۱۴۰۲ اردیبهشت ۱۶, شنبه

آ زه مایش

 

*

گلودرد بیرونی دوباره برگشته

از رحمانی وقت میگیرم تا ببینم چیه جریان . روز نظافت خونه هم هست 

غلامو پسرش هم اومدن برای نظافت . کارارو جمع میکنم و میرم مطب 

زود میرسم . چند دقیقه بازی استقلال  رو. گوش میدم . میرم داروخونه ماسک 

بخرم . داور برای استقلال پنالتی گرفته . نگاه نمیکنم و میام بیرون . به پدر زنگ 

میزنم و میگم دیر میام . پنالتی گل نشده . تو مطب دکتر . یکساعت طول میکشه 

تا نوبتم بشه . میگه چیز خاصی نیست دو تا امپول ناوروکسن و ضد حساسیت میده

بهش میگم یه ازمایش کلی بنویسه. همه رو تیک میزنه و برمیگردم سمت خونه

وقتی میرسم  ح زنگ میزنه و میگه خونه اس . میرم دنبالش با هم جیگر میخوریم

تو راه از بی پولی میناله و میگه اگه دوس پسری مثل شهره داشت وصعش بهتر بود .

از حرفش ناراحت میشم و بیخیال

*

به ح مسیج بلند بالایی میدم و میگم از حرفش ناراحت شدم . تصمیم میگیرم سمتی از فسنجونم رو

بدم بهش مرموزانه میگم شب میام ببینمت کارت دارم . تا شب چند بار میگه اگه میخوای ناراحتم

کنی نیا. میرم خونه اش . در حال اشپزیه. کمکش میکنم فسنجون رو میدم و خوشحال میشه.

*

با نژادی بالاخره تلفنی صحبت میکنم سعی میکنم سوتفاهم ها رو رفع کنم . ت حدودی رفع میشه

روز قبل مجید باهاش تلفنی حرف زده و حتی قرار دعوا گذاشته بوده . حل شده بود مشکل 

برای پدر وقت اورولوژی میگیرم . دکتر براش سونوگرافی نوشته و تعدادی دارو داده 

*.

چهارشنبه صبح ناشتا میرم برای ازمایش . شب قبل با یک تن ماهی خودم رو سیر میکنم

صبحمیرکم ازمایشگاه و در کمال ناباوری میزنم به جدول . باد لاستیکهام خالی میشه

بعداز ازمایش زنگ میزنم پدر میاد کمکم . لاستیکا رومیندازیم ولی رینگو اینا داغون شده

با ماشین پدر میرم سر کار . وسط راه از زمان باقی مانده استفاده میکنم

کله پاچه میخورم وخودم رو میرسونم سر کار 

*

اخرین روزهای هفته رو به تفریحات رستورانی میگذرونیم . مشکل حقوقی ح تا حدودی حل 

شده .ساعت جدیدم را دیجی کالا میاره و برای واچ 4 قدیمیم مشتری 

پیدا میشه . قرار میشه ساعت روببرم و به دوست خریدار تحویل بدم 

دوستش یک بنگاهی توی خیابون قبل از سراج بود 

به سختی پیدا میکنم . ساعت رو تحویل میدم . مرد بنگاهی چهره و تیپ 

و کاراکتری شبیه داماد سیاوش اینا داره. ساعت رو تحویل میدم و میرم سمت حسنا

 برای سورچرونی میریم اکوان خیلی شلوغه . صبرمیکنیم تا صدامون کنه . شب انقدر خوابم 

میاد که زود میریم خونه

*

پنجشنبه کاراها رو جمع و جور میکنم و میرم میدانولیعصر تا ببینم چرا اکانت گوگل روی 

ساعتم نصب نمیشه . گلس میندازم ولی مشکل گوگلمحل نمیشه . عینک افتابیم رو هم میخوام بدم به اکبری

که چون شیشه ها رو اشتباه اوردم خود به خود کنسل میشه. ساعت اسپریت قدیمیم رو که درست 

شده تحویل میگیرم 

 با مجید تصمیم میگیریم بریم دونر گاردن . گارسن اونجا یه دختر جوان شبیه دخترای توی کارتون هاس

به قدری از ادم سوال میپرسد که انگار خار و مادر ادم را به هم وصلت میدهد. شام را میخوریم و دوریتوی پاساژ اندیشه

میزنیم و تصمیم میگیریم بریم اب اناری توی میردادماد. یه دختر و پسر تو ماشین همو میمالن و ما میخندیم

شب میرم پیش حسنا تا ساعاتی با هم باشیم . وقتی خوابش میبره یواش کلیدش رو برمیدارم 

تا اش رو از ماشین بیارم . وارد خونه میشم و میبینم بیداره و ترسیده

*

جمعه تقریبا همه اش خواب بودم . صبح پاشدم و سیستم پایانه قطع بود . بارنامه ها رو PDF ادیت 

میکنم دوباره میخوابم . دایی رضات و بستگان خونه مادربزرگن . 

عصر با حسنا میریم پارک نهج البلاغه برای دوچرخه سواری . پشیمون میشیم و فقط پیاده روی 

میکنیم . برشگتنی جای پارک رو به سختی پیدا میکنیم . برای شام میریم ریحون 

با لباسهای ورزشی. شام میخوریم و یاد دیت اولمون میکنیم . خوش میگذره 



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو