۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه

دلواپسی


*دلواپسی
دلواپسی و دلشوره زود هنگام،تو خانواده ی ما یه چیز ارثیه ،از آ شیخ محمد خان لطیفی بزرگ مرد فامیل که غریب به چهار همسر عقدی و بیش از هشت همسر صیغه ای را به بک جا اداره می کرده گرفته تا همین نسل اخریا که یکیشون می شه شخص خود ِ   بنده. تا همین چند روز پیش ،شاید ،وقتی یکی ،چند دقیقه دیر می کرد،یا مدتی ازش خبری نبود یا حتی گوشی تلفنش رو دیر جواب می داد نگرانم می کرد .الحمدالله به یمن اتفاق های چند روز اخیر، دارم این عادت بد رو می ذارم کنار! کارمون به جایی رسیده که همین که می فهمیم طرف زنده اس!خوشحالی می کنیم . این روزها پوستمان قُطری جدید تر به خود گرفته است. خوشحالیم . منتظر خبرهای بهتر از این هستیم . شاید که خوش بگذرد به زودی
*دلواپسی
دایی سعید نگرانه. امروز رفته بود بیست و دو بهمن بازی. می گفت جمعیت کم شده و این وضعیت نگران کننده اس . می گفت :"گاهی وقتا به این فک می کنم که من که با چهل و خورده ای سن و دو تا بچه ، می رم قاطی این جمعیت،اگه دستگیر بشم تکلیف زندگیم چی می شه!ولی بازم وقتی قراره حرکتی   بشه،همه ی اینا رو یادم می ره و می رم قاطی جمعیت!".داشتم به این فکر می کنم که خیلی از ماها که چیزی هم برای از دست دادن نداریم،زورمون میاد بریم قاطی جمعیت و از چیزی که اسمش رو گذاشتیم عقیده ی شخصی  دفاع کنیم. دایی می گفت دلواپس اینه که نکنه روزی ، همین جمعیت کم امروزم دیگه نباشن

۱ نظر:

  1. امروز اون وسط دلم يهو هوس كرد تلفن همراهم ميبود آقا گري زنگ ميزد يه خاطره تعريف ميكرد از تنهايي حوصلمون سر نره . همه رفتن شمال . پمپ بنزيا قلقله شده . ببين ديگه اهميتش رو از دست داده . حتي دنبال بازي امروزم مثل قبل نبود . ميترسيدم ديگه اونقدر مروت از بين بره يه سلينگ آب هم بيرون نذاشته باشن

    پاسخحذف

حالا تو بگو