بیست و یکم اذر میریم واسه مراسم عقد خواهر
صبح میرم سر کار . قبل از ظهر برمیگردم تهران
سالن حوالی غرب تهران هست وبه سختی پیدا میکنم
دستم درد میکنه و موقع پوشیدن کاپشن بیشتر این درد رو حس میکنم
مامان اینا دیر میرسن وقتی من میرسم که سارا و سیاوش و محمود رسیدن
مراسم برگزار میشه. بغض تو گلوی مامان بالا پایین میره
بعد از مراسم میریم رستوران و ناهار میخوریم . رستوران پله های
زیادی داره و به سختی مامان اینا رو میرسونیم
بعد از ناهار برمیگردیم خونه و میرم کلاس. خوب نیستم و برمیگردم خونه
مادربزرگ خونه ماست . میره پایین تا استخوای سگای پایانه روبیاره
با رنگ پریده میاد بالا و میگه خونه اش رو دزد زده . خونه بغلی رو هم خالی کرده
تمام طلاهاش و سکه هاش رو برده و اثا خونه اش کف زمین پخش کرده. پلیس میاد
صورتجلسه میکنه و میره. اخر شب خواهر و دختر خاله میان خونه با صحنه دزدی
رو به رو میشن .همه به این فکر میکنیم که ایا یک روز خوش سهم ما از این زندگی نیست
*
برای دست درد میرم دکتر . اول یک کلینیک توی پاسداران رو انتخاب میکنم و به خاطر
ترافیک نمیرسم . یه دکتر حوالی تهرانپارس که رزور کرده بودم میرم . نوبتم میشه و میرم تو
دکتر ازمایش و عکس مینویسه در مورد گیاهانش موسیقی و مهاجرت گپ میزنیم
*
دربی و پر استرس مساوی تموم میشه همین
*
جمعه اب مجید میریم خونه نژادی عیادت . کمرش گرفته و نمیتونه درست راه بره
پلی استیشن بازی میکنیم گپ میزنیم بلال پخته شده در هوا پز میخوریم و قبل از شام
برمیگردیم . در مورد پماد الاغ که به پیشنهاد من خریده صحبت میکنیم خوش میگذره بهمون
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
حالا تو بگو