۱۴۰۲ دی ۲, شنبه

شب خیلی یلدا

*
برای درد دستم یه کلینیک توی پاسداران پیدا میکنم و میرم
با ترافیک و بدبختی میرسم اونجا
همزمان بازی پرسپولی س و استقلال خوزستانه
بازی ور دنبال میکنم. نهایتا مساوی میشه
منشی های دافی داره اونجا و من بدتیپ ترینم
دکتراولی ویزیت میکنه . یه دختر جوان که مثل علی دایی
سین وشینش میزنه
برام نوار عصب و عضله مینویسه میترسم و نمیدم
برمیگردم خونه
*
ح مسیج میده و میگه مشکل بیماریش حل شده
همون دیالوگها منو به  خونه شون میرسونه. با اجیل
یلدایی و پنج بستنی زمستونی
دقایقی حرف میزنیم . اقایی به نام عابدی زنگ میزنه
متوجه میشم کیس دوستیشه. میگه برای منفعتی
با هم هستن . باورنمیکنم در مورد میم هم میگفت اجباری درکاره
اون شب برای اولین بار با هم میخوابیم . بدون ترس
*
اجیلها رو با الوپیک و صفر الهی میفرستم برای مشتریا
صفر خیلی دیر میرسه و الو پیکیه زنگ میزنه که تصادف کرده پاش شکسته 
و یه  اجیل رو هم به فنا داده. یه پیک دیگه میگیرم  به دستشون میرسونه
تمام وقت از استرس ویبره میزدم
-*
گودبای پارتی خواهر به خاطر مراسم ختم خاله زن دایی
به جمعه روز بعد از یلدا میفته . تقریبا تمام فامیل به همراه
اقای سیاوش برگزار میشه . نیما یه اسپیکر بزرگ اورده
و باهاش موسیقی پخش میکنه و پدر نگران اعتراض همسایه ها
نگار یه فال یلدایی به پروشات میده که بخونه . توش نوشته از طرف عضو جدید 
خانواده . اول هیشکی نمیفهمه  چی شده ولی یوهو همه متوجه  میشن
که نوه خاله وحیده مون در راهه! مادربزرگ فشارش میفته و لحظات عجیبی
سپری میشه. مامان تمام وقت بغض توی گلوش حرکت میکنه
شب یلدای واقعی مامان همین شبه . شنبه شب میریم برای بدرقه و خداحافظی


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو