۱۴۰۴ شهریور ۱, شنبه

اخر مرداد

 *

هفت گذشته خیلی بدون اتفاق بود. میشود گفت خدا رو شکر

چیزی برای گفتن ندارم . تها چیزهایی که ازش یادم میاد

شبیه که خونه مادربزرگ بودیم و اخر شب از الودگی صوتی بچه های لیلا

خسته بودم و وقتی فهمیدم اونا چایی منو خوردن 

عصبانی تر شدم  رفتم خونه

*

مقداری طلا و از دیجیتال تو اپلیکیشنهای وطنی ریختم

اخرین تلاشها برای فرار از پسرفت اقتصادی

*

تیم محبوبم اولین بازی لیگش رو مساوی میکنه. نصف ترکیب تیم

به خاطر ثبت نشدن قرار داد تو بازینیستن

*

بیماری سرطان ماردبزرگ سارا عود کرده 

پنجشنبه هیچ برنامه ای نداریم ولی میریم خونه سارا

فیلم ببینیم . مهرنازی هم میاد . نیومده شروع میکنه به غر زدن

و ناله کردن و انتقاد از رفتار مجید و امیرخان . شام میخوریم و مهرنازی با شروع فیلم

میره فیلم خوبی میبینیم

*

جمعه رو گذاشتم برای لش کردن. ناهار جوجه روی پشت بوم میزنیم . عصر به هوای بنزین زدن میرم بیرون

همه جا شلوغه. بخصوص پمپ بنزینا. میگن باز جنگ تو راهه و این ینی ترسناک

میرم نشر چشمه یه کتاب میخرم .مرم صف پمپ بنزین . اونجا یه نفر عمودی میاد و نوبت منو میگیره

عصبانیم ولی در نهایت همون مسله باعث میشه بنزین بیشتری بزنم

شب چشمم شروع میکنه به سوختن 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو