*کربلا منتظرش بود؟
فرمانده می گفت وقتی داشتیم چمدونش رو می بستیم رنگ به صورت نداشت . دلشوره و شوق و هیجان از چهره اش معلوم بود .دو روز پیش وقتی شنید مادر شوهر دخترش داره می ره کربلا،گفته بود کاش زودتر می گفتین ،منم اقدام می کردم و باهاش می رفتم. ساعت پنج بعد از ظهر وقتی تو روضه ی حضرت ابوالفضل نشسته بود و حتما با صدای روضه خون گریه می کرد ،دخترش سراغش اومده بود و گفته بود که بالاخره شوهرش تونسته براش بلیت سفر کربلا رو جور کنه و تا دو ساعت دیگه باید از تهران به سمت کربلا حرکت کنه . خیلی وقت بود که می گفت دلم یه کربلا می خواد . مادر بزرگ من در عین ناباوری در فاصله ی کمتر از بیست و چهار ساعت و به طور ناگهانی عازم کربلا شد .*ترمیناتور
می خوام برم یه دوره کارگردانی ببینم و اولین ترمیناتور ایرانی رو بسازم و اسم شخصیت اصلیش رو بذارم حمید . تو فاصله ی کمتر از دوازده ساعت ،خسارتی به کل ساختمون وارد کرده که واویلا ! خانوم فشارکی (بی وضو اسمش رو نمیاریم،شمام نیارین) صبح در دفتر رو باز کرده،دیده همه ی کابل های کامپیوترش در اومده . اسپیکرش هم کار نمی کنه. از اونور ما رفتیم دستشویی که شیر کاپوچ خان(دستگاه کاپوچینو سازمون) رو باز کنم که دیدم پمپ ترکیده و اقیانوس اطلس به محل کار ما عزیمت کرده .اینا کارهایی است که از حمید بر میاد
اگه قسمت كسي باشه اتفاقي بيفته
پاسخحذفهر مشكلي چه كوچيك چه بزرگ توي راه باشه برطرف ميشه همه چي دست به دست هم ميده و درست ميشه