*
شدت کار کارخونه قیر زیاد شده. به صولت گفته بودن نفرتون هشت صبح اونجا باشه
من صبح زودتر میرم. خدای من عجب شب وحشتناکی بود
تا ساعت 4 نخوابیدم چون ظهر جمعه رو خوابیده بودم
امیر برای ملود دسته گل فرستاده و تا صبح فکر اینکه دختری که روش
کراش دارم دلش پیش کس دیگه ایه اذیتم میکنه
به ای فکر میکنم که هیچکس در دنیا منو دوست نداره
نه دوست نه فامیل و نه دیگران
*
همچنان بین طبقات پایین و بالا در ترددیم
شام پایین استراحت بالا
یکی از شبها میریم پایین و شام دور هم هستیم
پرنیان سر شام پدر رو مسخره میکنه
بهم برمیخوره ولی خویشتن داری میکنم
بچه نگار باهام دوست شده . پدر میاردش بالا و
سنتور زدن منو میبینه . مبهوت نگاه میکنه
*
روز کلاس استرس دارم. که دیر بشه و نرسم و دیر برسم
تو کلاس دوتا دختر هستن که ازشون خوشم میاد. یکیشون منشیه کلاسه
و یکی دیگه شون نوازنده ویلنه . کار اخر وقت گره میخوره و این گره وقتی کورتر میشه که
میفهمم کتابمو نیاوردم . تو سر زنون میرم خونه کتاب رو برمیدارم و
خودمو میرسونم . دختر ویالنیست نیست
شب از شدت خستگی پاره ام
*
پنجشنبه تعطیله. مشدی استراحت میکنم و شب میرم خونه سارا تا فیلم
زندگی دیگران رو ببینیم .. سیاوش و مجید بحث کهنه غزه دوستی رو
علم میکنن. فیلم خوبی میبینیم و کباب خوبی میخوریم
*
جمعه استراحت میکنم بدون هیچ کار مفیدی . فقط دوتا گلدون
میکارم . عصر لیلا و دایی میان خونه مادربزرگه
وقتی میرن میرم بالا و باز استراحت و کارهای بیهوده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
حالا تو بگو