*
سکسکهول کن ماجرای ما نیست
هر نیم ساعت یکبار میگیره و ول میکنه
به رحمانی زنگ میزنم و یهقرص بهم میگه بخورم
نمیدونم اثرات قرصه یا چی اخر شب باطریم خالی میشه
منگ میشم . با ارامش کامل میخوابم. مامان لباساشو جمع کرده تا بره
برای عمل خداحافظی میکنیم
*
مامان بالاخره عمل میکنه. پدر عکسش رو از بیمارستان میفرسته . بی رنگ
و رو . بالاخره این اتفاق افتاد. فرداش مرخص میشه و میره خونه مادربزرگ
مستقر میشه و فعلا خاله لیلا کنارش هست
*
پدر پشت دستش کبود شده . میره پیش رحمانی و میگه
حساسیت داروییه . یه دارو بهش میده و خوب میشه
خسته شدیم از تحمل این همه مریضی
*
بارهستی رو توی گروه کتاب خونی برای مطالعه مد نظر قرار میدیم
نیلوفر هم به جمع ما اضافه شده و احتمالا کیفیت جمع بهتر شه
*
دومین جلسه کلاس تو اموزشگاه . تا دقیقه اخر با ماشالا درگیریم
سیستما قطعی زیادی دارن و سرویسمون کردن
به کلاس میرسم . کلاس سالن انتظار تنگ و کوچکی داره
میرم کلاس و بد نیستم و بابت تمرین نکردن تکرارها
دعوا میشم . استاد میگه تو که میای یه فای خاله زنکی
پشت در کلاس شکل میگیره*
*
برای بازکردن اولین پانسمان مامان باید بریم مطب دکتر ولی
روزی که باید این کار انجام شه برق خونه میره
پیام میدیم و درخواست میکنیم بیان خونه ولی
به شکل عجیبی جمعه میان و کار رو انجام میدن
بعد از مدتها پنجشنبه جمعه خونه ام و استرحت میکنم
شب میریم خونه دایی و بچه های لیلا هم هستن
رفتارای عجیب و غریب بچه ای لیلا حیرت زده ام میکنه ولی فعلا
به روی خودم نمیارم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
حالا تو بگو