۱۳۸۸ بهمن ۲۴, شنبه

ترمیناتور


*کربلا منتظرش بود؟
فرمانده می گفت وقتی داشتیم چمدونش رو می بستیم رنگ به صورت نداشت . دلشوره و شوق و هیجان از چهره اش معلوم بود .دو روز پیش وقتی شنید مادر شوهر دخترش داره می ره کربلا،گفته بود کاش زودتر می گفتین ،منم اقدام می کردم و باهاش می رفتم.   ساعت پنج بعد از ظهر وقتی تو روضه ی حضرت ابوالفضل نشسته بود و حتما با صدای روضه خون گریه می کرد ،دخترش سراغش اومده بود و گفته بود که بالاخره شوهرش تونسته براش بلیت سفر کربلا رو جور کنه و تا دو ساعت دیگه باید از تهران به سمت کربلا حرکت کنه . خیلی وقت بود که می گفت دلم یه کربلا می خواد . مادر بزرگ من در عین ناباوری در فاصله ی کمتر از بیست و چهار ساعت و به طور ناگهانی عازم کربلا شد .
*ترمیناتور 
می خوام برم یه دوره کارگردانی ببینم و اولین ترمیناتور ایرانی رو بسازم و اسم شخصیت اصلیش رو بذارم حمید . تو فاصله ی کمتر از دوازده ساعت ،خسارتی به کل ساختمون وارد کرده که واویلا ! خانوم فشارکی (بی وضو اسمش رو نمیاریم،شمام نیارین) صبح در دفتر رو باز کرده،دیده همه ی کابل های کامپیوترش در اومده . اسپیکرش هم کار نمی کنه. از اونور ما رفتیم دستشویی که شیر کاپوچ خان(دستگاه کاپوچینو سازمون) رو باز کنم که دیدم پمپ ترکیده و اقیانوس اطلس به محل کار ما عزیمت کرده .اینا کارهایی است که از حمید بر میاد

۱ نظر:

  1. اگه قسمت كسي باشه اتفاقي بيفته
    هر مشكلي چه كوچيك چه بزرگ توي راه باشه برطرف ميشه همه چي دست به دست هم ميده و درست ميشه

    پاسخحذف

حالا تو بگو