار میام

به همین اندازه خسته ام و تو منو میندازی تو داستانای رانندگی

از این رابطه خسته ام. شاید انرژيم رو بذارم واسه تموم کردن

*

با بچه ها میریم کافه شید برای تولدم. کادو کتابهایی رو میگیرم که قبلا

داشتم . تمام وقت در مورد کرونا  و مریضی و بیماری حرف میزنیم و کسل کننده

میریم جلو . مجید برام دوتا سی دی موسیقی جنوب و دوتار اورده

خدا خدا میکنم زودتر تموم شه. 

*

با ژینا میریم فشم . قرار میذاریم بریم دوورا . با جاش حال نمیکنه و رستو.ران 

رو عوض میکنیم . میریم ورجین اونجام جا رو عوض میکنیم باز میگه بریم جای دیگه بشینیم

یه کم تندی میکنم میشینیم همونجا .شام میخوریم و برمیگردیم سمت تهران

تو ترافیک خودمونو گیر میندازیم. میرسونمش و میرم خونه

*

برای جا دادن کارتن نوارها مجبورم کمد دیواری رو خلوت کنم . کارتن نوارا رو عوض

میکنم و خاطره بازی میکنم با سرگرمی های دوره نوجوانی . چیزای نوستالژيک پیدا میکنم

چندتا از نوارها رو به دکور اتاقم اضافه میکنم و چن تا از ماشینای اسباب بازی کودکی را

بزودی دی وی دی پلیر خوهرم را به مجموعه اتاقم اضافه میکنم

*

اخر شب تصمیم میگیریم بریم باغ کتی. سر راه ذغال و چیپس و اسنک میگیرم .اکبر اینا ریز

تیکه در مورد روابط قبلی میندازن . تازگی رفتن تایلند و از خاطرات تایلند میگن 

و بعد از اون کتی از خاطراتش از دپستاش. دلم میخواد زودتر برگردم خونه ولی تا

ساعت ۳ میمونیم . وقتی میرسم خونه خوشحالترین ادم دنیام. حس میکنم حوصله قدیم را ندارم 

هیچ جا بهم خوش نمیگذره

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو