۱۴۰۲ آبان ۲۷, شنبه

سه بیلبورد اونور تر

شنبه رو فرهنگی شروع میکنیم . با مجید قرار میذارکم و میریم

فیلم سه بیلبورد خارج از میزوری رو میبینیم . قبل از فیلم بازی 

استقلال و تراکتوره منتقد فیلم از عدم جذابیت فوتبال میگه و اقایی 

\که کنار من نشسته میگه بازی جذابی هم بوده انگار

فیلم شروع میشه و از تماشای بدون سانسور فیلم تو سینما لذت میبریم

بعد از فیلم انتراکت کوتاه و سپس نقد فیلم.وسط نقد فیلم یه خانوم محجبه

شخصیت داستان رو لاشی معرفی میکنه که همه مون پشمامون

میریزه  تجربه تمیزی به نظرم میاد

بعد از نقد شام میخوریم و میریم

*

اقای ر عشق جدید خواهر برنامه داره بره همدان و خواهر اصرار داره

باهاش بره ولی اون تمایلی بهبردنش نداره. خانواده تازه روشنفکر شده ما

هم واکنشی نسبت به ماجرا ندارند . در نهایت اقا قبول نمیکنه و رفتنشون

کنسل میشه. خواهر سر شام میزنه زیر گریه و مامان و پدر براش اکلیل میریزن

شاید فکر میکنن که به خاطر مهاجرت و دوری طولانی گریه میکنه ولی من این جنس 

از گریه رو میشناسم . وقتی اقای میم میخواست بره سفر کویر و ح رو با خودش

نبرد. همون روزی که من با تمام قلبم کنارش نشسته بودمُ زد زیر گریه که

چرا مثل یه دوست دختر براش تعریف نشده

*

پنجشنبه طلسم رو میشکنیم و هدیش مال دور هم به یاد ایوم قدیم جمع میشیم. طبق معمول 

صولت دیر میاد . خواهر صولت و بچه هاش هم هست . دخترش صدای بلندی داره 

و بدقلقه. به مرور بقیه شونم میان .و سیاوش بهمون اضافه میشه. کنار میزمون شکلات فروشی ای هست 

که بچه ها از تنگش مشت مشت شکلات برمیدارن . سیاوش طبق معمول 

بچه های بد قلق رو سر حال میاره . به خواهر صولت میگم

میتونین دوستمون رو اجاره کنین بری این چند روز شب خوبی رو  میگذرونیم 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو