۱۴۰۲ اردیبهشت ۳۰, شنبه

پیرهن عثمون

 *

 *

دوشنبه طلایی مون خراب میشه. زیر پست پ

مینویسه مگه ادم حسابی پیدا میشه 

همون میشه پیرهن عثمون و دعوا و غیره

دوشنتبه شب تنهایی میرم سید خندان و برای

 .خودم ذرت مکزیکی میخرم. به خودم قول میدم 

دیگه به این رابطه برنگردم . شب با صولت

قرار میذاریم فردا بریم چیتگر . فردا طاقت نمیارم

زنگ میزنم و میرم دنبالش. وسط راه صولت

میگه ایمیل نرسیده دست قمی ها

وسط راه سر و ته میکنیم برمیگردم خونه

قبلش به مامان میگم کامپیوتر رو روشن کنه

نمیتونم به انی دسک خونه وصل شم

کار رو توی خونه تموم میکنم و میریم سمت

چیتگر. بچه ها رو اونجا پیدا میکنیم. یزدان

گفته بود بریم دریا ولی باباش به خاطر گرونی

اورده بودش اینجا. سوار کشتی میشیم

و بعد میریم واسه ناهار . بچه ها از دیدن اردک ها و ماهی ها و لاکپشت

ذوق میکنند . بعد از چند بارگشتن تو رستورانها یه جا رو پیدا میکنیم

بچه ها سردشون میشه. از صاحب رستوران میپرسم پتو دارین ؟ میگه ندارم ولی

کت خودم هست. کت خودش رو میده ومیندازیم روی بچه ها . رستوران رباز و

شکل سنتی داره . منوش غذای سنتی هر شهر رو داره. بچه ها سفارش میدن

سفارش رو اشتباه میاره . با سرویس دهی شون به مشکل میخوریم

در نهایت پول غذاهای اشتباه رونمیگیرن . روز رو به خوبی تموم میکنیم

*

مهمونی تاریخی ما بالاخره برگزار میشه . ظهر روز مهمونی

ناهار میرم خونه اش. سه تا راننده ما رو توی بندرعباس غیرفعال

کردن و درگیر اوناییم . دنبال بارنامه شون میگردیم . سیستم شله

انی دسک به سختی وصل میشه . با بدختی براش میفرستم . هنوز نفس

راحت نکشیده بودم که یه بارنامه جدید درومد. با همون سرعت کند

یه جای توی خونه اش که انتن بهتری میداد بارنامه رو زدم

ناهار خوردم و رفتم خونه. بعد از حمام فوتبال رودیدیم که با قهرمانی

پرسپولیس تموم شد . مهمون ها یکی یکی میان . همایون و ماهور نیومدن که

باعث ناراحتی مامانم میشن . بالاخره پروسه مهمونی طلسم شده تموم میشه

اخرای مهمونی با صولت جروبحث اس ام اسی میکنیم . کا رو اتجام میدم و میخوابم

*

جمعه صبحونه میخورم مبلها روجا به جا میکنیم و میز مادر بزرگ رو میبریم

خونه خودش . قرارداریم که بریم ابدوغ خیار بخوریم . تصمیم میگیریم بریم لوتوسمال نازی اباد

اونجا میگردیم و خرید میکنیم . ناهار میریم رضا لقمه چون شرایط ابدوغ محیا نیست

یکی از مغازه های لوتوس یه پیرهن خز داره که یک و صد قیمتشه .مسخره میکنیم

اخرای شب حس میکنم چشمام دوبینی پیدا کرده. سعی میکنم بخوابم و میخوابم. قبل

از خواب پست نامزدی استاد رو میبینم و میفهمم چرا کلاس مرتب کنسل میشه 

 

 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو