۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

اولین شب ارامش

(اون خانومه می گفت:چهار میلیارد و سه ستاره تو آسمونه)
*اولین شب ارامش
فاصله ی حرفای امیدوار کننده ی سمیرا و استاتوس مجید و نعره ی مستانه ی عمو و  تو آغوش کشیدن یه رفیق ِ آزاد!شاید اینقدر کوتاه و البته به قدری شیرین بود که فراموش کردیم ساعتدوازده شب خونه ی مردم خیلی کار جالب نیست!ممکنه خوابشون بیاد و بخوان بخوابن . روزای عذاب اور و شب های پر کابوس ما (البته عمو می گه مال پارازیت های ماهواره اس که شبا خواب های شعر انگیز می بینیم) به پایان رسید و حالا می شه با خیال راحت تر نفس کشید . و چقدر لذت بخش بود،تماشای برق شادی ،تو چشمای پدری که شب هایی بد تر از ما داشت و حتی روزهای پر تنش تر از ما . برگشتنش رو حس کرده بودم. این حس ِ آینده نگر ِ ترسناک رو هم دوست دارم.
*این همه ستاره
اون خانومه می گفت چهار میلیارد و سه ستاره تو دنیا وجود داره!(می گفت خودش شمرده!) به عمو گفتم الحمد الله ملت هنوز اونقدر خفن نشدن که بتونن راحت برن بالا و گرنه کل این سه میلیارد ستاره رو به گه می کشیدن! چند قدم جلوتر رو دیوار یکی از بناهای تاریخی ،یکی با اسپری دری وری نوشته ،یه جا دیگه اش با میخ یادگاری نوشته بودند . با خودم فک می کردم که مایی که این همه ادعای ایرانی بودن داریم و  از اتفاق هایی مثل سد سیوند در حد مرگ شاکی بودیم،خودمون چرا اینقدر با آثار تاریخی مون
بی رحمیم؟ یعنی وقتی اون بابا وقتی داشته میخ رو دیوار می کشیده یا با اسپری می نوشته هیچکسی نبوده جلوش رو بگیره؟
ستاره ها رو نگا می کنم و با خودم تو منو بالا می بری  رو می خونم .

۲ نظر:

  1. خوشحالم که بالاخره تورو یه بار راضی از زندگی دیدم

    همیشه شاد باشی ;)

    پاسخحذف

حالا تو بگو