*
هفته رو با شادمانی شروع میکنم . انطور که شایسته یک هفته خوبه
برای یکشنبه یک دیت در نظر گرفتم در کترش ps5 قرار برسه
و یک تیاتر و یک کنسرت در ادامه خواهیم داشت
*
یکشنبه تصمیم میگیرم برم کتاب دی و برای سارا که از ترکیه
برام چیز میفرسته کتاب بخرم و از اونور برم کبابی و با دوست
جدید ملاقات کنم . ماشال کارش طول میکشه و دیر راه میفتم و به دی نمیرسم
مستقیم میرم کبابی . دیت خوبی نیست و برای فرار کردن ازش
ثانیه شماری میکنم
میرم خونه و پی اس رو انباکس میکنم همه چی جوری هست که دوست دارم
بجز پایه اش که بهش نمیخوره و مهم هم نیست
*
دوشنبه روز تعطیل ماست . کنسول بازی اونجوری که
فکر میکردم درگیرم نکرده. نمیدونم نشونه خوبیه یا نه. عصر با بچه ها میریم تیاتری که
جا مونده بودیم و به شکل غریبی بازم داشتم دیر میرسیدیم
در نهایت میرسیم و جای خوبی بهمون میدن
برای شام میریم ونک پارک و پیتزای خوب میخوریم
*
پنجشنبه قراره بریمتیاتر قمصری .
از صبح دل درد و دلپیچه دارم. میترسم نرسم
با چایی نبات خودمو احیا میکنم
سر تایم میرسم
بقیه دیر میکنن. وقتی وارد سالن میشیم که شروع شده
اجرای خوبی نیست بعد از اجرا مولود میره خونشون . خواهرش تنهاس
و برق خونشون رفته. یه جا پیدا میکنیم و شام میخوریم
*
جمعه رو بازی میکنم و لش . عصر میرم بیرون و یه چرخی بزنم
که همون دم خونه موتوری میزنه به ماشینم و میرینه تو حال و احوال ما
برمیگردم خونه . اخر شب مامان برمیگرده خونه و دوره دوریش از خونه تموم میشه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
حالا تو بگو