۱۴۰۴ مرداد ۱۱, شنبه

بعد از عمل

*

سکسکهول کن ماجرای ما نیست

هر نیم ساعت یکبار میگیره و ول میکنه

به رحمانی زنگ میزنم و یهقرص بهم میگه بخورم

نمیدونم اثرات قرصه یا چی اخر شب باطریم خالی میشه

منگ میشم . با ارامش کامل میخوابم. مامان لباساشو جمع کرده تا بره

برای عمل خداحافظی میکنیم

*

مامان بالاخره عمل میکنه. پدر عکسش رو از بیمارستان میفرسته . بی رنگ 

و رو . بالاخره این اتفاق افتاد. فرداش مرخص میشه و میره خونه مادربزرگ 

مستقر میشه و فعلا خاله لیلا کنارش هست 

*

پدر پشت دستش کبود شده . میره پیش رحمانی و میگه

حساسیت داروییه . یه دارو بهش میده و خوب میشه

خسته شدیم از تحمل این همه مریضی

*

بارهستی رو توی گروه کتاب خونی برای مطالعه مد نظر قرار میدیم

نیلوفر هم به جمع ما اضافه شده و احتمالا کیفیت جمع بهتر شه

*

دومین جلسه کلاس تو اموزشگاه . تا دقیقه اخر با ماشالا درگیریم

سیستما قطعی زیادی دارن و سرویسمون کردن

به کلاس میرسم . کلاس سالن انتظار تنگ و کوچکی داره 

میرم کلاس و بد نیستم و بابت تمرین نکردن تکرارها 

دعوا میشم . استاد میگه تو که میای یه فای خاله زنکی

پشت در کلاس شکل میگیره*

*

برای بازکردن اولین پانسمان مامان باید بریم مطب دکتر ولی

روزی که باید این کار انجام شه برق خونه میره

پیام میدیم و درخواست میکنیم بیان خونه ولی

به شکل عجیبی جمعه میان و کار رو انجام میدن

بعد از مدتها پنجشنبه جمعه خونه ام و استرحت میکنم

شب میریم خونه دایی و بچه های لیلا هم هستن 

رفتارای عجیب و غریب بچه ای لیلا حیرت زده ام میکنه ولی فعلا

به روی خودم نمیارم


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو